نشست علمی «سیر شکلگیری و تطور مکاتب فلسفه اسلامی» برگزار شد
موسوی: بیشترین اقتباس ملاصدرا از دین است/ احسن: فلسفه وقتی آغاز میشود که انسان متوجه انسدادها شود
موسوی گفت: ملاصدرا از گذشتگان خود اخذ و اقتباسات فراوان دارد و هرآنچه را در دین آمده است حق میداند و بیشترین اقتباس او از دین است. فلسفه ملاصدرا فلسفه کلام نیست، اگرچه از سخنان برخی متکلمین استفاده کرده و به مسائل اعتقادی پرداخته است، اما متکلم محسوب نمیشود. دغدغه ملاصدرا دین است و آن را حق میداند.
در ابتدای این نشست رزکناری درباره رویکرد اصالتگرا سخنان خود را آغاز کرد و گفت: درباره نقد کتاب مقدس به عنوان یک رویکرد جدید در فضای فکری اروپا و غرب رویکردی تحت عنوان رویکرد اصالت گرا به وجود آمده است که این رویکرد میگوید چگونه میتوان یک اثر را به صاحب اثر نسبت داد و به عبارت دیگر آیا میشود اصالت یک اثر را اثبات کرد یا خیر؟ فارغ از اینکه نقد کتاب مقدس انجام شده یا خیر این رویکرد به عنوان یک سیر نو وارد اندیشه شد و یک نگاه تطوری وارد فلسفه کرد که اندیشه از چه جایی آغاز شده و ماهیت آن چه بوده است؟ و به چه صورت تکمیل شده است؟بهطور کلی یک سری از این اندیشهها زایش فکری فیلسوفان اسلامی بوده است که در این جلسه در صدد پرداختن به این مسئله هستیم که از سه مکتب مهم فلسفه در جهان اسلام یعنی فلسفه مشاء، فلسفه اشراق و مکتب حکمت متعالیه سخن میرانیم.
در ادامه این نشست مجید احسن عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق درباره تطور اندیشه در فلسفه مشاء سخن گفت و اظهار کرد: برخلاف برخی از علوم که اگر پیامبر ظهور نمیکرد ما این علوم را نداشتیم مثل علم حدیث، علومی داریم که در عالم اسلام یک مهمان هستند که وارد جهان اسلام شدهاند مثل فلسفه و فلسفه متأخر از ظهور اسلام وارد عالم اسلام میشود. فلسفه وقتی وارد عالم اسلام میشود، در نقطه آغاز و پس از ترجمه به شرح و تفسیر آثار عالمان اسلامی میپردازد و فیلسوفانی مثل کندی راه ورود فلسفه را به اسلام باز میکنند.
وی بیان کرد: اندیشه تا خودی نشود و تا به عنوان مهمان باشد، یک مکتب فلسفی را رقم نخواهد زد. اما وقتی خودی شود امکانات موجود در سنت را به کمک میگیرد و یک نوآوری را به وجود میآورد. پس از ورود فلسفه یونانی به اروپا با اینکه منابع نخستین این فلسفه در قرون وسطاست، برخی شروع به خواندن فلسفه یونان با شرح و تحلیل فلاسفه اسلامی مثل ابنسینا کردند. فلاسفه اسلامی فلسفه یونانی را درونی و خودی کردند. فلسفه آزاداندیشی فکری است و این ساحتش مقدس است.
احسن گفت: تلقی عالم مسیحیت از عقلانیت، معرفت است. معرفتی که با تعلیق ایمان به عقلانیت، ایمان متزلزل میشود. در سنت مسیحی ساحت ایمان ساحت نسبتی است که با امر قدسی برقرار میکنیم و عقلانیت خلاف آن است که انسان از ساحت ایمان خارج میشود و اگر کسی به ساحت عقلانیت نزدیک شود هبوط رخ میدهد. فلسفه ارسطو و افلاطون، فلسفه عقلانیت است که معتقدند آنگاه شبیه خدا میشوی که عقلانیت و میل به معرفت داشته باشی. در فلسفه اسلامی دین عقلانی است و در اسلام دین ساحت تعبد نیست. عقلانیت و تفکر در آن ترویج میشود و تعقل ضدایمان نیست بلکه بنیاد ایمان قرار میگیرد. اما ساحت دین در سنت مسیحیت تعبد است که با تعقل در تضاد است.
