در نوبت صبح این مراسم و در بخش افتتاحیه محمد مهدی اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم ایران سخنرانی کردند.
همچنین در ادامه بخش اول این همایش علمی، مهدی محقق رئیس هیأت مدیره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، غلامرضا اعوانی عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران، اصغر دادبه عضو هیأت مدیره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، مجید کیانی استاد دانشگاه تهران، منوچهر صدوقی سها مدرس و پژوهشگر فلسفه و عرفان اسلامی و غلامحسین رحیمی معاونت پژوهشی وزارت علوم تحقیقات و فناوری به ایراد سخن پرداختند.
در بخش دوم این برنامه نیز سید عبدالله انوار عضو شورای علمی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، نجفقلی حبیبی استاد و پژوهشگر فلسفه اسلامی، غالیه قمبربکوا استادیار بخش ایرانشناسی دانشکده شرق شناسی دانشگاه ملی قزاقی فارابی، حسن سیدعرب عضو هیأت علمی دانشنامه جهان اسلام، قاسم پورحسن استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی و احمد صدری محقق و پژوهشگر سخنرانی کردند. درادامه گزارش تفصیلی پنل اول این نشست علمی را می خوانید.
فارابی؛ دانشمند درجه اول
مهدی محقق رئیس هیأت مدیره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در ابتدای پنل اول این همایش گفت: فارابی از دانشمندان درجه یک کشور ماست و او را هم ردیف با ابن سینا ذکر میکنند.طبق تقسیمبندیای که از فلسفه اسلامی میکنند، از نظر مکتب فکری، مکتبهای مشاء، اشراق وحکمت متعالیه مطرح است. در حکمت متعالیه، بیشتر نام ملاصدرا، فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی برده میشود. و در مکتب اشراق، شیخ شهابالدین سهروردی و در مکتب مشاء، ابن سینا و فارابی نام برده میشوند.به عقیده برخی، وجه تسمیه مشاء این است که ارسطو که به نوعی پیشوای آن بوده، هنگام راه رفتن درس میداده است که البته درست نیست. درست این است که آنها مشی علمی داشتند، یعنی از علت به معلول عبور میکردند و در حقیقت راه رفتن ظاهری نبود، بلکه راه رفتن فکری بود که معمولاً علت را بیاورند و از آن پی به معلول ببرند.
او افزود: نام فارابی و ابن سینا همواره با هم برده میشود و حتی در قصیده میرفندرسکی آمده است:
چرخ با این اختران، نغز و خوش زیباستی صورتی در زیر دارد آن چه در بالاستی
یا میگوید:
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری گر ابونصرستی و گر بوعلی سیناستی
او ادامه داد: میبینیم که نام ابو نصر فارابی هم ردیف با ابن سینا آمده است که در واقع هم امری به جاست. فارابی آثار ارزشمندی داشته و رسائل او نیز چاپ شده است و بعضی از کتابهای او مانند کتاب الحروف به صورت مستقل چاپ شده و نشانگر این است که فارابی جنبه زبان شناسی را هم در این کتاب خود در نظر داشته است.
رئیس هیأت مدیره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی اضافه کرد: در بین آثار فارابی، در اثری مانند آراء اهل المدینه الفاضله در میابیم که او خواهان آرمان شهری بوده تا یک جامعه یا یک شهر چه کیفیتی داشته باشد تا جزء آرمان شهر محسوب شود. یعنی تمام سنتهای حسنه و عدالت در آن حکم فرما باشد. از این جهت است که فارابی بیشتر با همان مدینه فاضله شهرت دارد. شهری که در آن، عدالت و حکمت حکمفرما باشد.
او اظهار کرد: آثار فارابی مورد توجه دانشمندان بعد از او هم بوده است و اغلب دانشمندان و فلاسفه اسلامی، فارابی و ابن سینا را با هم یاد میکنند و این دو را از پیشروان مکتب مشاء میدانند. همانطور که عرض کردم وجه تسمیه این مکتب، روش فکری و عقلی است که از علت پی به معلول برده شود. به طور جزئی تر در این روش علت هر چیزی باید پیدا شود تا این که از علت سیر بکنند یا مشی داشته باشند به سمت معلول.
محقق در پایان تأکید کرد: آثار فارابی همواره مورد احترام دانشمندان بوده و هست و رسائل او هم در موضوعات مختلف چاپ شده است و کتابهای مستقلی هم داشته است؛ همانطور که پیشتر عرض کردم. باید تأکید کنم که خیلی به جا است که انجمن آثار و مفاخر فرهنگی روزی را به این حکیم بزرگ، یعنی ابو نصر فارابی اختصاص داده است.
جایگاه جهانی فارابی
درادامه غلامرضا اعوانی عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران به ایراد سخن پرداخت و گفت: صحبت بر سر یکی از بزرگترین حکما و فلاسفه اسلامی، ابو نصر فارابی است که نه تنها در عالم اسلام بلکه در جهان جایگاه رفیعی دارد و دربارۀ او بسیار کار شده و تأثیرات فراوانی هم داشته است؛ در قرون وسطی جهان مسیحیت او را میشناختند و کتاب های او را بسیار ترجمه کردند و مورد استفاده قرار دادند و در عالم اسلام نیز او را معلم ثانی نامیدند.
او ادامه داد: در وهله اوّل او در سنین 35 یا 40 سالگی به بغداد برای تحصیل علوم رفته بود که در آن جا مترجمان آثار یونانی حضور داشتند. تا جایی که خود او ذکر کرده و یا در تاریخ های فلسفه ذکر شده است، شاگرد دو نفر از مترجمان معروف آثار ارسطو از یونانی به عربی بوده: یکی یوحنا ابن حیان و دیگری متی ابن یونس . اینها به علت تسلطی که بر زبان یونانی و در واقع به آثار ارسطو داشتند، سبب شدند که فارابی هم زبان یونانی بداند و آثار ارسطو را بفهمد که البته برخی معتقدند که او هفتاد زبان میدانسته ولی گاهی اشاراتی صحیح از زبان فارسی و یونانی از او دیده میشود. همچنین فارابی شاگردی به اسم یحیی بن عدی داشته که او هم مترجم بوده است؛پس هم شاگردان و هم استادان فارابی مترجم زبان یونانی بودند. منتها این ها بیشتر آثار منطقی ارسطو را درس میدادند که امر مهمی هم است.
اعوانی افزود: اگر بخواهیم بدانیم که چرا کِندی را با بیش از 200 اثر ترجمه شده، معلم اوّل نگفتهاند، علت میتواند این باشد که آثار او در «منطق کم است»، برخلاف فارابی که تقریباً در همه بخشهای منطق ارسطویی آثاری دارد با زبانی بسیار خوب قابل فهم که البته به زبان عربی نگارش شدهاند. کتابهای او نوعی معیار است و چون در آن زمان اساتیدی هم داشته و زمانی بوده که اساتید بزرگ عربی هم حضور داشتند، بنابراین به زبان عربی هم تسلط زیادی داشته و این اندیشهها را به بهترین وجه بیان کرده است. تقریباً میشود گفت که فارابی به تمام آثار ارسطو که اینها را شرح کرده است و همچنین افلاطون هم اشراف داشته است.
او تصریح کرد: کتابهای او هم به زبان لاتین و هم به زبان عبری ترجمه شده است و اخیراً مرحوم والتزن و روزنتال بعضی از کتابهای او را از عبری به انگلیسی ترجمه کردند.
