سه‌شنبه ۲ آذر ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۷
تنها آل‌احمد می‌توانست مثل آل‌احمد بنویسد/ جلال با موضع‌گیری بی‌جا می‌کوشید خود را یکه‌تاز و بی‌رقیب معرفی کند

جواد اسحاقیان می‌گوید؛ هیچ نویسنده‌ای را نمی‌شناسد که توانسته باشد از آل‌احمد تقلید کند و راه او را ادامه دهد. او معتقد است «همان‌گونه که کسی نمی‌تواند اثر انگشت دیگری را کُپی کند، از برخی سبک‌ها و سبک‌آفرینان مانند آل‌احمد هم نمی‌شود تقلید کرد.»

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ امروز، دوم آذرماه مصادف است با نودوهشتمین سالروز تولد جلال آل‌احمد، نویسنده‌ای که علاوه بر داستان‌نویسی و نگارش مقالات و سفرنامه، ترجمه آثار ارزشمندی از نویسندگانی همچون آندره ژید و آلبرکامو را برعهده داشت. او که -چه در دوران حیاتش و چه پس از آن- از نویسنده‌های بحث‌برانگیز به شمار می‌آمد.

جواد اسحاقیان، منتقد ادبی، پژوهشگر در حوزه ادبیات داستانی معاصر و مدرس دانشگاه، می‌گوید: واقعیت را نمی‌شود پنهان کرد. ما پیش از «مدیر مدرسه» جلال آل‌احمد، نثری این اندازه پرتحرک، خلاق، طبیعی و زنده و پُرخون در ادبیات داستانی خود نداشته‌ایم. این رمان در سال 1337 انتشار یافته و اتفاقی در زبان ادبیات داستانی ما به شمار می‌آید.

وی از محمدعلی جمال‌زاده به عنوان یکی از نخستین ستایندگان آل‌احمد یاد کرد و گفت: جمال‌زاده در نامه‌ای به «آل‌احمد» از این‌گونه کاربرد زبان ـ که در عین سادگی، این اندازه غنی و پرتحرک و خلاقانه به کار رفته - تمجید کرد؛ اما اشاره کرد که از خلق و خوی نویسنده که بی‌اندازه عصبی می‌اندیشد و می‌نویسد و رفتار می‌کند، خشنود نیست. در ادامه این گفت‌وگو می‌خوانیم.
اغلب منتقدان معتقدند که جلال آل‌احمد از آن دست نویسندگانی بوده که سعی در ساده‌نویسی داشته و از زبان و لحن عموم مردم در داستان‌نویسی استفاده می‌کرده است. با توجه به این‌که پیشتر کتاب «نقد و بررسی آثار جلال آل‌احمد» از شما منتشر شده است که به کندوکاوی دقیق در آثار این نویسنده می‌پردازد، شما ویژگی‌های نثر یا سبک‌شناسی داستان‌های جلال آل‌احمد را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
همه آنان که درباره خصوصیات سبکی «جلال آل‌احمد» نوشته‌اند، «مدیر مدرسه»ی او را شاخص‌ترین نمونه در تحول نثر داستانی معاصر در دهه‌ی 1340 ذکر کرده‌اند. من در کتاب «نقد و بررسی آثار جلال آل‌احمد» (تهران: انتشارات نگاه، 1393) که به آن اشاره کرده‌اید، این رمان را با همین رویکرد مورد بررسی و ارزیابی قرار داده‌ام و از نُه ویژگی برجسته، تنها می‌توانم به یک نمونه اشاره کنم که ناظر به «ضرباهنگ» یا «ریتم» نثر روایی است.