او ادامه داد: فلسفه آزاد اندیشی مطلق نیست و پیشفرضهایی دارد. فلسفه ضرورتها و جبرهایی است که به تأسیس مکتبهای فلسفی منجر شده است. فلسفه وقتی آغاز میشود که انسان متوجه انسدادها و مشکلات میشود تا وقتی که انسدادها و مشکلات رخ ندهد و مشکلات رخ ندهد، فلسفه شکل نمیگیرد. فلسفه آگاه شدن نسبت به مسائل و انسدادهای زمان است و تکرار نیست. ابن سینا در مقدمه کتاب خود کنایه میزند که فلسفه یونان به انتهای خود رسیده و اگر آن را ادامه دهید دیگر تکراری میشود. سهروردی همین مسئله را درباره فلسفه مشایی میگوید که راه جدید را طی کنید، مسائل جدید شدهاند و قدم جدیدی بردارید. ملاصدرا هم در مقدمه اسفار اربعه میگوید ما گرفتار تقلید از اشراقیها شدهایم. دست از تقلید بردارید. زمانه عوض شده است و نیاز به تفسیر جدید از مسائل داریم.
عضو هیات علمی دانشگاه امام صادق(ع) بیان کرد: در راستای جبر و ضرورتی که فلسفه برای فیلسوفان ایجاد میکند من شارحان مکتب فلسفی را فیلسوف نمیدانم. برای این که فلسفه به نوآوری و تاسیس نظام فلسفی اسلامی وارد شود فلسفه یونانی باید با فلسفه اسلامی نسبت برقرار کند و این شاخصه بنیادی، نقطه آغاز خودی کردن اندیشه است و این بنیاد که امکان خودی شدن را به ما میدهد اصلیترین شاخصه یک مکتب فلسفی است. یافت ابنسینا از متون دینی، تمایز وجود و ماهیت است و تمام فلسفه ابنسینا را میتوان از دل وجود و ماهیت البته به معنای متافیزیکی آن بیرون آورد.
قائمی دبیر نشست در ادامه بیان کرد: حکمت سینوی یک سنت فلسفی تازه و نوعی در دنیا است و متفاوت با فلسفه مشاء است. اگر بخواهیم از فلسفه مشاء و سینوی عبور کنیم و به حکمت اشراق برسیم این حکمت به دلیل مسائل مختلفی که وجود داشته است و وجود فرهنگهای مختلف و دیدن اسلام در مناطق مختلف مثل بینالنهرین، ایران، سند و... که هرکدام از این مناطق شاهد تفکرات و اندیشههای فلسفی هستیم، سهروردی با این فضا مواجه است و خود سهروردی هم با مکتب فلسفی حکمت سینوی مواجه است آیا سهروردی با توجه به میراثی که در اختیار داشته شارح اندیشه گذشتگان است؟ یا اندیشه جدیدی در مکتب فلسفی پایهگذاری کرده است و تحولی که سهروردی رقم زده است یک تحول بنیادین است یا خیر؟
مهدی ساعتچی در پاسخ به این سوال اظهار کرد: وقتی به نحو پسینی فلسفه اسلامی نگاه میکنیم، قطعنظر از اینکه این چگونه رقم خورده است، میبینیم که مولفههای فرهنگ در ساحت عقل بازگویی و بازسازی شده است و اگر فلسفه اسلامی نبود، این تصویر از خدا را نداشتیم. این تصویر تصویری است که فیلسوف به ما میدهد و این را من انفعال فیلسوف نمیدانم زیرا او دارد تصویر جدیدی به من میدهد که قبلاً بوده است و فیلسوف از مولفههای فرهنگ در ساحت معقولسازی استفاده میکند و فلسفه سهروردی هم همینکار را میکند. اصطلاحات، اسامی و فرهنگی در فلسفه سهروردی وارد میشود که قبلا نبوده است. وقتی ما حکمت اشراق میخوانیم، میبینیم آیا بر بنیاد تازه سوار شده است یا خیر؟ وقتی ما به دلایلی که برای تحول فلسفه در حکمت اشراق نیاز است نگاه میکنیم، عموماً دلایل بیرونی است.
او بیان کرد: در آثار سهروردی میتوانیم جایی را پیدا کنیم که او از دشواریهای فلسفی سخن میگوید، این نارضایتی و ناخرسندی سهروردی که فلسفه سهروردی را آغاز میکند، شکاف میان ذهن و عین است که برای او رخ میدهد و این برای او راضی کننده نیست. پس بنیاد تازهای را با تحول در معرفت ایجاد میکند. شکل منطق، متافیزیک، خداشناسی و انسانشناسی را عوض میکند و این است که ما با یک فلسفه جدید مواجه هستیم. وقتی مسئله علم بیواسطه مطرح میشود راه برای شهود علم فلسفه هم باز میشود و این تحول بنیادین تحول در دنیا در فلسفه است.