رئیس سابق موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران گفت: کتاب دیگری از افلاطون به اسم تلخیص نوامیس که یکی از پیچیده ترین کتابها است، به همت فارابی تلخیص شده است. فارابی در کتاب الجمع بین رای الحکیمین، ارسطو و افلاطون را الهی می دانسته است. در نظر او حکمت فاقد هر گونه دوگانگی است و باید وحدتی در این میان باشد و در این باب این کتاب را نوشته تا جمع بین آرای افلاطون و ارسطو را برساند؛ البته از رسالات اثولوجیا و نو افلاطونی ها هم استفاده کرده است.
او اضافه کرد: فارابی بر روی ابن سینا هم بسیار تأثیرگذار بود و اگر فارابی نبود ابن سینا هم نبود. و بی شک او حتماً آثار فارابی را خوانده و با آنها آشنا شده و همان طور که خود او بیان کرده است ؛ «چهل بار کتاب ما بعد الطبیعه را خواندم و نفهمیدم تا این که در عصری که در خیابان قدم میزدم، دستفروشی ندا میزد که چه کسی این کتاب را میخرد؟ کتاب اغراض ما بعد الطبیعه را؛ با اصرار کتاب را رد کردم، اما بعد متوجه شدم که صاحب آن به پول احتیاج دارد و قیمت آن سه درهم است، تصمیم گرفتم با خریدن آن کمکی به او کنم. پس کتاب را خریدم و خواندم و پس از آن تمام مسائل حل شد.» یا کتاب دیگری به نام احصاء العلوم دارد؛ به عقیده او در این کتاب، علوم فقط عقلی نیست و علوم نقلی مانند فقه و اصول را هم قید کرده است پس به نوعی خلاصه ای از علوم زمان خودش را در این کتاب آورده است که مرحوم خدیو جم آن را به فارسی ترجمه کرده و ای کاش هرچه زودتر چاپ بشود. همین کتاب وقتی به لاتین یا عبری ترجمه شد بسیار مورد عنایت قرار گرفت.
او تأکید کرد: فارابی کتابی دارد درباره عقل و معانی مختلف عقل را در بیست معنا شرح میدهد که کتاب بسیار مهمی است. وقتی این کتاب به زبان لاتین ترجمه شد بسیار مورد توجه قرار گرفت و متوجه شدند معنی عقل ، به آن صورت که آنها در آن زمان در ذهن داشتند، بسیار با معانی موجود در این کتاب متفاوت است. همچنین فارابی کتابی به اسم ما ینبقی عن یقدم عن الفلسفه دارد که کمک میکند تا دریابیم برای خواندن فلسفه نیاز به چه مقدماتی خواهیم داشت و به طور کلی فایده آن چیست.
اعوانی ادامه داد: فارابی بزرگترین نظریه پرداز سیاسی اسلام است و غربی ها و به خصوص یهودیها بر روی این موضوع بسیارکار کردند. لذا نظریه پردازان بزرگ یهود که در دنیا شهرت دارند ؛ دانشجویان خود را به کار بر روی این اندیشه تشویق میکنند. کتابی که در این باب بسیار معروف است، کتاب آراء اهل المدینه الفاضله است که در واقع دین اسلام را بر مبنای فضائل اخلاقی و اجتماعی بیان کرده است.
او اظهار کرد: از منظر فارابی، فضائل اخلاقیِ فردی و اجتماعی به یک معناست و این که، انسان در مدینه فاضله است که تربیت میشود. او کتابهای زیادی درباره سیاست مدنی دارد که با نظریههای سیاسی امروز تفاوت دارد چون از دید او فضیلت، بدون خدا معنی ندارد و به ترتیب اثبات وجود خدا و مراتب عوالم میکند و سپس به این عالم میرسد و به این نکته اشاره میکند که انسان چگونه وجود دارد، اهمیت انسان و اجتماع و این که مدینه فاضله چه ویژگیهایی دارد، مدینه فاضله آیا شهر است یا یک اجتماع مدنی، معموره فاضله اگر بخواهد واجد اهل فضیلت باشد، باید چگونه باشد و مسائلی از این دست را مورد توجه قرار میدهد. در واقع او حکمت پیامبری داشته است.
اعوانی افزود: فارابی مبتکر فلسفه زبان است؛ فارابی در دوره اسلام حدود هزار و دویست سال پیش، مسئله اهمیت و فلسفه زبان را بررسی کرده است. زیرا در آن زمان در بغداد مجادلاتی بین نحویون و علمای منطق در گرفت. نحویون معتقد بودند که ما به منطق نیازی نداریم و همان صرف و نحو کافی است؛ از جمله بین استاد فارابی، همان متی بن یونس و یک نفر نحوی معروف به نام سیرافی، جلسات بحث و گفت وگو در گرفت و این گفت وگو ها چهل تا پنجاه سال ادامه داشت و این توجه فارابی را جلب کرد و او در آثارش به این نکات اشاره کرده است.
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: تا جایی که ما میدانیم فارابی اوّلین کسی بود که نظریه «فیض و صدور» را وارد اسلام کرد. ما در کندی یا فیلسوفان دیگر، نظریه نو افلاطونی فیض و تطبیق آن با جهان شناسی بطلمیوسی را می بینیم؛ اما مبتکر اوّلیه آن در عالم اسلامی فارابی است که از نظریه فیض استفاده کرده است. البته جلوگیری از خرافات هم مورد توجه او بوده است. مثلاً رسالهای دارد در تنجیم، که در آینده در دست چاپ است. این رساله در 27 فصل و بسیار خلاصه است و در هر فصل، نوعی ابطال احکام نجوم که باعث خرافات شده است را آورده است.
اعوانی ادامه داد: همچنین او یکی از بزرگترین نظریه پردازان قرون وسطی درباره موسیقی است. یعنی همان طور که ابوریحان بیرونی تا زمان جدید بزرگترین هند شناس بود و حدود سی سال آنجا کار کرد و تمام ابعاد فرهنگ هند را در تحقیق ماللهند آورده است که طبق گفته همه بی نظیر است؛ این نکته راجع به فارابی هم که کتاب الموسیقی را نوشته و خود او هم موسیقیدان تراز اوّلی بوده است، صدق میکند.
چهره ماندگار حکمت و فلسفه در پایان گفت: بنابراین فارابی به حق معلم ثانی نامیده شده است. اگر ارسطو را معلم اوّل نامیدند؛ به این دلیل بود که طبقه بندی علوم را انجام داده بود. همین کار را فارابی در عالم اسلام کرد که بسیار قابل ستایش است. ما متأسفانه درباره این موضوع کار نمیکنیم و باید از غربیها یاد بگیریم که چقدر کتاب درباره اینها تدوین میکنند و کار میکنند. به طور مثال مرحوم محسن مهدی، بر روی یک نسخه مغلوط از کتاب الحروف فارابی که در تهران بود و نسخه دومی وجود نداشت، سال ها کار کرد، تحقیق کرد و منابع را بررسی و این کتاب را تصحیح کرد. امثال این اشخاص که بر روی آثار فارابی کار کردهاند، کم نیستند و ما هم باید از نسخههای خطی که در ایران داریم استفاده کنیم و این آثار را احیا کنیم. زیرا اینها متعلق به فرهنگ ایران بزرگاند و لازم است جوانان قیام کرده و نهضتی را در احیای این آثار ایجاد کنند.