در بررسی «ضرباهنگ» صاحب‌نظری چون «آبرامز» می‌گوید جمله‌ها دو نوع هستند: یکی «جمله‌های متناوب» که ساختار جملات به گونه‌ای است که جمله‌ها و عبارت را باید یکضرب و پشت سر هم خواند و به اصطلاح زبان، شلاقی است. این‌گونه جمله‌ها و عبارات به شدت احساساتی و جانب‌دارانه و پُرتحرک هستند و تنها در پایان عبارت می‌شود نفسی تازه کرد. به این عبارت دقت کنیم: «این‌بار، رئیس فرهنگ جلو پایم بلند شد که ای آقا، چرا اول نفرمودید؟ و حرف‌ها و خنده‌های از این‌جور و چای سفارش داد و از کارمندهایش گله کرد و به قول خودش مرا "در جریان موقعیت" گذاشت و بعد با ماشین خودش مرا به مدرسه رساند و گفت زنگ را زودتر زدند و در حضور معلم‌ها و ناظم، نطق غرّایی در خصایل معلم جدید ـ که من باشم ـ کرد و بعد مرا گذاشت و رفت با یک مدرسه‌ی شش کلاسه‌ی نوبنیاد و یک ناظم و هفت تا معلم و دویست و سی و پنج تا شاگرد»(مدیر مدرسه؛ ص 14-13).

در «جمله‌های مقطّع» عبارات بریده بریده، کوتاه و قابل جابه‌جایی است. هر جمله، معنایی مستقل دارد و گونه‌ای لَختی و سکون در آن هست که ریتم آن با رخدادها و حالات نوشته هماهنگی دارد. به این عبارت دقت کنیم که ضرباهنگی کُند دارد؛ جمله‌ها کوتاهند و به فعلی ختم می‌شوند؛ تکرار یک فعل معین و واحد در پایان جمله‌ها، عیب شمرده نمی‌شود و این ویژگی‌ها، از آسایش خاطر راوی حکایت می‌کند: «مدرسه دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنه‌ی کوه تنها افتاده بود و آفتاب رو بود. یک فرهنگ دوست خرپول، عمارتش را وسط زمین‌های خودش ساخته بود و بیست و پنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسه‌اش کنند و رفت و آمد بشود و جاده‌هـــا کـــوبیده بشود و این‌قدر از این بشودها بشود تا دل ننه باباها بسوزد و برای این‌که راه بچه‌شان را کوتاه کنند، بیایند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند و زمین یارو از متری یک عباسی، بشود صد تومان»(همان؛ ص 11).

پس معتقدید آثار جلال، ویژگی‌های منحصربه‌فردی داشت که نمی‌توان آن‌ها را انکار کرد.
واقعیت را نمی‌شود پنهان کرد. ما پیش از این، نثری این اندازه پرتحرک، خلاق، طبیعی و زنده و پُرخون در ادبیات داستانی خود نداشته‌ایم. «مدیر مدرسه» در سال 1337 انتشار یافته و اتفاقی در زبان ادبیات داستانی ما به شمار می‌آید. یکی از نخستین ستایندگان آن «محمدعلی جمال‌زاده» بود و در نامه‌ای به «آل‌احمد» از این‌گونه کاربرد زبان ـ که در عین سادگی، این اندازه غنی و پرتحرک و خلاقانه به کار رفته - تمجید کرد اما از خلق و خوی نویسنده که بی‌اندازه عصبی می‌اندیشد و می‌نویسد و رفتار می‌کند، خشنود نیست و در امر نوشتن، توصیه‌هایی از نوع «ره چنان رو که رهروان رفتند» به نویسنده می‌کند که «آل‌احمد» کلاً با آن مخالف است. من هیچ نویسنده‌ای را نمی‌شناسم که توانسته باشد از او تقلید کند و راه او را ادامه دهد. سبک، برخوردی شخصی و فردی با زبان است و همان‌گونه که کسی نمی‌تواند اثر انگشت دیگری را کُپی کند، از برخی سبک‌ها و سبک‌آفرینان مانند آل‌احمد هم نمی‌شود تقلید کرد. «مولوی» می‌گوید: «قرآن» بوی خدا می‌دهد و «حدیث» بوی پیامبر و شعر من، بوی مرا می‌دهد. برخی نویسندگان مقلد او مانند «طه حجازی» در اول انقلاب، کوشیدند به راه او بروند، اما سبک، نگرشی فکری است و تنها سویه‌ی ادبی و زبان شناختی ندارد و قابل تقلید نیست. تنها «آل‌احمد» می‌توانست مثل «آل‌احمد» بنویسد.
 