قائمی در ادامه بیان کرد: آنچه حکمت اشراق را حکمت اشراق میکند و آن را از حکمت سینوی جدا میکند چیست؟ آیا این فلسفه و مکتب جدید واقعاً جدید است و میتوان از آن بهعنوان یک مکتب نام برد؟ یا سهروردی را میتوان فقط یک شارح دانست؟
ساعتچی در پاسخ به این سوال گفت: وقتی این بنیاد تغییر کرد، اولین تغییر در تعریف فلسفه بود. وقتی سهروردی بنیاد را بر علم بیواسطه گذاشت، فیلسوف کسی میشود که حاضر در همه مکانها و فضاهاست اگر میخواهی علم بیواسطه داشته باشی، باید به عالم ماده قدم بگذاری. من، هم خودم را بیواسطه درک میکنم و هم خدای خودم را بیواسطه درک میکنم. فیلسوف کسی است که این ادراک بیواسطه را داشته باشد. بنیاد مولفههایی که سهروردی وارد فلسفه کرد در این است که علم بیواسطه را علم روشنیبخش میداند. وقتی مکتب سهروردی آمد، منطق و طبیعیات عوض شد و در واقع این متافیزیک بود که عوض شده بود.
در ادامه این نشست قائمی از محمد موسوی عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی درباره سیر تحول مکتب فلسفی ملاصدرا سوال کرد و گفت: ملاصدرا زمانی آمد که دو مکتب فکری در فلسفه اسلام تفکرات خود را بیان کردهاند و کاملاً شکل گرفتهاند و جا افتادهاند، ملاصدرا آنچه را از میراث گذشتگان به او رسید ناکافی دانست که به سمت ایجاد یک سنت فلسفی جدید رفت.
موسوی اظهار کرد: رابطه جریانهای فلسفی در طول رخ داده و یک رابطه طولی است. یعنی سهروردی نیامد حکمت قبلی را ابطال کند و حکومت جدید را پایهگذاری کند، ملاصدرا نیز به همینگونه است و آمده است تا مکتب قبلی را کامل کند نه اینکه آن را باطل کند. همه فیلسوفان در سنت گذشته میگویند غرض اصلی از فلسفه، رسیدن به حقیقت اشیا در نزد آن حکیم است. حال ممکن است توان فکری فیلسوفی بهگونهای باشد که بتواند بر اساس تحقیق و استدلالهای عقلیاش تا جایی پیش برود که سهروردی رفته است اما جلوتر نتواند برود، این دلیل نمیشود که به او نام فیلسوف ننهیم و او را شارح بنامیم. او یک فیلسوف محقق است که با فیلسوف موسس متفاوت است. بنابراین اگر کسی با تحقیق و پژوهش نظر فیلسوف قبلی را پذیرفت فیلسوف محقق بهشمار میآید نه فقط شارح.
وی در ادامه بیان کرد: اگر دغدغه اصلی یک فیلسوف کشف حقیقت باشد ملاصدرا هم از این امر مستثنی نیست. ملاصدرا از گذشتگان خود اخذ و اقتباسات فراوان دارد و هرآنچه را در دین آمده است حق میداند و بیشترین اقتباس او از دین است. فلسفه ملاصدرا فلسفه کلام نیست، اگرچه از سخنان برخی متکلمین استفاده کرده و به مسائل اعتقادی پرداخته است، اما متکلم محسوب نمیشود. دغدغه ملاصدرا دین است و آن را حق میداند. ملاصدرا وارد بحث اعتقادات شده است و میخواست بسیاری از آنها را مدلل کند. ملاصدرا اعتقادات خود را که از دین اقتباس کرده بود تبیین عقلانی میکند. اصل تاکید ملاصدرا برای این است که باید ریاضت دینی را برپا داشت و به آن اهتمام ورزید. او بعد از دین به عرفان میپردازد و اساس عرفان را در وحدت وجود میداند. او معتقد است عارفان در برابر نقد فیلسوفان به تالیف کتاب پرداختند اما هیچگاه از زیر تیغ نقد فیلسوفان خلاصی نیافتند.
موسوی در انتها تصریح کرد: اصالت وجودی که ملاصدرا به دنبالش است از حکمت مشاء یا اشراق برنمیآید. او میگوید در آغاز و میانه با فلاسفه همراهی میکنم اما در پایان اینگونه نیست. میزان اخذ ملاصدرا از شیخ اشراق بیشتر از میزان رد آن است. رویکردی که ملاصدرا به دین دارد این است که میگوید دین حق است. اما نسبت به شیخ اشراق و ابن سینا و بقیه فیلسوفان هم ناقد بود، هم شارح بود، هم مفسر بود و هم از کار آنها اخذ میکرد تا در نهایت حکمت متعالیه را پایهگذاری کرد.
نظر شما