اصغر دادبه عضو هیأت مدیره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی دیگر سخنران این برنامه بود. او گفت: بحث کوتاهی خواهم کرد با توجه به رساله معروف فارابی الجمع بین رأیی حکیمین که مراد، افلاطون و ارسطو بوده است. معروف است که این کتاب نتیجه اشتباه و خطایی است که فارابی مرتکب شده. بیچاره فارابی! اشتباه هم این است که نه او، اساساً فیلسوفان ما افلوطین را مینهادند به جای ارسطو! اثولوجیا افلوطین را کتاب ارسطو میپنداشتند و بر اساس این اشتباه آن رساله نوشته شد، اما آیا آن رساله پر از اشتباه است؟ هرگز.
اوادامه داد: نخست عرض میکنم که یک متفکر و یک فیلسوف حتی ممکن است از یک خطا و اشتباه نتایج معقول بگیرد. چون فیلسوف نگاه ویژه خود را دارد و در هر مورد که نگاه میکند با توجه به آن نگاه نتایجی میگیرد. بله، اثولوجیا از ارسطو نبود ولی نتایجی که فارابی گرفته است و توضیحاتی که خواهم داد، فیلسوفانه است و درست. درست به معنای فلسفی.
دادبه افزود: نکته دوم که به روشن شدن بحثی که خواهم داشت، کمک میکند این است که بر خلاف علم به معنی علم تجربی، جهانبینی هنری و فلسفی تحت شرایط و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی روزگار فیلسوف است و فارابی هم تحت تأثیر بوده است و کاری هم نمیشود کرد و اشکالی هم ندارد. در ایران، ایران اسلامی و ایران پیش از اسلام - چنانکه مرسوم است و تاریخ را به این دو بخش تقسیم میکنند دینخو بوده است و خوی دینی داشته است. اگر به نظامهای فکری قبل از ظهور اسلام نگاه کنیم، همه مکاتب دینی هستند و بهتر است بگوییم که نوعی خوی معنوی در فرهنگ ما حاکمیت داشته است، از زرتشت تا متفکران بعدی مانند مزدک و مانی دیگران.
اوادامه داد: در سوی دیگر تاریخ با ورود اسلام به ایران طبیعی است که معنویت ادامه پیدا کرد و داستان درازی دارد. فارابی و دیگر فیلسوفان ما در چنین فضایی تربیت شدند. از آن سو، بارها گفتهام و نوشتهام که پیش از این که یونان وارد عالم اسلام شود، همانطور که میدانیم ترجمههای یونانی از نیمه دوم قرن دوم آغاز شدند. اما جهانبینیها کلامی و به نوعی فلسفی مثل معتزله، پیش از این است. (اعتزل عنا) حدود 130هجری قمری است که حدوداً ۵۰ سال قبل از ترجمهها است و اینها همه نتیجه برخورد آراء فکری، فرهنگی و فلسفی ایران است با متفکرانی که اکنون مسلمان هستند. در نتیجه این زمینه فکری همواره وجود دارد.
استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبائی تصریح کرد: به دو صورت میتوان به این مسئله نگاه کرد؛ یک نگاه به اینگونه است که این جهان است و بنیادهای مادی آن، لازم هم نیست که حتماً ماتریالیست باشیم. چون خود ارسطو که مسلمانان ساختند با ارسطوی یونانی اصلی متفاوت است. به تعبیر امروزیها ارسطو نگاه علمی - تجربی دارد و نگاه فلسفی او هم نتیجه همان نگاه است. اما افلاطون حکایت دیگری دارد. افلاطون خودی است و این بحث که افلاطون، زرتشت دیگری است و تحت تأثیر ایران بوده است، بحث بسیار مهمی است که در کتاب مستطاب استاد مجتبایی شهر زیبای افلاطون میشود خواند و آن بحث بماند برای بعد. فقط میخواهم این نتیجه را بگیرم که این طرز فکر معنوی یا دینی وارد این سو شد و این سو زمینههای خاص خود را داشت؛ افلاطون هم کاملاً آشنا است. حتی جایی این تعبیر را خواندم که مُثُل افلاطونی نتیجه دست کاری فکری است در طرح جهانشناسانهای که «زرتشت» داشته است. به عقیده زرتشت هر موجودی که در این عالم است یک نمونه مینوی دارد. (لکل فرد فردا) این دست کاری فلسفی اتفاق افتاد و تبدیل شد. (لکل نوع فردا)
او افزود: مجموع اینها ما را به این نتیجه میرساند که ما می توانیم دو نگاه داشته باشیم؛ یکی نگاهی که مبتنی بر تجربه علمی یا ارسطویی است. این نگاه به این کاری ندارد که پشتوانه پدیدههای این جهانی، موجوداتی فراتر از این جهان، موجودات معنوی باشند یا نباشند که البته نباشند!
دادبه تصریح کرد: اما در نگاه افلاطونی که ریشه ایرانی دارد و سپس در جهان اسلام هم پرورش یافت، اساساً نگاه این است که «صورتی در زیر دارد هرچه در بالاستی» کسانی که در این جهان هستند اصل نیستند، بلکه فرع هستند، بنابراین باید اصل دیگری در جهانی دیگر داشته باشند. تمام فیلسوفان ما در دوران اسلامی و به نوعی در دوران پیش از اسلام چنین فکر میکردند؛ بنابراین فارابی چنانچه در کتاب الجمع مطرح کرده است برخورد میکند با این مسئله، جای شگفتی نیست که بخواهد ارسطو را هم وارد این میدان بکند و مثلاً بگوید که صورت ارسطویی قابل تطبیق است با مُثُل افلاطونی، یعنی به یک تفسیر ویژه خود را از صورت ارسطویی به دست بدهد. زیرا زمینه فکری آن است و قابل طرح و بحث است یا بگوید مُثُل را تعبیر به علم خدا و اصول پایدار و لایتناهی و لایتغیر خداوند. برای اینکه اصل این بود که لازمه این طرز تفکر این است که این جهان مادی یک پشتوانه معنوی داشته باشد. حال در هر جایی که هست! در آن جهان یا عالم بالا! فرقی نمیکند. در نتیجه وقتی اصل حفظ شود، مُثُل معنا پیدا میکند و فقط اسمی که روی آن گذاشته میشود فرق میکند. مُثُل یا عقول یا ایدهها یا هر چیز دیگری...اصل درنگ و تأکید من بر این است که این طرز نگاه موجب شد که وقتی فارابی با آن رساله برخورد میکند، آن چیزی که حاصل تربیت شخصی و عمومی او در فرهنگ ایران است و باید بگوید را مطرح میکند.
او در پایان گفت: درنگ من بر یک موضوع که در واقع مُثُل است فقط یک نمونه است و در نتیجه به هیچ وجه بر این باور نیستم که خطا یا اشتباهی کرده است، چون این دو آدم را با هم خَلط کرد، زیرا بحث خَلط این دو آدم نیست. بحث طرز نگاه است و این که میبایست یک پشتوانه معنوی برای این جهان دست و پا بکند. چون اگر نمیکرد به آن چه که تربیت و جهان بینی و باور او بود، سازگاری نداشت.
نگاهی به کتاب موسیقی کبیر
درادامه مجید کیانی استاد دانشگاه تهران سخنرانی کرد و گفت: اثر فارابی با عنوان موسیقی کبیر از لحاظ فلسفی علاوه بر ارزش ریاضی مربوط به فاصلههای بین نغمهها، ملایمت پردهها و اصول موسیقی نظری و تشریح آنها، به مسائل بسیار ظریف و زیبایی اشاره میکند که قابل توجه است و من سعی میکنم که به برخی از آنها اشاره کنم.