برخی معتقدند که جلال آل‌احمد از نیمه‌های دهه 1340 نقش پدرخوانده را برای ادبیات ایران داشته است. نظر شما در این رابطه چیست؟
بله، متأسفانه در محیط خفقان‌آور و فضای خفه و گیچ و پرتشنج این دهه، برخی نویسندگان مثل او «عزیزِ بی‌جهت» شدند. او و اصحابش مانند «دکتر براهنی» به ویژه در کتاب «تاریخ مذکّر» چنان او را از فرش به عرش رساندند که پایین آوردنش از آن بالاها مشکل بود. او با موضع‌گیری بی‌جا در برابر شخصیت‌هایی برجسته مانند صادق هدایت می‌کوشید خود را یکه‌تاز عرصه‌ی بی‌رقیب داستان کوتاه و بلند و تک‌نگاری و سفرنامه و ترجمه و نقد و نظر معرفی کند. ضعف جنبش روشنفکری و به‌ویژه سستی پروژه «مدرنیته» در کشور ما، به این‌گونه جریان‌های انحرافی، سنت‌گرایانه، جنجال‌آمیز و پُرحاشیه و پوپولیستی هم میدان می‌داد و مثلاً شخصیت‌های پیشرو و خلاقی مانند «هوشنگ گلشیری» به حاشیه رانده می‌شدند. اکنون او خود با آن ذهنیت واپسگرایانه، به حاشیه رفته است و تنها در مجله‌هایی مانند «کرگدن» می‌شود نام و نشانی از ستایش و تقدیر از او یافت، به قول خداوندگار عرفان ما «نیّت خود می‌گزارد هر کسی»(قُل کل یعملُ علی شاکلته).
 
از موضع‌گیری اجتماعی و جهان‌نگری جلال آل‌احمد بگویید.
او تفکری به شدت سنتی، مذهبی و واپسگرایانه داشت. او برجسته‌ترین پیشاهنگان جنبش روشنفکری مشروطیت مانند «طالبوف»، «آخوندزاده» و «آقاخان کرمانی» را یک مشت «غرب‌زده» می‌خواند. آل‌احمد از طرفداران «مشروطه‌ی مشروعه» بود و در رمان تمثیلی «نون والقلم» خود، باور داشت که در غیبت امام، هر نوع حکومتی، «غاصب» تلقی می‌شود. او برای جنبش‌های مردمی و روشنفکری و نهادهای مدنی و قانون اساسی و شخصیت‌های مصلح و ترقی‌خواه ارزشی قایل نبود. او باور داشت فرقی میان حکومتگران نیست؛ اینان همگی جک و جانورهایی زیر پاردُم حکومت و دولت‌های غاصب هستند. او شخصیت‌های برجسته و فرهیخته‌ای مانند دکتر پرویز ناتل خانلری را ـ که طرح سپاه دانش را پی‌ریزی و متحقق ساخت و میلیون‌ها نفر را در روستاهای کشورمان باسواد ساخت - به طعن و طنز «خانلرخان» می‌خواند؛ در حالی‌که این وزیر آموزش و پرورش از آموزگاری آغاز کرد و با همت عالی تا سطح استادی دانشگاه و وزارت ارتقا یافت. پدر پیر فلک صبر بسیار باید کرد که دگر مادر گیتی چون او فرزندی بزاید. من هم همه آثار آل‌احمد را خوانده و درباره او کتابی نوشته‌ام، هم این افتخار نصیبم شده که در مقطع کارشناسی ارشد در پژوهشکده فرهنگ ایران در سال 1356 دانشجوی کوچک دکتر خانلری باشم. من با هر دوان، یک عمر زیسته‌ام و به این گفته سعدی باور دارم که «غبار اگر بر فلک رود، همچنان خسیس است و گوهر اگر در خلاب افتد، همچنان نفیس».
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها