کُلم تویبین، نویسنده ایرلندی، که به تازگی برنده جایزه دوسالانه دیوید کوهن شده است، از نوشتن اولین مجموعه شعر خود در ۶۶ سالگی، شیمیدرمانی و چیزهای دیگر میگوید.
حالا تویبین بر هر دوی آنها، جانسون و مرکل، فائق آمده است. او در حالی که امیدوار است این ماه آخرین اسکن را انجام دهد، جایزه دیوید کوهن، موسوم به نوبل بریتانیایی را برای یک عمر دستاورد ادبی دریافت کرد. تویبین نویسنده ۱۰ رمان، دو مجموعه داستان کوتاه، سه نمایشنامه، چندین اثر غیرداستانی و مقالات بیشمار، تا کنون سه بار در میان فینالیستهای جایزه بوکر قرار گرفته است و در سال ۲۰۰۹ جایزه رمان کاستا را برای «بروکلین»، درباره زن جوان ایرلندی که در دهه ۵۰ میلادی به نیویورک مهاجرت میکند، دریافت کرد. داستانی که در سال ۲۰۱۵ به فیلم تبدیل شد و جوایز زیادی کسب کرد. او مطمئنا پرکارترین، معتبرترین و پرافتخارترین نویسنده زنده ایرلند است.
تویبین با ظاهری جذاب، هنگام گفتوگو سرزنده و مهربان است. ملاقات حضوری با تویبین تحت تاثیر تفکیک این قصهگوی پرشور و جهان تخیلی حزنآوری است که به آن شهرت دارد. داستانهای کوتاه او به همان اندازه که در زادگاهش، وکسفورد، باران میبارد، غرق در تیرهروزیهای ملایم است.
او یک بار به یکی از دوستان روانپزشکش گفت: «دوست دارم شخصیت منسجمی داشته باشم.» (داستانهایش را طوری تعریف میکند که انگار میخواهد جوک بگوید) تویبین گفت: «کتابهایم مملو از اندوهاند و خودم مثل یک آدم خوشگذران این طرف و آن طرف پرسه میزنم.» دوستش پرسید: «خب، دوست داری کدامیکی باشی؟» که تویبین جواب داد: «نمیدانم». روانپزشک گفت: «برو پی کارت! من یک عالم بیمار واقعی با مشکلات جدی دارم.»
برای مردی که میتواند در طول یک روز زندگینامهای وزین را شخم بزند یا وقتی در تمرکز کامل است بیش از ۲۰ هزار کلمه تولید کند، یکی از سختترین مسائل مربوط به بیماری این بود که نمیتوانست بخواند یا بنویسد. تویبین میگوید: «این موضوع فقط برای اعضای کلوب شیمیدرمانی قابل درک است. چطور ممکن است حتا نتوانی باخ گوش کنی؟ موسیقیاش شبیه صدایی ناخوشایند میشود. نمیتوانی بخوابی، نمیتوانی غذا بخوری، نمیتوانی بخوانی، نمیتوانی به موسیقی گوش بدهی.»
اگرچه، استروئیدها به او انرژی میدادند، اما به قول خودش «انرژی کاذبی که بیش از یک ساعت دوام نداشت» و طی آن زمان میتوانست چند شعر بنویسد. تویبین از زمان نوجوانی بهطور جدی شعر نگفته بود اما در طول همهگیری تقریبا هرروز غروب ساعت هفت یکدفعه مطلبی شبیه به یک ترانه به او الهام میشد. مابقی شعر خیلی سریع شکل میگرفت و صبح که از خواب بیدار میشد، چند سطر را حذف میکرد، یا بهکل آن را کنار میگذاشت.
و به این ترتیب اوایل سال آینده و در ۶۶ سالگی، اولین مجموعه شعر خود را به فهرست چشمگیر آثارش اضافه خواهد کرد. یک روز قبل از این مصاحبه، تویبین یکی از آن ایمیلهای «پیشنهادهای تازه نشر» از آمازون دریافت کرد که در آن کتاب خودش را به او معرفی کرده بود. میگوید: «آه، خدای من، این کتاب واقعا وجود دارد! دیروز واقعا شوکه شدم.» به ویژه به این دلیل که طرح روی جلد یک نقاشی از مادرش است. عنوان آن «وینِگر هیل» به نبردی در جریان شورش ایرلند در سال ۱۷۹۸ اشاره دارد، اما این مجموعه تماما درباره سرزمین مادری او نیست و برخی از اشعار آن در بارسلونا و لسانجلس اتفاق میافتد. تویبین میگوید: «در هرکجا که تا به الان بودهام شعری وجود دارد» ازجمله بیمارستانی در دوبلین، که بهطور تصادفی در محل خانه «لیوپُلد بلوم»، شخصیت داستانی جیمز جویس ساخته شده بود. میگوید: «در رختخواب با خودم فکر میکردم چقدر عجیب است جایی هستم که زمانی لیوپُلد و مالی در آن بودهاند.»
تویبین برای تمام کردن «جادوگر» دستنویسی همیشگیاش را کنار گذاشت و با کامپیوتر مینوشت. میگوید: «اگر درمان اثر میکرد یا باعث مرگم نمیشد، میبایست کتاب را قبل از عود بیماری تمام میکردم. بیماری بازنگشت و کتاب را تمام کردم.»