او ادامه داد: فارابی برای تالیف موسیقی کبیر مشاهده میکند که همه اجزای صناعت موسیقی در کتابها نیامده است و بسیاری از مطالب پیچیده و دارای خطا اند.اما چیزی که در اینجا مورد توجه زمان کنونی ما قرار میگیرد؛ این است که میبینیم، فارابی به موسیقیدانهای قبل از خود احترام میگذارد و کار آنها را از این لحاظ که پیچیده و یا دارای خطاست به دو شکل توجه میکند؛ یکی این که ممکن است ترجمههای آنها، ترجمههای خوبی نبوده است و یا اینکه آثاری از گذشتگان بوده که در دسترس نبوده است؛ در نتیجه کار دارای پیچیدگی و خطا شده است.
کیانی افزود: این همان ارادت و احترامی است که فارابی به پیشکسوتان قبل از خود دارد و این امری بسیار مهم است چون وقتی ما به صورت انتقادی به آثار گذشته نگاه میکنیم، فکر ما نمیتواند زیباییهای کار و درستیهای کار را به خوبی ببیند. ارادت و احترام است که زیباییها و درستیهای یک اثر را بر ما آشکار میکند و میتوانیم تحلیل بهتری را درباره اثر داشته باشیم.
او اظهار کرد: فارابی روش کاملا علمی و منطقی را برای مطالعه و تحقیق صناعت موسیقی و شناخت آن پیش میگیرد که برای موسیقیدانهای بعد از خود او هم بسیار موثر بود. مثلاً ما میبینیم بعد از دو قرن صفی الدین ارموی، ابتکار جالبی دارد که تعدیل میکند مقامها را در اثر گام یا دانک دو پردهای فارابی.
استاد دانشگاه تهران ادامه داد: فارابی اصول مهمی را عنوان میکند که میتواند برای پژوهشهای ما در همه زمینههای هنری موثر باشد. به این صورت که اگر انسان بخواهد در صناعت نظری کمال یابد لازم است در سه شرط گرد آید؛ اول اصول را به خوبی بشناسد و این همان گرفتاری است که امروز در زمینه تحقیق موسیقی - قبل از اینکه اصول موسیقی دستگاهی ردیف را به خوبی بشناسیم؛ دربارهاش مقاله وکتاب مینویسیم و سخنرانی میکنیم. در حالی که وقتی خوب دقت شود، دیده میشود که در شناختن محورهای مهم موسیقی و اصول آن، ما دارای خطا هستیم.
پس نخست باید به خوبی اصول شناخت تا در مرحله دوم بتوانیم از این اصول، نتایج کافی را به دست آوریم و درگام سوم درباره اشتباهات آنها پاسخ بگوییم. کارهای دیگر صاحب نظران را بسنجیم و سخنان صواب را از ناصواب باز بشناسیم و خطاهای کسانی را که رای نادرست داشتهاند، اصلاح کنیم .
او افزود: فارابی درباره غایت الحان سه موضوع بسیار مهم که امروز نیز بسیار کارساز است را برای حفظ موسیقی اصیل و به اصطلاح سنتی بیان میکند؛ نخست الحان لذت آور که برای نیل به راحت و کمالِ راحتی است.
کیانی اظهار کرد: این موضوع در واقع یکی از لذتهای طبیعی و غریزی است که همه موجودات مانند گیاهان و پرندگان و انسان، وقتی که یک آهنگ زیبا را میشنوند، لذت میبرند و این لذت ربطی به درک کردن هنر موسیقی ندارد بلکه صرفاً یک احساس است که از یک موسیقی حاصل میشود؛ به عبارتی این لذت بردن ما در سطح تفریح و سرگرمی است و نمیتواند برای مطالعه مفید باشد.
او افزود: دوم الحان انفعالی است که تاثیر موسیقی را بر جسم و روان ما دارد و این بحث مهمی است که نیازمند تحقیقات و پژوهشهای بسیار و البته نیازمند پژوهشهای کاربردی و میدانی است تا ببینیم موسیقی لذتآور چه تاثیری بر روی روان و جسم ما دارد. برای همین است که انجمنهای موسیقی درمانی در اروپا و آمریکا و حتی در ایران تشکیل شده تا ببینند برای برخی از بیماریها و نارساییها از چه نوع موسیقی میتوانند برای بهبود بیماران بهره بگیرند.
کیانی درادامه سخنان خود گفت: سوم الحان خیال آفریناند که در سخن شاعرانه و انواع کلام به کار میروند. در اینجا موسیقی، همان کاربرد پند گونه را دارد و البته سخنان شاعرانه نیز مهم است. خطابههایی که پند آموز هستند؛ در همین بخش و در موسیقی فرهنگی و ملی ما، بخصوص در آواز، از شاعران برجستهای مثل حافظ، سعدی، خیام و مولوی نام برده میشود تا بتوان از رهگذر کلام زیبای آنان، کاربرد خیال آفرین موسیقایی را فراهم کرد. ولی همه اینها مشروط بر این است که اسلوب اصلی و محورهای اصیل آن از سوی خوانندهها و نوازندهها حفظ شود.
او تأکید کرد: طی سالها و قرنهای زیادی بعد از فارابی، موسیقی آرام آرام توانست از کلام و شعر جدا شود و به طور مستقل واژههای موسیقایی به صورت کلامی در آیند؛ منتها به صورت کلام صوتی. وقتی به موسیقی دستگاهی مراجعه میکنیم، به خوبی میبینیم که حالت ادیبانهای را در خود دارد و به وسیله واژههای موسیقایی، جملههایی را میسازد که عیناً شبیه یک گفتمان و دیالوگ خیلی فلسفی و عمیقی است که نیازمند کارشناسی، شناختن و شرح است.
او افزود: فارابی در انواع و اقسام نغمه نیز نظر بسیار جالبی دارد که این هم میتواند برای امروز بسیار سازنده و موثر باشد: یک دسته از نغمهها همچون تار و پود در پارچه است، که فارابی آن را اصول و مبادی الحان میداند. دسته دیگر شبیه نقشها و تزئینات و رنگها در پارچه است که اینها الحان فرعیاند. در اینجا فارابی اضافه میکند که برخی از الحان فرعی در لحن و زیبایی آن قطعه موثراند؛ ولی برخی دیگر موجب خرابی لحن میشوند، بنابراین برخی از الحانهای فرعی، طبیعی و زیبا اند و برخی دیگر غیر طبیعی و زیبا نیستند.
استاد دانشگاه تهران تصریح کرد: اینجاست که هنرجو یا دانشجو و شاگرد باید قبل از هرچیز، اصول موسیقی را نزد استادان به خوبی فرا بگیرد و آنها را الگو قرار دهد تا بتوانند بر اساس این مدلهای زیبا که بیشتر در فرهنگ شفاهی ما از طریق سینه به سینه روایت شده است؛ به موفقیت نائل شود. در غیر این صورت، گاهی تزئینها و الحان فرعی که به کار برده میشود؛ نه تنها کار را زیبا نمیکند، بلکه آن را خراب میکند و آن موسیقی و نوا، تاثیرپذیری خود را از دست میدهد. سرانجام فارابی در پایان موسیقی کبیر در بخش غایات لحن و تاثیر آن بر آدمی مینویسد: قول شاعران یا در «جد» به کار میروند و یا «لعب»؛ «جد» همه آن چیزهایی است که برای رسیدن به اکمل مقاصد انسانی مفید باشد و این همان سعادتی است که غایت انسانی است.
