جوزف نای در کتاب «اهمیت اخلاق؟ روسای جمهور و سیاست خارجی آمریکا از فرانکلین روزولت تا ترامپ» کاخ سفید ترامپ را کاخ دروغها نامید. در ردهبندی پیاپی که مورخان طی سالها از روسای جمهور، فرانکلین روزولت انجام دادهاند، همچنین در بین ردهبندی مورخان محافظهکار نیز، روزولت در رده سوم (بعد از جرج واشنگتن و لینکلن) قرار میگیرد.
پرسش دائمی این است که آیا به راستی اخلاق مهم است؟ آیا هدف، وسیله را توجیه میکند؟ آیا گردانندگان، بهترین گزینههای اخلاقی را در حدی که اوضاع و احوال اجازه میداده، اتخاذ کردهاند؟ چگونه میتوانیم دربیابیم که سیاستهایی که روسای جمهور ما با نگرش به اوضاع و احوال ویژه زمان خود در پیش میگیرند، به راستی بهترین گزینههای اخلاقی هستند؟ آیا روسای جمهور توانستهاند با پرهیز از منزوی کردن شدید بیگانهها و وارد کردن گزندها و آسیب غیرضروری به آنها، ارزشهای جهان میهنی را ارج بنهد یا خیر؟ آیا او توانسته است با ترویج صداقت و اعتماد بین هواداران خود، دامنه گفتمان اخلاقی آنها را گسترش دهد؟ آیا گردانندگان یا بزرگان و تصمیمسازان، نمایانگر ارزشهای جذاب بودهاند؟ آیا آن ارزشها در شکلگیری انگیزههای وی موثر بودند؟
آیا ضریب هوشی احساسی وی در حدی بود که از تناقص آن ارزشها به خاطر نیازهای شخصی جلوگیری کند؟ آیا رهبران، در هنگام کاربست زور، اصل تمایز و ضرورت در رفتار با غیرنظامیان و همچنین اصل تناسب در پاسداری از منافع و همچنین میزان خسارات وارده را در نظر گرفته بود؟ آیا رهبران، متولی (امانتدار) خوبی بود؟ آیا در دوران وی منافع بلند مدت کشور، پیشرفت کرده بود؟ جوزف نای مینویسد: اخلاق هیچ نقشی در سیاست خارجی ندارد، کشورها باید ابزار دفاع از خود را فراهم کنند و ایشان پیشینه این موضوع را منحصر به چهار مقاله در سه نشریه رسانده است. وی به دنبال پاسخ به این سوال که آیا میتوانیم کارنامه امتیازدهی درست کنیم که به ما امکان دهد تا روسای جمهور را با روشی سنجیده بسنجیم؟ و در توجیه آن مینویسد: تنش بین نظریه حقگرایی و فایدهگرایی هرگز نمیتواند به طور کامل از بین برود و ما باید با حد میانه کنار بیایم. ولو به بهای خطر سردرگمی فلسفی. جالب آنکه در پایان همین اثر مینویسد: بی گمان چنین داوریهایی مناقشهانگیز است و دیدگاه خود من نیز با گذر زمان دستخوش جرح و تعدیل شده است.
سوال مهم آنکه رئیس جمهور چه کاری میباید انجام دهد در هنگامی که هوادارانش بر دستاوردهای کوتاه مدت چشم دوختهاند یا شیفته دستاوردهای آنیتری هستند؟ آیا او میتواند به عامه مردم دروغ بگوید؟ بیم آن میرود که رهبران به خود بگویند فقط در پی منفعت طرفدارانشان دروغ میگویند در حالی که آنها بیشتر به خاطر مصلحت اندیشیهای سیاسی یا شخصی خود دروغ میگویند. خطرپذیری روسای جمهور به خاطر هوادارنشان، چه میزان باید باشد و در مورد آن، چقدر باید راست بگویند؟
پدران بنیانگذار آمریکا نیز نگران بودند که چه بسا جمهوری نوپدید آنها نیز همانند جمهوری روم از لحاظ فضیلتهای اخلاقی افول کند. آنان به لغو قانون تبعیض نژادی مارتین لوترکینگ و لغو قانون بردگی ابراهام لینکلن افتخار میکردند. دو سررشته استثناانگاری آمریکایی عبارتند از باورهای مذهبی که در کتاب مقدس درباره قوم برگزیده وجود دارد و گریزندگان از دنیای کهن برای ایجاد یک فضای عاری از هر نوع گناهی و دیگری وسعت سرزمین و موقعیت جغرافیای ویژه آمریکا. چرخشگاه مهم در سال 1917، هنگامی که ویلسون سنتشکنی کرد و دو میلیون آمریکایی را برای جنگیدن روانه اروپا کرد. ویلسون همچون دیگر رهبران آمریکایی در اوایل سده بیستم، خود را آرمانگرا میپنداشت. اندیشه او در ایجاد اتحاد جهانی برای برقراری صلح، در آغاز مفهومی اروپایی بوده اما وی در مقام استاد برجسته امریکایی و رئیس دانشگاه توانست آنها را با هم آمیزی اندیشههای لیبرال اروپایی و آنچه را که خود رویکردی اخلاقیتر آمریکایی مینگریست، به مولفهای موثر در سیاست خارجی آمریکا دگرگون سازد.
در دهه 1920 هنگامی که یادمان ملی کوه راشمور بنا شد، در واقع خوشنامی جرج واشنگتن، لینکلن، جفرسون و تئودور روزولت برسنگ کنده شد. اگر آن کوه امروز دوباره تراشیده شود، بیگمان چهره فرانکلین روزولت همانا در میان آنها خواهد بود. از هنگام جنگ جهانی دوم بدین سوی ایالت متحده درگیر جنگهای گوناگون بوده است در حالی که هیچ یک از این جنگها بایسته حفظ بقا نبودهاند. فضایل و اصول اخلاقی چه جایگاهی در سیاستهای آمریکا دارند؟ دولتمردان امریکایی، در سطح ملی و فراملی برای پاسداشت منافع ملی تا چه حد به اصول اخلاقی پایبند هستند؟ سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا تا چه سطح متاثر از داوریهای اخلاقی است؟ آیا کاربست روشهای غیراخلاقی برای دستیابی به آماج سیاسی، امر پسندیدهای است؟ آیا امریکا به راستی در جایگاهی قرار دارد که اندرزگوی رعایت موازین اخلاقی باشد و برای گسترش آنها در جهان تلاش کند؟
از سال 1974 شورای روابط خارجی شیکاگو پیامی از آمریکاییها پرسیده است به نظر آنها آیا به نفع آمریکاست که در مسائل جهانی نقش فعال داشته باشند و یا اینکه از آنها دوری کند؟ به اعتقاد برخی منتقدان نظم آمریکایی پسا 1945 نه جهان شمول بوده و نه همیشه، خیلی لیبرال. با این حال آنگاه که به رویدادهای سال 1945 مینگریم، این پرسش پیش میآید که اگر چنانچه ترومن به سبب باورهای اخلاقی شخصی خود، از پرتاپ بمب (هستهای) پرهیز کرده بود، آیا این امر میتوانست از کاربرد نهایی بمب هستهای به دست رهبران کم تدبیر پیشگیری کند؟
هنگامی که اسقفهای کاتولیک آمریکایی در دوران دولت ریگان درباره اخلاق بازدارندگی هستهای گفتوگو میکردند، آنها یادآوری کردند که ما نخستین نسل از زمان پیدایش هستیم که از توانش نابودی آفرینش خدا بهرهمندیم و استدلال میکردند که اگر چنانچه این فقط یک امر گذرا و مشروط باشد، پذیرفتنی است. گفتمان درباره اهداف، ابزارها و پیامدهای بازدارندگی هستهای همچنان تا به امروز ادامه دارد. پرسش اصلی دیگر آن دوران این است که آیا کردار ریگان در ایجاد توازن بین آرمانها و مخاطرات نهفته در هدفها و مقاصد خود با رعایت شرط تدبیر و احتیاط همراه بوده است یا نه؟
استراتژی بهینهسازی هنگامی دستخوش تغییر میشود که سایهای بلند از آینده وجود داشته باشد. نهادها به ایجاد سایههای بلند از آینده یاری میکنند. یکی از مهمترین مهارتهای اخلاقی روسای جمهور، طراحی و پاسداشت نظامها و نهادها است و نه فقط تصمیمگیریهای آنی. آیا رهبران، برای احترام به نهادها و کاربستهای آنها در داخل و خارج از کشور، تلاش کرده بودند؟ به حقوق دیگران تا چه حد توجه شده بود؟ آیا رهبران، به پاسداری از منافع مردم (دیگر کشورها) و کمینه کردن گزند غیرضروری به آنها، توجه کرد؟ آیا رهبران، حقیقت را محترم شمرد و اعتبار ایجاد کرد؟ آیا به حقایق ارج نهاد؟ آیا رهبران برای خلق گفتمانهای اخلاقی و گسترش آن در داخل و خارج از آمریکا کوشید؟ سه چهارم پاسخ دهندگان به نظرسنجیهایی که در ایالت متحده انجام شد، در حد بالایی به نهادهای ملی ابراز اعتماد کردند اما این سطح از اعتماد به نهادهای دولتی پس از یک دهه به یک چهارم کاهش یافت.
از زمان پایان یافتن جنگ سرد، ایالت متحده هفت جنگ و مداخله نظامی انجام داده است، در حالی که هیچ یک ار آنها با رقابت قدرتهای بزرگ ارتباط مستقیم ندارد. طبق نظرسنجیهای ادعا شده 70 درصد از مردم آمریکا خواهان حضور فعال آمریکا در امور جهانی شدند. روسای جمهور آمریکا برخلاف دیدگاه ناباوران، دریافتهاند که یاری رساندن به دیگران از جمله هدفهای سیاست خارجی است که از پشتیبانی عمومی بهرهمند است. در عین حال ارج نهادن به اصول حقوق بشری و نهادهای دیگران بخشی از کرداری است که آن را روش همزیستی افراد بزرگوار با یکدیگر دانستند. آیا کردار و کارکرد ترامپ در تاریخ آمریکا پیشینهدار است؟ جوزف نای در پاسخ، کاخ سفید ترامپ را کاخ دروغها نامید. در ردهبندی پیاپی که مورخان طی سالها از روسای جمهور، فرانکلین روزولت انجام دادهاند، همچنین در بین ردهبندی مورخان محافظهکار نیز، روزولت در رده سوم(بعد از جرج واشنگتن و لینکلن) قرار میگیرد.
کندی، ریگان و اوباما سیاستهای خود را به گونهای سامان دادند که در داخل و خارج از آنها پشتیبانی شد. نیکسون و ترامپ در به دست آوردن پشتیبانی خارجی از ایالت، پیروزمندی کمتری داشتند. ترامپ خود را ملیگرا خوانده است، اما بین میهنپرستی ملیگرایانهای که دیگران را نیز به حساب میآورد با بومگرایی که دیگران را بیرون از دایره خودی میبیند، تفاوت اخلاقی وجود دارد.
نیات همه روسای جمهور پایهگذار نظم جهانی پسا 1945 فرانکلین روزولت، ترومن، آیزنهاور اخلاقی بودند. هم به لحاظ ارزشها و انگیزههای شخصی و همچنین به طور کلی از بعد پیامدهای اخلاقی. جایی که گهگاه اخلاقیات کمرنگ شده است. در بعد ابزارها بوده که به کاربست روز مربوط میشده است. در برابر آنها امتیاز روسای جمهور دوران جنگ ویتنام، به ویژه جانسون و نیکسون به لحاظ( اخلاقی بودن) انگیزهها، ابزارها و همچنین پیامدها، ضعیف بوده است. سیاستهای خارجی دو رئیس جمهور پساجنگ ویتنام، فورد و کارتر، در تمام ابعاد سهگانه پیش گفته به طور چشمگیری اخلاقی بودند ولی دوره ریاست جمهوری آنها کوتاه بود و همچنین آنها نشان دادند که سیاست خارجی اخلاقی، ناگزیر سیاستی موثر نیست.
ریگان و بوش پدر که روسای جمهور دوران پایانی جنگ سرد بودند، در ابعاد سهگانه شاخصهای اخلاقی نیز نمرات بسیار خوبی بدست آوردند. در سالهای تک قطبی و سپس پراکنش قدرت در قرن بیست و یکم. روسای جمهور نمرات متفاوتی به دست آوردند. نمره کلینتون و اوباما بالاتر از حد متوسط و بوش پسر و ترامپ نیز پایین تر از حد متوسط بودند. در میان چهارده رئیس جمهور دوران پسا 1945، از نگاه من، چهار رئیس جمهوری که در آمیختن اخلاقیات و تاثیرگذاری آن در سیاست خارجی کارکرد بهتری داشتند. عبارت بودند از فرانکلین روزولت، ترومن، آیزنهاور و بوش پدر. ریگان، کندی، فورد، کارتر، کلینتون و اوباما در حد متوسط قرار می گیرند. چهار رؤسای جمهور یعنی جانسون، نیکسون، بوش پسر و ترامپ(بی گمان ارزیابی ما مقطعی است و باید منتظر باشیم تا دوران ریاست جمهوری وی به پایان برسد) بدترین بودند.
سرانجام درباره نهادهای جهانی، هر سه رئیس جمهور نهاد سازمان ملل را ارج مینهادند، در عین حال، هر سه به تندی به تنگناهای آن پی بردند هنگامی که با وتوهای پیایی شوروی روبهرو شدند. آنها نهادگرا بودند ولی خود در بند نهادها نبودند. همه رؤسای جمهور به طور رسمی از آماج و ارزشهایی صحبت کردند که برای آمریکاییها جذاب بود. باری، آنها با همین روشها بود که برگزیده شدند. هدف اعلام شده همه آنها، پاسداری از برتری آمریکا بود. با وجودی که چنین هدفی برای عام مردم آمریکا جذاب بود موضوع اخلاقی بودن آن هدف، به چگونگی اجرای آن بستگی داشت.
جالبترین پرسش این اثر آن است که آیا ایالت متحده میتواند یک نظام اقتصادی جهانی رشدپذیر را در سال 2050 پیشبینی کند که در آن اقتصاد آمریکا نیمی از اقتصاد بزرگ جهانی باشد؟ آیا رهبران سیاسی میتواند این واقعیت را به گونهای دریابد که گفتگو درباره چگونگی چنین جهان شدنی باشد؟ در حالیکه ایالات متحده شاید نپذیرد که در تراز اقتصادی، کسی با فاصله زیادی از وی پیشی بگیرد. برای پیشگیری از این امر، آیا دارای ابزارهای بایسته است؟ آیا میتوان بدون کشیده شدن به درگیری، جلودار چین شد؟
مجتبی امیری وحید مترجم این اثر، با آن امید که این مجموعه برای دانشجویان علم سیاست، پژوهشگران روابط ملل و همچنین برای سیاستگذاران به هنگام تبیین ارزشها و منافع ملی، و برای سیاستمداران در هنگام پاسداشت از آنها سودمند باشد، عرضه کرد.
کتاب «اهمیت اخلاق؟ روسای جمهور و سیاست خارجی آمریکا از فرانکلین روزولت تا ترامپ» را شرکت سهامی انتشار در 400 صفحه و قیمت 80 هزار تومان منتشر کرد.
نظر شما