«حس کردن فرهنگ» مجموعهای از پژوهشهای مردمنگارانه است، چطور شد که تصمیم گرفتید این مجموعه را در قالب یک کتاب تالیف کنید، معیار شما برای انتخاب این پژوهشها و نقطه اتصال میان آنها چه بود؟
دورهای سه ساله از پژوهشهای میدانی من، حدود سالهای 1391 تا 1393 در میان مردمان عشایری و شهری متمرکز بود بر دیدن و تجربهی فرهنگ با مدیوم بدن و از دریچهی ادراکات حسی. برخلاف پژوهشهایم در سالهای قبلتر از این دوره که فرهنگ را از طریق تارهای نامرئی فکری وارسی میکردم، حالا علاقمند به جنبه ملموستری شده بودم. برای همین به موضوعات و مسائلی پرداختم که بهتر میتوانستند جنبههایی از فرهنگ را آشکار کنند. سه سال پژوهش میدانی، منجر به نوشتارهای توصیفی و تحلیلیای شده بودند که به خاطر وحدت موضوعی و نظری، تصمیم گرفتم آنها را در یک کتاب کنار هم قرار دهم.
بخشی از جهان فرهنگی مثل معانی و ارزشهای جمعی در قالب تجربههای حسی اعضایش ریخته میشوند. به همین دلیل، حس کردن، موجب به کار افتادن فرایندهای فرهنگی میشود. این جنبه فرهنگی است. اما جنبه اجتماعی چطور؟ حس کردن، میتواند همزمان امر اجتماعی را هم به کار اندازد. با این توضیح، فصلهای کتاب را میتوان بر اساس این دو جنبه کلی درک کرد. مثلاً فصول «فاطما ننه هانا اوزادیر»، «بازار ورنی»، «چشیدن مناسک»، «قدرت تصویر»، و «بخش سه اتاق پنج» بیشتر متمرکزند بر فرهنگ، و فصول «ماشینمندی و بدن ثانویه»، «یک مردمشناس در رویا»، «با مادرای بیقرارت گریه کردم»، و «لحظات استادیومی» بیشتر بر جامعه تأکید دارند. بررسی عناصر دیداری در دستبافتههای مردمان عشایری، چشایی در غذای محرم، بساوایی در پرده، و درد در پاشکستهها در فصول دستهی نخست، شکلگیری تجربهی زیسته و معانی برآمده از آن را نشان میدهد. نقشمایهها، مزهها، بافتها، و دردها در حیات مناسکی و روزمره در لولههای فرهنگی میپیچیند. تجربههای خاص هنر، دین، و بیماری همگی به واسطه حس کردن روی میدهند و به این ترتیب، معناها و ارزشهایی تولید میشوند که بر ادراکات حسی استوارند: معناهایی حول عناصر اسطورهای مثل آب و گُل در میان مردمان عشایری، امکان تخیل امر اگزوتیک توسط تهرانیها بواسطه مواجه شدن با دستبافتهها، و تولید معناهای شخصی و خانوادگیِ درد؛ و ارزشهایی مربوط به انجام دادن عمل مناسکی با خوردن غذای نذری و انرژی گرفتن از طریق بوسیدن تصاویر قدسی در پردهها.
بررسی عناصر حرکتی، شنیداری، و بدنی در فصول دسته دوم، نشان میدهند که چگونه این ادراکات در ساختن جامعه نقش مهمی بازی میکنند، چه در حیات مناسکی و چه روزمره. حرکت کردن منجر به فضاسازی خاص مناسک محرم در تهران میشود؛ استفاده از کیفیت چندحسی میراث فرهنگی نیاکانی در شهر تبریز میتواند جامعه جدید را در قالب جامعه قدیم از نو بسازد؛ صدای زخمی چاوشی نمایانگر زندگی صدمهدیده و سوگوارانه دهه شصتیهاست؛ و جوشیدن بدنها، رنگها، و فریادها، خالق اجتماع استادیومی تُرکهای طرفدار تیم تراکتور است.
ادراکات حسی در تقسیم کار رشتهای به قلمروهای زیستشناسی و روانشناسی واگذار شده بودند و مردمشناسان در ایران، در بیخبری از چرخش حسی از دهه 1990، توجهی به آن نکرده بودند. رابطه بین فرهنگ و طبیعت همواره تخیل مردمشناختی را تحریک کرده و چرخش حسی در مردمشناسی، این رابطه را به قلب پژوهش مردمشناختی برد. مثلاً بوییدن، چشیدن، لمس کردن، و شنیدن و به ترتیب رایحه، مزه، بافت، و صدا مکانیسمهای زیستی و عناصر طبیعی برای برقراری ارتباط نوع بشر با محیط پیراموناند. اما اگر رویکرد مردمشناختی را انتخاب کنیم، همچون در مورد هر موضوع دیگری، مدعی خواهیم شد که این ارتباط به عدد فرهنگها میتواند به شکلهای متفاوتی صورت گیرد. هر فرهنگی روی امر طبیعی کار میکند تا آن را با اهداف خودش تنظیم نماید. برای همین، عملهای طبیعی و بدنی موجود در ادراکات حسی، همزمان بدل به عملهای فرهنگی و اجتماعی خاص میشوند.