او افزود: این طور که فارابی اشاره میکند، اصل موسیقی برای متعالی شدن به وجود آمده است ولی از آنجایی که انسان بر اثر کار و زحمت خسته میشود؛ نیاز به استراحت دارد و در این استراحت میتواند کمی موسیقی گوش کند یا به طبیعت پناه برد .
فارابی میگوید: ولی غایت انسانی لعب نیست چه مقصود از بازی استراحت است و مقصود از استراحت بازیافتن آن چیزی است که آدمی را به کارهای جدی بر انگیزد.
کیانی در پایان گفت: این مسئله بسیار مهمی است در تطبیق با زمان کنونی ما؛ در این زمینه کمی فکر کنید! واقعاً موسیقی را در کدام راه استفاده میکنیم؟ آیا در رسانهها و در مطبوعات و یا آثاری که منتشر میشود به این مسائل توجه میشود که موسیقی برای متعالی شدن است و نه برای بازی و استراحت! البته نفی نمیکنم موسیقیهایی را که برای استراحت و لذت بردن بسیار مفیداند، چرا که خستگی ما را برطرف میکنند! اما آنطور که فارابی اشاره میکند مقصود از استراحت، بازیابی آن چیزی است که آدمی را به کارهای جدی بر انگیزد. شایسته است که امروز نیز اندیشه و گفتار فارابی را به کار ببریم تا بتوانیم به موسیقی اصیل دست یابیم و جایگاه رفیع آن را حفظ نمائیم.
فارابی و تمایز وجود از ماهیت
منوچهر صدوقی سها مدرس و پژوهشگر حکمت و عرفان اسلامی دیگر سخنران این برنامه بود. او گفت: یک واقعیت مسلم تاریخی در ساحت تاریخ فلسفه اسلامی که متأسفانه شدیداً مغفول است و مطرح نیست، این معنا است که فلسفه اسلامی از یک منظر خاص دو مابه ازا دارد و ما نام آن را فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم و فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص مینامیم که سخن در این رابطه فوق العاده زیاد است. فهرستوار عرض میکنم که فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص که متأسفانه مدون نیست و در متون پراکنده است، یک دستگاه فلسفی منبعث از خود اسلام است و هیچ ربطی به غیر اسلام، اعم از یونان و غیر یونان ندارد. متأسفانه مدون نیست ولی وجود دارد و وجود آن هم واقعی است. یک ما به ازای دیگر فلسفه اسلامی همان فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم است که همین دستگاه و دستگاههایی است که به فلسفه اسلامی نام دارند و نمایندگان عمده آن هم همین فلاسفه تراز اوّل ما هستند که کندی و فارابی و ابن سینا و یکی دو نفر دیگراند.
او افزود: فارابی و قبل از او کندی و قبل از او متکلمین، اعم از متکلمین امامیه و معتزله که در واقع فلاسفه نخستین اسلامی در تاریخ فلسفهاند؛ فلاسفه نخستین اسلامی که حالت مؤسس هم به خود میگیرند، جمعی از همان متکلمین هستند. از همان آغاز پیدا شدن متکلمین که به بحثهای فلسفی پرداختند، ما با عنوان مهم و سرنوشتسازی مواجه هستیم که مغفول است. ما از آغاز و از عصر متکلمین تا به کندی و فارابی، میبینیم که اینها در مقام ایناند که فلسفه یونانی وارد به حوزه اسلامی را اسلامی کنند. تکرار میکنم؛ فلسفههای یونانی به حوزه اسلامی وارد شدند و در نزد برخی از اشخاص به همان صورتی که بود، باقی ماندند، یعنی در اسلام حاملانی پیدا شدند که حامل فلسفه یونانی بودند.
در حوزه اسلامی بودند ولی فلسفه آنها یونانی بود، نهایتاً به زبان عربی بود. در کنار آنها فلاسفهای را میشناسیم که فلسفه یونانی وارد را که مبادی و مبانی آن در برخی جاها با اسلام نمیخواند و حتی بعضی جاها برخورد دارد و در بعضی جاها بسیار هم برخورد دارد، مثل همین قاعده الواحد، اینها خواستهاند که به این یونانیات صورت اسلامی بدهند یا به اصطلاح مستشرقین به اسلامیزاسیون فلسفه یونانی دست زدهاند. در این میان یکی از تأسیسات عمده «کندی» در این اسلامیزاسیون، تفکیک فاعل الهی از فاعل مادی در فلسفه یونانی است؛ این یکی از مهمترین مسائلی است که «کندی» به آن پرداخته است و بعدها نیز شیخ رئیس به آن پرداخت تا به عنوان مبنایی از فلسفه اسلامی دربیاید.
صدوقی سها ادامه داد: در فلسفه یونانی به چهار علت توجه داشتند و میگفتند: علل مادی، فاعلی، غائی و صوری. علت فاعلی فلسفه یونانی همان معنایی است که در حکمت طبیعی مطرح است. کما اینکه حاجی سبزواری در منظومه بیت معروفی دارد میگوید: معطی الوجود فی الاهی فاعلوا/ معطی التحرک الطبیعی قائلوا... و آنها میگفتند علت فاعلی که در فلسفه یونانی مطرح است، عامل تحرک و تحریک است. درحالیکه علت فاعلی واقعی این نیست. علت فاعلی واقعی آن است که وجود میدهد.
او اضافه کرد: اینجا کار «کندی» با رساله شریفه « سجود الجرم الاقصی و طاعته للّه عزّو جلّ » - که رسالهای در تفسیر قرآن کریم است، مهم است. حکیمی تراز اوّل در حوزه اسلام و صرفاً بر مبنای قرآن کریم فلک اعلا را که در هیأت یونانی مطرح است و از مبانی مهم است، ساجد للّه تعالی میکند و این همان مسألهای است که ما از آن به اسلامی کردن تعبیر میکنیم.
بعد نوبت به فارابی میرسد. فارابی که مستشرقین از او به عنوان پدر فلسفه اسلامی عبارت میکنند - علاوه بر اینکه پدر فلسفه اسلامی باشد یا نباشد ما شک نداریم و در کنار آن یقین داریم که یکی از برترینهای فلاسفه اسلامی است که به اسلامی کردن فلسفه یونانی رو کرده است. البته معلوم است که به هیچ وجه برای آنها این امکان وجود نداشت که کل فلسفه یونانی را وارد اسلام کنند. ولی تا جائیکه توانستهاند لااقل مطالب مهمی را که با اسلام چندان اصطکاک پیدا نمیکند را چکش زده و تراشیدهاند. فارابی در این زمینه اوّلا آثار مستقلی داشته است؛ رسالهای به نام« المختصر الصغیر فی المنطق الی طریقت المتکلمین» دارد، این رساله باقی مانده است و مرحوم استاد دانشپژوه در آن دو جلدی منطقیات فارابی این رساله را چاپ کرده است.
معلوم است که مراد از متکلمین، متکلمین اسلامیاند. یعنی حتی متکلمین در منطق یونانی هم تصرف کردهاند و یا حداقل خواستهاند که تصرف بکنند. رساله دیگری هم به فارابی منسوب است که متأسفانه دیده نشده است و انشاءالله روزی پیدا شود، نام آن «کلام جمعوا من اقاویل النبی (ص)یشیر فیه الی المنطق» فارابی رسالهای را جمع و تألیف کرده است که حاوی احادیث نبوی است و در آن احادیث، رسول(ص) به منطق و منطقیات اشاره کردهاند. این مسأله هم، جالب توجه است.
