دوشنبه ۶ دی ۱۴۰۰ - ۱۰:۱۷
بیانیه‌ای برای عدالت اجتماعی

«ما اینجا نیستیم که نظاره‌گر باشیم»، بیشتر از این‌که شبیه داستان باشد، یک بیانیه برای عدالت اجتماعی است. لیندا صرصور در این کتاب و در زندگی‌‌اش کوشیده‌ تا رهنمودهایی را دنبال کند که حضرت محمد(ص) برایمان به‌‌جا گذاشته است. او سعی دارد تا به نیابت از مردم سخن بگوید و در مقابل هرگونه بی‌عدالتی‌ بایستد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، لیندا صرصور، مسلمان فلسطینی آمریکایی‌تبار در کتاب «ما اینجا نیستیم تا نظاره‌گر باشیم» به روایت داستان زندگی خود و مبارزاتش علیه نژادپرستی و برقراری عدالت اقتصادی، اجتماعی و جنسی در جامعه‌ مسلمانان می‌پردازد. وی به دلیل رهبری ممتازش در راهپیمایی زنان در سال 2017 جزو افراد تأثیرگذار مجله تایم شناخته شد.
 
وی از فعالان جامعه‌ مسلمان آمریکایی فلسطینی و بزرگ‌ترین فرزند یک زوج مهاجر است. لیندا صرصور به دلیل رهبری منحصر به فردش در واشنگتن مورد تحسین قرار گرفت. او مدیر اجرایی سابق انجمن عرب آمریکایی نیویورک و بنیانگذار اولین پلت فرم سازماندهی آنلاین مسلمانان است.
 
کتاب «ما اینجا نیستیم تا نظاره‌گر باشیم» در 21 فصل با عناوین «زادگاه»، «تصمیم من»، «از البیره تا بروکلین»، «پنجره‌های شکسته»، «آرزوی سیتی حلیمه»، «همه‌ چیز تغییر کرده است»، «پسران ما تروریست نیستند»، «بسمای دوست‌داشتنی»، «اینترسکشنالیتی»، «هر نفس یک خاطره»، «درس‌هایی برای فعالیت مدنی»، «توقفگاه»، «حمایت دو مسجد»، «نامه عاشقانه»، «نفوذی‌ها و جاسوس‌ها»، «مبارزه شما مبارزه من است»، «انجمن خواهری»، «عدالت اجتماعی ولترون»، «نُه روز از آوریل»، «جنگجویان جاده»، «سکوت از شما محافظت نمی‌کند»، «زنانی که راهپیمایی کردند»، «همراه رؤیاپردازان بمانید» و «ما به اینجا نیامده‌ایم تا نظاره‌گر باشیم» و مؤخره‌ای با عنوان «عشق به پایان نرسیده است»، به زندگی‌نامه و خاطرات سه دهه و اندی لیندا صرصور پرداخته است.
 
این کتاب بیشتر از این‌که شبیه داستان باشد، یک بیانیه برای عدالت اجتماعی است. این کتاب همانند شعاری برای ماست تا قدمی رو به جلو برداریم و به کشورمان خدمت کنیم و از رهبرانمان بخواهیم تا به حقوق تمام شهروندان خود احترام بگذارند و در جهان با عدالت رفتار کنند.
 
لیندا صرصور در این کتاب و در زندگی‌‌اش کوشیده‌ تا رهنمودهایی را دنبال کند که حضرت محمد(ص) برایمان به‌‌جا گذاشته است. او سعی دارد تا به نیابت از مردم سخن بگوید و در مقابل هرگونه بی‌عدالتی‌ بایستد.
 
لیندا صرصور، فرزند یک زوج مهاجر فلسطینی است که در سن نوزده سالگی برای اولین‌بار با حجاب لباس می‌پوشد و احساس عدالت ذاتی خود را کشف می‌کند. شما در این کتاب شاهد تلاش‌های وی برای برقراری عدالت هستید. او یک زن مسلمان آمریکایی است و همه‌جا با افتخار می‌گوید که اهل روکلین نیویورک است. افرادی وجود دارند که از او متنفرند اما لیندا صرصور با تمام باورهای اشتباهی که راجع به زنان مسلمان وجود دارد مبارزه می‌کند؛ افرادی که عقیده دارند زنان باید مطیع و فرمانبردار ندیده‌ها و نشنیده‌ها باشند. وی با صدایی بلند علیه ناعدالتی‌ها سخن می‌گوید و در مقابل ظلم و خشونت می‌ایستد.
 