«جادوگر» هم مثل «استاد»، رمان تحسینشده تویبین درباره هنری جیمز که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، بازنمایی دیگری از یک هنرمند سرکوبشده است که در نوجوانی و اوایل دهه دوم زندگی بسیار برایش بااهمیت بودند. زندگی تویبین با هر دو نویسنده اشتراکاتی دارد. جامعهپذیری تهاجمی جیمز در او نیز وجود دارد اما تویبین بهطور عجیبی به مان شبیه است؛ چهار خواهر و برادر دارد، پسرِ هنرمند مادری بیوه است، زندگیاش به تبعید در لسانجلس منتهی میشود و حتا در دانشگاه پرینستون تدریس کرده است. تویبین میگوید: «در نهایت به کاوش چیزهایی میپردازید که برایتان جالب هستند. بدیهی است چیزهایی وجود داشت که باید متصور میشدم: پول، قدرت و ظهور هیتلر.» مان حتا در خلوت هم به عنوان یک شخصیت اسطورهای ظاهر نمیشود (او در مراسم خاکسپاری پسرش، کلاوس، شرکت نمیکند چون در یک تور کتاب بوده) یا به عنوان اثرگذارترین نویسنده در آلمان در طول سالهای بین دو جنگ. تویبین معتقد است تمایل به نوشتن شخصیتهای پیچیده، غیردوستداشتنی یا از نظر اخلاقی مبهم در داستان «ضروری» است.
او از اولین رمانش «جنوب» که در ۳۵ سالگی منتشر کرد، بارها و بارها به ساحل وکسفورد دوران کودکی خود بازگشته است. میگوید: «هرگز فکرش را نمیکردم که آن مکان بسیار معتدل، که آسمانش در تابستان بیش از خورشید ابر داشت، بتواند پسزمینه چندین و چند رمانم باشد. بازگشت مکرر به آنجا برایم پرثمر و شگفتانگیز بوده است.»
اما مثل بسیاری از نیاکان ادبی ایرلندی خود، او نیز نیاز به گریز دارد و میگوید هر رمانی که مینویسد در واقع واکنشی است به رمان قبلی. پس از «کشتی فانوسدار بلکواتر»، چهارمین رمانش که در فهرست نهایی بوکر قرار گرفت و داستان زنانی از سه نسل و سه مرد را دنبال میکند که به مدت هفت روز در خانهای ویران در ساحل گرفتار شدهاند، «مجذوب شدن در قلمروی هنری جیمز، نوشتن آن جملات طولانی، دیالوگهای پر از جزئیات و آنهمه دوشس» برایش آرامشبخش بود.
اما بعد کارش با دوشسها تمام شد و میخواست بار دیگر به خانه بازگردد. درنتیجه «بروکلین» را نوشت و با آن به انیسکورتی و زندگی مردمان شهرهای کوچک ایرلند بازگشت. آن زمان یک نفر به او گفت: «آه... خدا را شکر، بالاخره کتابی از شما آمد که قابل خواندن باشد.» بعد از «نورا وبستر»، داستانی به غایت تکاندهنده از پیامدهای مرگ پدر، احساس کرد «دیگر هرگز نمیخواهم به آن خانه برگردم، نمیخواهم به آن نوع اندوهی که آرام آرام میسوزاند برگردم. بنابراین بعد از یک رمان ایرلندی دیگر که هیچکس در آن یک پِنی هم ندارد، نوشتن از مانِ جهانوطن و ثروتمند لذتبخش بود.»
با آنکه تویبین در حال حاضر در کالیفرنیای آفتابی زندگی میکند، بار دیگر در اعماق وکسفورد به سر میبرد و در حال کار روی دو رمان بعدیاش است که یکی از آنها دنباله «بروکلین» و دیگری مجموعهای از داستانهای کوتاه است.
در یک روز خوب، تویبین کاری جز نوشتن انجام نمیدهد. او میگوید: «باید خودتان را در آن غوطهور کنید چون دلتان میخواهد فرآیند خواندن هم به همان اندازه فراگیر و غوطهورکننده باشد. مساله این است که تمام روز را در لباس خواب ذهنیتان سپری کنید.» او دوباره به نوشتن با قلم و کاغذ برگشته، یک دفترچه منظم دارد که صفحات ابتدایی بروکلینِ جدید را در آن نوشته و وقتی آن را تایپ میکند اصلاحات و اضافات را انجام میدهد.
علیرغم خروجی حیرتآور و کنجکاوی بی حد و حصرش، خود را بسیار تنبل میداند. میگوید: «فکر میکنم یک تنبل بالفطرهام. باقی آدمها آن بیرون واقعا سخت کار میکنند و من یکی از آنها نیستم. این یک واقعیت است.»
برای تویبین نوشتن یک نوع پاک کردن خویشتن است. او مدام به خود یادآور میشود: «صفحه کاغذ آینه نیست، خالی است.» دستش را مثل شعبدهبازها تکان میدهد و میگوید: «به عنوان یک رماننویس باید ناپدید شوی تا احساسات را به شخصیتها بسپاری و مطمئن شوی که مال تو نیستند. متعلق به خوانندهاند، نه تو. تو اینجا حضور نداری.» و با دست صورتش را میپوشاند. «و وقتی نگاه میکنی هیچچیز وجود ندارد، به جز چیزی که خالی است و باید آن را پر کنی.»
نظر شما