مولف کتاب تاریخ حکما و عرفای متأخر اظهار کرد: برترین اثر فارابی در این زمینه، رساله شریفه فصوصالحکمه است. برای دانشجویان یادآوری میکنم که در فلسفه و عرفان، ما دو رساله معروف به نام فصوص وجود دارد، یکی فصوص الحکمه که از فارابی است و دیگری فصوص الحکم که از ابن عربی است.
در نزد فلاسفه ما اجماعی است که این رساله از آن فارابی است، اما مستشرقین بعضاً آن قلتهایی دارند و بعضیها آن را به شیخ الرئیس نسبت میدهند. مرحوم دکتر شرف خراسانی، یکبار در صحبتی گفتند که این همان رساله العروض ابن سینا است؛ به هر حال به ابن سینا هم نسبت میدهند و شاید به دیگران هم نسبت داده شود ولی از فارابی است و من در مقام تأیید این سخن دو مطلب از دو استاد بزرگوارمان نقل میکنم. مرحوم استاد سید جلال آشتیانی که آخرین شارح فصوصاند، فرمودهاند اگر هم این کتاب فصوص به نام فارابی معروف نبود و به عنوان رسالهای مجهول المؤلف بود، کسی که وارد به این مسائل است از سیاق عبارات متوجه میشد که این اثر حتماً از فارابی است. استاد بزرگوار دیگر ما مرحوم میرزای روشن که فصوص الحکمه را خدمت ایشان به همراه آقایان دکتر پورجوادی و دکتر اعوانی خواندیم، میفرمودند این کتاب حتماً از فارابی است، دلیل ایشان این بود که میفرمودند؛ ابن سینا پر گو است درحالیکه فارابی گزیدهگو و مختصرگو است. کمگوی و گزیدهگوی چون دُر / کز اندک تو جهان شود پر... ما این کتاب را از فارابی میدانیم و بر آن میرویم که واجد اهمیت والایی در تاریخ فلسفه اسلامی بالمعنی الاعم در همان مقام اسلامیزاسیونی است که از آن بحث شد.
او افزود: یکی از مطالب مهم فلسفی که از آثار اسلامی کردن است و بعدها به آن سوی عالم منتقل میشود و در دوران اسکولاسیک بسیار مطرح است و در فلسفه الهی ما هم بسیار مطرح است و از مبادی توحید است، داستان تفکیک ماهیت از وجود است. ما میدانیم که فلسفه یونانی کلا قائل به قِدم عالم است، به هر قسمی از آن که باشد؛ در فلسفه یونانی، عالم همیشه هست. در نتیجه چنین نیست که علم موجود بعد العدم باشد؛ این دیدگاه توحید را به هم میزند. اگر قرار باشد عالم قدیم باشد، توحید معنایی پیدا نمیکند. موحدین میگویند حق تعالی موجِد عالم است. اگر قرار باشد بگویید که عالم همیشگی است، خلق و ایجاد معنی پیدا نمیکند.
فارابی در این کتاب شریف بر مبنای قرآن کریم بر آن میرود که ماهیت به ما هو ماهیت غیر از وجود است، در ماهیت به ما هی ماهیت نه وجود خوابیده است و نه عدم. اگر عدم در معنای ماهیت مأخوذ بود، ذاتیاش میشد و هیچ وقت ماهیت موجود نمیشد و اگر وجود در متن ماهیت قرار داشت و ذاتی آن بود، هیچ وقت معدوم نمیشد. درحالیکه ما میبینیم ماهیت، هم موجود میشود و هم معدوم. علتش بیاید میشود موجود و علتش نیاید معدوم است. نتیجه این است که ماهیت به ما هی ماهیت غیر از وجود و غیر از عدم است. مبنای این داستان نیز قرآن کریم است: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» در اینجا «شَيْئًا» چیست؟ اگر «شَيْئًا» موجود است که تحصیل حاصل محال است و اگر «شَيْئًا» موجود است که دیگر نمیتوان به او گفت باش، چون او هست؛ اگر معدوم است، به معدوم هم خطاب نمیشود. میگویند این ماهیت به معنایی وجود علمی و ثبوتی دارد و وجود اثباتی ندارد.
عضو شورای علمی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در پایان سخنان خود گفت: ماحصل کلام این است که یکی از برترین نمودهای اسلامی کردن فلسفه یونانی نزد فارابی همین داستان تمایز ماهیت از وجود است که مبنای فلسفه الهی است.
اثرگذاری فارابی در حکمت عملی و نظری
در پایان پنل اول این همایش نیز غلامحسین رحیمی معاون پژوهشی وزیر علوم به ایراد سخن پرداخت و گفت: همه فارابی را به عنوان بزرگترین حکیم قرون سوم و چهارم هجری میشناسند. همچنین به حق، اثرگذاری فارابی در حکمت نظری و عملیِ دانشمندان و حکمای بعد از او شایسته این شهرت است و البته او را معلم ثانی و بنیانگذار فلسفه اسلامی معرفی کردهاند. مطلبی که میخواهم عرض کنم در مورد شخصیت فلسفی ایشان نیست. چون من در این زمینه تخصصی ندارم و قطعاً اساتید بزرگوار در این زمینه سخن خواهند راند. موضوع بحث من طبیعیات و علوم طبیعی و مبادی و شاخههای مختلف علوم طبیعی در اندیشه فارابی است.
اینکه فارابی چه آثاری در حوزه طبیعیات برای ما به جا گذاشته است؟ وقتی به آثار متعدد فارابی رجوع میکنیم که متأسفانه تعداد زیادی از آثار او از بین رفته و برخی از آثار بر جای مانده را با قطعیت نمیتوان به او منتسب کرد؛ از این رو ما در بسیاری از مواقع باید به کتابها و رسالههای محدودی استناد کنیم که انتساب آنها به فارابی تقریباً قطعی است. فارابی علوم طبیعی را در احصاء العلوم به دقت تعریف میکند که استناد اصلی ما به همان خواهد بود. در کتاب الحروف متعرض معنای علم طبیعی میشود که از آن هم استفاده میکنیم و یا در کتب دیگری از جمله تحصیل السعاده متعرض برخی از مفاهیم علم طبیعی میشود و در کتاب سیاست مدنیه در مورد علوم طبیعی صحبت میکند و اینها مراجع ما برای پرداختن به علم طبیعی و مبادی علم طبیعی از نظر فارابی است. البته کتاب هایی که نام بردم همه به صورت بسیار محدودی متعرض این مسأله شدهاند. گویا فارابی در مجموع نسبت به سایر حوزه هایی که ورود گسترده ای پیدا کرده است مثل حکمت عملی و موسیقی، با حوزه طبیعیات کمی قهر بوده است. اما برخی از نکاتی که در این حوزه مطرح کرده تا اینجا مورد بحث و بررسی و استفاده قرار گرفته است.
او ادامه داد: برای اینکه از منظر فارابی وارد طبیعیات شویم خوب است که اشاره ای خلاصه به نظام هستی شناسی وی داشته باشیم. چون اصولاً اجسام طبیعی در نظامی سلسله مراتبی جایگاهی پیدا کردهاند و این سلسله مراتب تا حدودی باید شناخته شود.
در نظام هستی شناسی و در رأس این نظام سبب اوّل و واجب الوجود است و فارابی کل موجود عالم را به واجب و ممکن تقسیم میکند و ممکنات را مرکب از دو مؤلفه ذاتی ماهیت و وجود و هستی و چیستی می بینید. صاحب نظرانی که در آثار و تاریخ فلسفه اسلامی تحقیق کرده اند بر این اند که این دو معنا و تفکیک کل موجودات به واجب و ممکن و ممکن را مرکب از وجود معین دانستن، ابتکار فارابی است که تا به حال در آثار فلسفی مورد استفاده واقع شده و بسیاری از شاخههای فلسفه براساس این دو مفهوم توسعه پیدا کردهاند و در این دو مفهوم ریشه دارند.