او به دلیل فعالیت‌هایش برای مبارزه با نژادپرستی و برقراری عدالت در زمینه‌های سیاسی ـ اجتماعی مختلف به یکی از شناخته‌شده‌ترین فعالان مدنی تبدیل شد و در این کتاب به همگی ما تأکید می‌کند که در مقابل بی‌عدالتی‌ها و خشونت قدمی برداریم و ساکت نباشیم.
 
خاطرات لیندا صرصور در کتاب «ما اینجا نیستیم که نظاره‌گر باشیم»، هر کلیشه‌ای را در مورد زنان مسلمان به چالش می‌کشد، جانبداری خطرناکی را علیه مسلمانان آمریکایی نشان می‌دهد و به خوانندگان می‌آموزد که چگونه در زندگی خود برای عدالت و مهربانی برنامه‌ریزی کنند. این خاطرات با نوسانات شدید، دردناک و سرگرم‌کننده، مملو از درس‌های سخت آموخته شده از خط مقدم مبارزات عدالت اجتماعی است. این کتابی است که با زمان ما صحبت می‌کند.

گزیده‌ای از متن کتاب «ما اینجا نیستیم تا نظاره‌گر باشیم»
«روزی که به دنیا آمدم، پدرم بسیار خوشحال، اما مادرم نگران بود. مادرم آرزو داشت پسردار شود چون مادر خودش در البیره، واقع در کرانه باختری فلسطین، این باور را در ذهن او حک کرده بود که وظیفه اول هر زنی نسبت به همسرش به دنیا آوردن یک فرزند پسر است. مادربزرگم، سیتی سارا، به دختر تازه‌ عروسش یادآوری کرده بود که مرد‌های عرب‌ همیشه رویای روزی را در سر می‌پرورانند که ابو (پدر) به همراه نام فرزند پسرشان خوانده شود. وقتی خبر دختر بودن من به فلسطین رسید، سیتی سارا همان لحظه تماس گرفت و مادرم را نصیحت کرد که سریعا دوباره بچه‌دار شود. او هشدار داده بود: «مرد‌هایی که زن اولشون پسردار نشه، زن دوم می‌گیرن.» مادرم مطمئن بود پدرم حتی با اینکه خداوند اجازه گرفتن یک تا چهار همسر را به مرد‌ها داده است، چنین طرز فکری ندارد؛ با این‌ حال حرف‌های سیتی سارا روی شانه‌اش سنگینی می‌کرد و هیجان به دنیا آمدن من را برایش دشوار کرده بود.
 
مادرم به حرف‌هایی که در ذهنش می‌گذشت، اهمیتی نمی‌داد چون پدر به‌وضوح از به دنیا آمدن من شادمان بود. از آن روز به بعد او خودش را ابو لیندا معرفی می‌کرد. حتی وقتی در طول ده سال چهار دختر دیگر و بعد از آن پسری به دنیا آمد هنوز هم باافتخار نام من را صدا می‌زد. حتی وقتی چهارساله بودم و او مغازه خواربارفروشی خودش را در منطقه‌ای از بروکلین که ساکنان آن عموماً لاتین و سیاه‌پوست بودند باز کرد، اعلام کرد نام مغازه‌اش را فودسنتر آمریکایی و اسپانیایی لیندا صرصور می‌گذارد. دوستانش که روی پله‌های مقابل خانه‌مان نشسته و مشغول خوردن قهوه‌ ترک بودند، سعی کردند پدرم را قانع کنند که تا زمان به دنیا آمدن پسرش صبر کند و نام او را روی سایبان زرد و قرمز ورودی بگذارد اما پدرم دلیلی برای این کار نمی‌دید. او می‌گفت: «چرا باید صبر کنم؟ لیندا همه‌ چیز منه. چرا نباید داشتن اون رو به‌ اندازه داشتن یه پسر جشن بگیرم؟» و البته در طول سی‌وپنج سال آینده نام من روی سایه‌بان آن مغازه واقع در بین خیابان تروی و خیابان مونتگومری در محله کران هایتس به چشم می‌خورد. حالا وقتی مادرم این داستان را تعریف می‌کند، پاسخ‌های پدر خیلی به‌دوراز انتظارمان نیست. پدرم همیشه روش خودش را داشت.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها