یازدهمین روز از آخرین ماه میلادی، زادروز نویسندهای از کشور روسیه است که در ایران بیشتر با آثاری همچون «بخش سرطان» و «مجمعالجزایر گولاگ» شناخته میشود. گزارش پیشرو تاریخچهای کوتاه از زندگی و ترجمه آثار این نویسنده برنده نوبل به زبان فارسی است.
درباره نویسنده مطرود قدرت؛ سولژنیتسین در سرزمین مادریاش
از آلکساندر سولژنیتسین چه میدانیم؟ اینکه 1970 میلادی برنده جایزه نوبل ادبی شد، پاییز 1918 در چنین روزی (یازدهم دسامبر) در کیسلوفودسک ناحیهای قزاقنشین در جنوبی غربی روسیه به دنیا آمد، در دانشگاه تحصیل کرد و مدتی هم لباس نظامی پوشید؛ اما بعد در بحبوحه جنگ دوم جهانی و به جرم انتقاد از سیاستهای جنگی استالین به زندان افتاد و محکوم به تحمل 8 سال حبس در اردوگاه کار اجباری شد. تجربیاتش از اردوگاه را به مواد و مصالح داستانی رئالیستی تبدیل کرد و از آنها «یک روز زندگی ایوان دنیسوویچ» را نوشت. رئالیسمی که در این داستان بهکار گرفت، از آن پس ویژگی مهم آثارش شد.
سولژنیتسین رمانهای دیگری هم نوشت که «پله اول دوزخ» و «بخش سرطان» مهمترینشان محسوب میشوند. بعدتر با نوشتن «مجمعالجزایر گولاگ» به سمت تاریخنویسی (یا درواقع مستندنویسی) رفت بود و در این جنس نویسندگی هم بزرگی خودش را نشان داد. او تا اواخر دهه 1960 عضو اتحادیه نویسندگان شوروی بود؛ اما داستانیهایی که مینوشت، مجوز انتشار نمیگرفتند و در آن کشور چاپ نمیشدند. گفتهاند او دستنوشتههای خود را با چند واسطه برای گروهی از روسهای ساکن آلمان میفرستاد و آنها هم این داستانها را با ارتباطاتی که داشتند به زبانهای مختلف ترجمه و در کشورهای دیگر منتشر میکردند. این کار خوشایند اتحادیه نویسندگان شوروی نبود و سرانجام هم منجر به اخراج سولژنیتسین از آن مجموعه شد.
البته به حکم اخراج خود اعترض کرد؛ نوشت «نه فقط به اخراج من از اتحادیه نویسندگان، که میتوانید برای مرگ من هم رای بدهید. شما امروز در اکثریت هستید؛ ولی یادتان باشد که امروز در تاریخ ادبیات ثبت خواهد شد. برای همیشه نمیتوان جنایتهای استالین را ناگفته گذاشت؛ زیرا این جنایتها ضد میلیونها انسان بوده است. تظاهر به اینکه چنین فجایعی رخ نداده، پایمالکردن زندگی میلیونها انسان دیگر است». نامه سرگشادهای هم به رئیس اتحادیه نویسندگان نوشت و به شرایط حاکم بر این مجموعه - و کل آن کشور - انتقاد کرد. «زمانش رسیده که به یاد بیاوریم قبل از هرچیز به جامعه انسانی تعلق داریم؛ جامعهای که با زبان و اندیشه، خودش را از دنیای وحوش متمایز کرده است. انسانها باید آزاد باشند و اگر زیر ظلم و اختناق قرار بگیرند، بار دیگر به خوی حیوانی برمیگردند. آزادی راستین و بیقید سخن، اولین شرط تندرستی هر جامعه است... آنکس که آزادی بیان را در کشور محدود میکند، نمیخواهد که وطن از بیماری نجات یابد، که میکوشد بیماریها بیشتر و طولانیتر در تن جامعه باقی بماند و آن را از درون تباه کند». سولژنیتسین چندی بعد تبعید و سپس از شوروی اخراج شد.
تا زمانی که در روسیه مقیم بود، برای آزادی بیان مبارزه کرد؛ اما پس از اخراج از کشورش و در دوره زندگی در آمریکا، واقعیت دیگری را هم کشف کرد. اینکه آزادی - در مفهوم غربیاش که گاهی خودش را در مادیگرایی افراطی و طرد معنویت دینی و بیبندوباری اخلاقی نشان میدهد - نیز میتواند به اندازه محدودیت، البته به شکلی متفاوت جوامع را از ارزشهای انسانی تهی کند. این نگاه سولژنیتسین مورد پسند میزبانان آمریکاییاش نبود و آنان از قزاق جسوری که آزادی غرایز و تسلیم به نفسانیت را «سلطه از پایین» تعبیر میکرد و آن را به اندازه سلطه از بالا (یعنی دیکتاتوری و استبداد) مضر میدید، خشمگین شدند. سولژنیتسین بعد از فروپاشی شوروی به کشورش برگشت؛ سالهای پایانی عمرش را در روسیه زندگی کرد و از احترامی که لایقش بود، برخوردار شد. تابستان 2008 در چنین روزی قلبش از کار افتاد و از دنیا رفت. او در مسکو به خاک سپرده شد.
ترجمههای فارسی سولژنیتسین
«یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» که گویا برای ناشران ایرانی بیشتر از سایر نوشتههایی سولژنیتسین جذاب است، به تاریخ ما نخستین بار اوایل دهه 1340 با ترجمه جواد میرکریمی به همت نشر صبح امروز (با قیمت 25 ریال) منتشر شد. چند سال بعد ترجمه دیگری از آن از سوی نشر دریا به بازار آمد که نام هوشنگ حافظیپور به عنوان مترجم روی جلدش دیده میشد؛ سال 1363، یعنی حدود دو دهه بعد از نخستین ترجمه، سومین بار و این بار رضا فرخفال برای نشر فریاب ترجمهاش کرد. این ترجمه سوم - که ترجمهای بسیار عالی و کمنقص در بازگردانی ریزهکاریها و ظرافتهای متن به فارسی است - چند بار دیگر به همت ناشران دیگری (مثل نشر کوچک یا انتشارات وال) تجدید چاپ شد. همچنین تا جایی که میدانیم حداقل دو ترجمه دیگر هم از این کتاب در سالهای اخیر روانه بازار کتاب کشور ما شدهاند که یکی کار فهیمه توزندهجانی (کتابسرای تندیس) است و دیگری از میترا نظریان (نشر ماهی).
«خانه ماتریونا» نیز یکی از نوشتههای جذاب سولژنیتسین برای ناشران است. سال 1349 بود که انتشارات دانشگاه شیراز (پهلوی سابق) ترجمهای از رضا غالبی از آن را منتشر کرد و اوایل دهه 1370 هم در کتاب «ما هرگز اشتباه نمیکنیم» با ترجمه رفیع رفیعی (نشر روایت) به بازار کتاب برگشت. «ما هرگز اشتباه نمیکنیم» داستان دیگری از سولژنیتسین با عنوان «واقعه ایستگاه کرچی توفکا» را هم در خود داشت. ناگفته نماند که نشر ثالث چندی قبل همین ترجمه از کتاب را با عنوان «واقعه ایستگاه کرچی توفکا و خانه ماتریونا» دوباره چاپ و منتشر کرد. نیز ترجمه دیگری از «خانه ماتریونا» از عبدالرضا ناطقی هم در بازار کتاب موجود است («خانه ماتریونا به همراه خردهریزهها»، نشر ماهی).