رویکرد حسی، مردمشناس را وامیدارد تا در وهله نخست، تکنیک جمعآوری دادهها را فقط به مشاهده محدود نکند، بلکه تمامی حسهای خودش را به کار اندازد تا فرهنگ و جامعه به مثابه امری چندحسی را بهطور جامعی درک کند. هر محیط خاص جمعی، جهانی است ترکیبیافته از صداها، بوها، مزهها، بافتها، و تصویرهایی که در منظومه فرهنگ جا گرفته و معنا مییابند. به همین سبب بود که در ادبیات مردمشناسی حسی، به جای مشاهده مشارکتی مصطلح در روششناسی، از حس کردن مشارکتی استفاده شد. پژوهشگر میدانیکارِ مردمشناس نه تنها باید تمامی حسهای بدنیاش را تیز کند، بلکه بایستی تجربههای حسی افراد مورد مطالعهاش را بهطور دقیقی بررسی کند. او باید توجه داشته باشد که چگونه زندگی روزمره و مناسکی مردمان مختلف به فرایندهای حسی ترجمه میشوند. نکتهی مهم آن است که بخش زیادی از این فرایندهای حسی نمیتوانند صورت کلمه به خود بگیرند و توسط بومیان کلامی شوند. بنابراین، میدانیکارهای مردمشناس، نباید انتظار داشته باشند که تمامی جنبههای فرهنگی و اجتماعی مربوط به ادراکات حسی را بتوانند از طریق مصاحبه کردن یا گفتوگو به چنگ بکشند. به جای آن، آنها باید بهطور تامی در جریان زندگی واقعی غرق شوند تا بفهمند که مردمان مورد مطالعه چگونه با واسطِ حسها با خود و جهان پیرامونشان درگیر میشوند.
با توجه به گوناگونی اقوام و فرهنگها در ایران به نظر میرسد باید ظرفیت زیادی برای پژوهشهای میدانی مردمنگارانه وجود داشته باشد، شما چقدر آثار منتشرشده در این حوزه را متناسب با این ظرفیت میبینید؟ و اگر کاستی وجود دارد دلایل آن را چه میدانید؟
آثار منتشره در سالهای اخیر در برابر این تنوع عظیم فرهنگی و قومی در ایران، بسیار بسیار ناچیزند. ما در دهههای 1330 تا 1350 شاهد دوران درخشانی بودیم، بهطور ویژه به خاطر حضور مردمشناسان پرشمار خارجی که تحقیقات میدانی قابل توجهی در میان مردمان عشایری و روستایی در ایران انجام دادند. همزمان مردمشناسان ایرانی چون علی بلوکباشی، نادر افشار نادری، هوشنگ پورکریم، جواد صفینژاد، و مرتضی فرهادی دست به پژوهشهای مردمنگارانه زدند. آنها در واقع اولین و آخرین نسل آکادمیک و استادهای پژوهشگرِ میدانیکار بودند. در دهههای 1370 و 1380 افراد آکادمیک و استادهایی در رشته مردمشناسی ظاهر شدند که انجام پژوهش میدانی را مثل پیشینیان کار اصلی خودشان ندانسته و بیشتر دلمشغول تدریس و ترجمه شدند. به همین خاطر شاگردان آنها هم در دهههای 1380 و 1390 اساساً فراموشی گرفتند و به یاد و به عملشان نیامد که بر شانههای فیگورهای قدرتمند و قهرمان مردمشناسی ایران در دهههای قدیم بایستند. برگرفتن واژه «انسانشناسی» به جای «مردمشناسی» و تمرکز بر شهر در سالهای اخیر، انحرافی در ذهن و عمل این «دانشگاهیانِ بدون میدان» پدید آورد، امری عجیبالخلقه که نه تنها در جهان بلکه در ایران هم سابقه نداشت. سابقه نداشت اینکه پژوهش میدانی طولانیمدتی نکنی، ولی استاد دانشگاه در رشته مردمشناسی (یا انسانشناسی) باشی یا خود را با این عنوان بنامی. جای شگفتی نبود که انجمنها و مجلات علمی رشته مردمشناسی (یا انسانشناسی) هم به همین خط فراموشی و انکار بیافتند و نشان زرین رشته را به هیچ بشمارند. نتیجه، چیزی نیست جز مرگ تحقیقات میدانی. پیامدش، محروم ماندن ما از توان مردمشناسی در بازنمایی زندگیهای گوناگون مردمان گوناگون در ایران و قدرت آن در ایجاد فهم همدلانه در بین مردمانی با شیوههای زیست متفاوت است.
آیا این شکل از پژوهش را در آثار آیندهتان نیز دنبال خواهید کرد؟
بله. بعد از دوره سه ساله 1391 تا 1393 که به این کتاب منجر شد، از سال 1394 تا 1399 دوره جدیدی از پژوهش میدانی را با تمرکز بر موضوع رنج اجتماعی در میان فرودستان حاشیهنشین در تبریز و کرمانشاه شروع کردم. تحقیقات اخیرم به لحاظ زمانی، طول مدت بیشتری دارند. در چند ماه اخیر در حال نگارش متن نهایی دو کتابی هستم که به این دوره مربوطند. همچنین، از بهار 1400 دوباره بازگشتهام به میان مردمان عشایری ترکمه در شمال غرب ایران و پژوهش میدانیام در مورد زندگی آنها را از سر گرفتهام. برنامهام برای چند سال آتی آن است که هر سال، یک ماه در فصل سرمای قشلاق و یک ماه در فصل گرمای ییلاق را در میان این مردم سپری کنم.
نظر شما