رحیمی اضافه کرد: بعد از واجب الوجود یا از واجب الوجود یک موجود متولد و خلق میشود که عقل اوّل است. فلاسفه قاعدهای دارند که از موجود واحد فقط یک موجود صادر میشود و پدید میآید و خلق میشود و فارابی بعد از آن سلسله عقول ده گانه را توصیف میکند تا به عقل فعال میرسد و عقل فعال مدبر همین دنیای طبیعی ما است و موضوع مورد بحث ما نیز است.
علت پدید آمدن عقل اوّل را چنین ذکر میکنند که چون واجب الوجود در ذات خود تعقل میکند عقل اوّل پدید میآید و عقل اوّل در ذات خود و در ذات واجب الوجود تعقل میکند و از آن عقل دوم و نفس کلی پدید میآید و همینطور سلسله عقولی که گفته شد. در حقیقت ما عقل را داریم و نفس و ماده و صورت و من این موارد را تبدیل به سه مورد کردهام. عقل و نفس و ماده، صورت مربوط به عالم جسمانی و علم طبیعی است. فارابی موجودات عالم طبیعی و جسمانی را در شش دسته که در شش مرتبه هستند قرار میدهد که در تحصیل السعاده و یا سیاست مدنیه ذکر شدهاند. اوّل موجودات آسمانی هستند. موجودات ناطق؛ انسانها، موجودات غیر ناطق؛ حیوانات و موجودات نباتی؛ گیاهاناند. موجودات معدنی که همین اجسام غیر ناطق غیر نباتی هستند و عناصر چهارگانه که در آخرین رتبه قرار می گیرند و برخی از اینها صاحب نفوس هستند که نفوس هم به نوعی رتبه بندی و دسته بندی میشود. یعنی نفس سماوی داریم و نفس انسانی و نفس حیوانی و نفس نباتی که شاید برخی از این موارد امروز قابل توجیه نباشد و اصولاً نفس، نفس قابل توجیه اینها است.
او در ادامه سخنان خود گفت: تعریف فارابی از علم طبیعی در دو کتاب احصاء العلوم و کتاب الحروف آمده است. در کتاب الحروف به طور خلاصه و در ترکیب با ریاضیات تفاوت این دو را ذکر میکند ولی در احصاء العلوم به طور مفصل متعرض تعریف علم طبیعی شده و توضیح و تفسیر دارد. در کتاب الحروف میگوید علم طبیعی دانشی است که در مورد اجسام و لواحقی که قوام آنها بر همین اجسام است مشخص میشود. اما در احصاء العلوم با دقت به تعریف علم طبیعی میپردازد و میگوید که علم طبیعی حاوی دو بخش اساسی است در بخش اوّل در مورد اجسام صحبت میکند و عوارضی که قوام آن عوارض به همین اجسام است و راجع به جسمیت جسم صحبت میکند و راجع به مبادی اجسام طبیعی. جسمیت جسم یکی جسم به ما هو جسم است و دیگری عوارضی که ملحق شدهاند و قوام آنها به این جسم است و اگر این جسم نباشد آن عوارض هم نخواهند بود. فارابی این عوارض را تشریح نمیکند و حتی آنها را ذکر نمیکند ولی ما بعداً میدانیم که عوارض حدوداً چیست! و در مقایسه با علوم جدید تقریباً اوصاف اجسام طبیعی است که در زمان قدیم عمدتاً به عنوان عوارض ذکر میشده است. این مفهوم در فلسفه طبیعی ابن سینا کامل میشود.
ابن سینا میگوید موضوع علم طبیعی جسم به ما هو جسم و جسم به ما هو متغیر است. یعنی موضوع علم طبیعی مطالعه جسم از آن نظر که جسم است که حاوی دو مؤلفه مورد اشاره فارابی است و از لحاظ تغییر و تبدلی است که این اجسام دارند. فارابی در این زمینه ساکت است و این نقص مهمی در فارابی است و قابل چشم پوشی نیست. لذا در این بخش تعریف ناقصی صورت میگیرد.
استاد دانشگاه تربیت مدرس اضافه کرد: مبادی علم طبیعی از نظر فارابی چهار چیز است که دقیقاً علل چهارگانهای است که ارسطو هم ذکر میکند. این علل چهارگانه را در فلسفه طبیعی بعد از فارابی در تعریف علم طبیعی و در موضوع و متفرعات موضوع علم طبیعی ذکر نمیکنند بلکه آنها در دو محل مورد بحث و بررسی قرار میگیرند: در علم الهی و در علم طبیعی، که به صورت تخصصی مورد بحثاند و فارابی به عنوان مبادی ذکر کرده است. این امر به نوعی با معنای دقیق مبادی نیز چندان سازگار نیست، ولی به هر حال تعبیری است که فارابی از مبادی کرده است.
او ادامه داد: قدم بعدی در احصاء العلوم تفکیک دقیق فارابی است. من به بخشی از این تفکیک که بین جسم طبیعی و جسم صناعی است پرداختهام. فارابی میگوید اینها تفاوتها و مشابهتهایی دارند و ابتدا این دو را تعریف میکند و میگوید جسم مصنوعی با اراده و تدبیر و صنعت انسانی پدید میآید. همین مصنوعاتی که بشر گذاشته و حیطه خلق مصنوعات هوشمندانهتر بوده است. جسم طبیعی با اراده و تدبیر و قوه الهی پدید آمده است. اینجا دو دسته عوامل داریم که اینها را مشابه و یا متفاوت میکند. تفاوت عمده روی نوع خلق و دلیل و منشأ خلق آنها است؛ یکی منشأ انسانی دارد و دیگری منشأ الهی. اینها در دو امر مشابه هستند، یکی اینکه هر دو مخلوق اند و هر دو مرکب از ماده و صورت اند. دوم اینکه علل چهارگانه در پدید آمدن هر دو برقرار است.
این در اجسام مصنوعی بیشتر از اجسام طبیعی است. من در مقاله ای با عنوان «فارابی علم حیل و مفهوم فن آوری» موضوع مبنا قرار گرفتن علل چهارگانه را توضیح داده ام. بعد از فارابی حکیمی را سراغ ندارم که علل چهارگانه را به عنوان مبادی اجسام طبیعی ذکر کرده باشد. لذا میشود گفت این امر از ابداعات فارابی است که بعد از وی دیده نشده و ادامه نداشته است. این ابداع فارابی کاملاً منشأ ارسطویی دارد.
وی تصریح کرد: در نظر فارابی ماده وصورت جایگاه ویژه ای دارند و این مفهوم برخلاف تعریف علم طبیعی که انحصاراً در احصاء العلوم ارائه و درج شده است، در چند اثر فارابی ذکر شده است. ماده و صورت از مفاهیم مشترک در طبیعیات و الهیات است و تا به حال مورد بحث حکما و صاحبنظران و پژوهشگران قرار گرفته است. من فقط چند اشاره به این مبحث دارم و تأکید میکنم که بحث ماده و صورت فارابی اصولاً به فلسفه طبیعی وی مربوط میشود.
باید اینجا نکتهای را داخل پرانتز ذکر کنم. طبیعیات دوره اسلامی باید به دو بخش و حوزه بسیار مهم و گسترده تفکیک شود: یکی حوزه طبیعیات فلسفه معنا و دیگری طبیعیات علم مبنا و اگر این تفکیک را نداشته باشیم اکثراً در داوری و بررسی طبیعیات دوره اسلامی راه به خطا می بریم و حتی ممکن است به داوری ها و قضاوت های اشتباه مبتلا بشویم همانطور که بسیاری از صاحبنظران ما این اشتباه را مرتکب شدند.
او درادامه سخنان خود گفت: وقتی راجع به طبیعیات هر حکیمی صحبت می کنیم باید بگوییم که آیا همین الان این حکیم و فیلسوف ما راجع به طبیعیات فلسفه مبنا صحبت میکند یا راجع به علم مبنا صحبت میکند. اصولاً تمام طبیعیات فارابی را باید طبیعیات فلسفه مبنا قرار داد نه علم مبنا؛ البته فارابی رساله ای بسیار کوتاه حدود یک صفحه و نیم دارد و در همین حدود است که در مورد خلأ و به اثبات امتناع خلأ می پردازد و حکمای مشائی بعد از او سعی کرده اند وجود خلأ را ابطال کنند. مفهوم خلأ و اثبات ابطال خلأ و ابطال خلأ در آثار دیگر فارابی مورد بحث قرار نگرفته و شبیه به این موضوعات در هیچ اثری از وی وجود ندارد و لذا نمیتوانیم بگوییم که فارابی وارد طبیعیات تخصصی و مبنا شده است. بنابراین فارابی هر چه راجع به طبیعیات گفته است در مورد حوزه طبیعیات فلسفه مبنا است.
علاوه بر آن اگر احصاء العلوم را کنار بگذاریم، موضوعات طبیعیاتی که فارابی متذکر شده گویا نه طبیعیات برای طبیعیات و نه طبیعیات به عنوان بخشی از فلسفه نظری بلکه برای ورود به مباحثی مثل الهیات است؛ مثل علم مدنی است و برای ورود به حکمت عملی است و درک و برداشت شما بیشتر این طور خواهد بود و برای ورود به مقدمه مباحث اصلی است و به این منظور است که ما نمی توانیم فارابی را به عنوان فیلسوفی که به طور مستقل وارد حکمت طبیعی شده است تلقی کنیم.
او در بخش دیگری از سخنان خود اظهار کرد: در مورد ماده و صورت حرف میزدم. ماده و صورت از زمان فارابی تا به حال در کمتر کتب حکمی است که مورد بحث قرار نگرفته باشد. حکمای ما از جمله فارابی، ماده را موضوع و حامل صورت می دانند و فارابی اگر چه صراحتاً این معنا را تشریح نکرده ؛ اما ماده را در دو مفهوم و دو موضع به کار برده است: یکی ماده اولی و ماده المواد و ماده ای که منشأ همه موجودات عالم است. این ماده قوه محض است و به همین دلیل اصولاً این جهانی نیست. دوم ماده ثانوی که ماده موجودات محسوس ما در این جهان است و این را فارابی ذکر میکند. فارابی به سرعت از ماده اولی رد میشود و دقیق تشریح نمیکند و در فلسفه طبیعی ابن سینا این مفهوم به طور کامل و دقیق بیان میشود و جایگاه واقعی خود را پیدا میکند. ماده ثانوی در حقیقت ماده اجسام این جهانی است. فارابی این معنا را شرح نمیدهد ولی در فرازهای متعدد به فشردگی و اشاره گونه ماده اولی را یکی می داند و اصولاً ماده ثانوی را هم یکی می داند و تمام تفاوت ها را در اشیا طبیعی به صورت آنها منتسب میکند.
از نظر شأنی و رتبه ای از یک نظر ماده را مقدم بر صورت می داند و از یک نظر صورت را مقدم بر ماده می داند و میگوید ماده ثابت است و دائمی است و در ضمن خود باز در محلی مستقر نیست و برای استقرار به موضوع نیاز ندارد. ولی صورت برای استقرار به موضوع و محل نیاز دارد؛ آن محل هم یک جا است، آن هم ماده است. از طرفی میگوید ماده اصلاً به این دلیل پدید آمده که حامل «صورت» باشد و از این جنبه بر ماده مقدم است. صورت متعدد و متنوع است و صورت ها می توانند متضاد باشند. صورت ها هیچ گاه دائمی نیستند و دائماً در حال تغییر اند و حتی می توانیم صورت های متضادی داشته باشیم. درحالیکه مفهوم تضاد در ماده راه ندارد و به این صورت مشابهت ها و تفاوت ها و رتبه هر کدام نسبت به دیگری را ذکر میکند. به جرأت میگویم که مفهوم ماده و صورت فارابی منشأ بحث و ریشه توسعه مفاهیم ماده و صورت در آثار حکمای بعد از او است.
او افزود: در تعریف دو علم طبیعی و الهی، فارابی در احصاء العلوم در یک فصل تعاریفی آورده است و در پایان تعریف علم طبیعی در همین فصل، به طبیعیات تخصصی اشاره میکند و طبیعیات را شامل هفت شاخه دیگر می داند که به هر کدام را اشاره کرده و به طور مستقیم به کتاب های ارسطو ارجاع میدهد.
معاون پژوهشی وزیر علوم در پایان سخنان خود گفت: نکته آخر اینکه، فارابی معترض مفاهیم مختلف طبیعیات شده است و از رهگذر تعریف مناسبی از علم طبیعی به دست میدهد ولی به هیچ وجه نمیشود فارابی را بنیانگذار حکمت طبیعی در دوره اسلامی دانست. لذا نویسندگان کتب فلسفی در دوران اسلام وقتی در آخر بحث ابن سینا، مقایسه ای بین فارابی و ابن سینا صورت میدهد، حداقل در حکمت طبیعی و در حوزه ریاضیات کاملاً داوریشان اشتباه است و به هیچ وجه فارابی نقش مؤسس ندارد و بلکه ابن سینا را باید مؤسس حکمت طبیعی بدانیم. اگر حکمت نظری را حاوی سه حوزه طبیعیات و ریاضیات و الهیات بدانیم دیگر نمی توان فارابی را حتی مؤسس حکمت نظری با این سه پایه و سه حوزه اصلی دانست. بلکه میتوان گفت به صورت کامل حکمت نظری توسط ابن سینا تأسیس شد و تفصیل گرفت و مستقر شد و حکما بعد از آن، ازحکمت نظری ابن سینا استفاده کردند و آن را مورد نقد قرار دادند و وسیعتر و عمیقتر کردند. باید ابنسینا را مؤسس حکمت نظری دانست. اما اگر حکمت نظری را به علم الهی محدود کنیم احتمالا همانطور که حکما و صاحبنظران دیگر گفتهاند، باید فارابی را مؤسس حکمت الهی دانست.
البته از آن سو فارابی به حوزههایی معترض شده که ابن سینا به آن وسعت به آن حوزهها وارد نشده است. مثل حکمت عملی و سیاست مدن. جالب این است که به وسعتی که فارابی وارد شده، حکمای بعدی هرگز به آن وسعت وارد نشدهاند؛ یا کتاب موسیقی فارابی که در آن زمان باید اثری اعجاب آور تلقی شود. باید توجه کرد که فارابی در زمانی ظهور کرد که فلسفه و حکمت اسلامی مستقر نشده بود و او از سازندگان حکمت و فلسفه اسلامی است. اگر ضعفی نیز مترتب است باید روزگار فارابی را نیز در نظر داشته باشیم.
نظر شما