رمان «بخش سرطان» -که یکی از بهترین رمانهای سولژنیتسین هم هست- یک بار به کوشش سعدالله علیزاده ترجمه شد و آن را سال 1362 انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. رمان در سالهای بعد چند بار دیگر تجدید چاپ شد؛ اما احتمالا امروزه دیگر فقط - آنهم بهزحمت - در بازار کتابهای دستهدوم پیدا میشود. «مجمعالجزایر گولاگ» که در ادامه به آن میرسیم به کنار، فهرست کوچک زیر دربرگیرنده ترجمه آثار دیگر سولژنیتسین به فارسی است: «پله اول دوزخ»، ترجمه عباس رهبر (نشر قومس)؛ «شمعی در باد»، ترجمه ژیلا دهخدا (نشر آسیا: بهاران) و ترجمه دیگر از حسن ملکی (انتشارات سروش)؛ «به زمامداران شوروی»، ترجمه عنایتالله رضا (انتشارات امیرکبیر)؛ «زندگی بدون تزویر، راهی به سوی بالا»، ترجمه روشن وزیری (نشر فرزان روز)؛ «لنین در زوریخ»، ترجمه روشن آقاخانی (نشر بهاران).
و کمی هم درباره مجمعالجزایر گولاگ
از حیث ماندگاری، «مجمعالجزایر گولاگ» -که روایتی است پژوهشی و مستند از وضع زندانیان در اردوگاههای کار اجباری شوروی و شکنجهها و رنجهایی که آنان متحمل شدند- بهترین اثر سولژنیتسین محسوب میشود. روایت او متکی است به تجربیات 227 نفری که هرکدام از آنان مدتی، کمتر یا بیشتر در زندانها یا اردوگاههای کار اجباری شوروی در بند بودند. او مینویسد پروپاگاندای نظام شوروی پرسروصدا و برای بسیاری جذاب بود؛ اما همه تبلیغات دولتی و شعارهای حزب حاکم برای پنهان نگهداشتن این واقعیت بود که «در کشور ما هرگز زندانی تهی وجود نداشت. یا همهشان پر بودند یا بیشتر از حد گنجایش، زندانی داشتند.»
مینویسد نیروهای امنیتی هر روز عده زیادی را بدون دلیل محکم یا اتهام مشخص به محلهای نامعلوم میبردند و پشت درهای بسته - به زور شکنجه و با اعمال فشار جسمی و روحی - به اعتراف به جرایم ناکرده مجبورشان میکردند. «از زبان انسانهایی که خودشان از قربانیان بودهاند، میشنوید که از راه گلو با آبنمک شستشویتان میدهند؛ و از پی این کار، چندین روز، در قفس به دست شکنجه تشنگی رهایتان میکنند؛ بلایی که سر کاروپونیچ آوردند. یا اینکه پشتتان را چنان رنده میزنند که خون راه بیفتد و آنگاه بر روی این زخمهایتان سقز میاندازند. رودلف پینتسوف فرمانده تیپ، هردو این شکنجهها را دید و از این گذشته سوزنهایی به زیر ناخنهایش فرو بردند و آنگاه چندان آب به این جای سوزنها بستند که انگشتها باد کرد و چاک خورد.»
با او چنین کردند، زیرا برگههای اعتراف اجباری به خیانت را امضا نمیکرد. بعدها بسیاری میگفتند که همه این جنایتها نه جنایتی از سوی نظام حاکم، که گناه شخص استالین بود؛ اما سولژنیتسین این نگاه را نمیپذیرفت و میگفت ریشه این قساوتها به تباهی اخلاقی گروهی نفرتزده برمیگشت که وجدان اخلاقی و انسانیت خودشان را به نظام حاکم فروخته بودند (یا اینکه آن را فراموش کرده بودند). مجرم واقعی همان حکومتی بود که تصمیمگیران آن ـ به قول مترجم فارسی کتاب، عبدالله توکل ـ «اجازه بدیکردن به مردم میدهند و در عین حال به مردم اطمینان میدهند که در راه نیکی گام برمیدارند.»
نظر شما