برای پرسش نخست به سراغ یک مرحله پیش از نگارش مجموعه دستگاه نظری برویم، چه عوامل و نیازهایی باعث شد به تالیف این مجوعه بپردازید؟
از آنجایی که من تربیت شده جامعهشناسی آمریکایی هستم و شاگرد بلومر بوده و تأثیراتی از تربیت ایشان را به همراه دارم، به این نتیجه رسیدهام که شرح، بیان و تدریس نظریهها شامل دو واقعیت مستقل است؛ نخست خود نظریه و آنچه که ما تحت عنوان دستگاه نظری میشناسیم؛ مانند مجموعه نظریاتی که مارکس بیان کرده یا آنچه وبر، گیدنز، فوکو و ... گفتهاند و دوم ساختارشناسی نظریهها؛ به این معنا که یک نظریه چگونه پرداخته و ساخته میشود و چه فرمتی و ویژگیهایی دارد، از چه نکات قوت و ضعفی ممکن است برخوردار شود و چگونه باید آن نقاط قوت را پروراند و چطور باید از نقاط ضعف پرهیز کرد. من زمانی که به ایران آمدم شرح این موارد را ابتدا و بسیار خلاصه و فشرده در درآمدی بر مکاتب (1371) که به چاپ هشتم رسید (1395) و سپس گسترده و مجزا از شرح نظریهها در جامعهشناسی نظری (1382) توضیح دادم که به چاپ ششم رسید (1398) و به همین خاطر کتاب جامعهشناسی نظری من شامل ساختارشناسی نظریه است (که در آن از آموزههای بلومر، گورویچ، مرتن، کالینز و دیگران استفاده شده است)، علاوه بر این، در آثارم آنچه مربوط به دستگاههای نظری بوده است را تحت عنوان نظریههای جامعهشناسی، در کتاب آمدی بر مکاتب و کتابهای چهارجلدی مدرنیته: تحلیل نظریههای پیشرفته جامعهشناسی(مدرنیته آغازین، میانی، درگذارريال و اخیر) ذکر کردهام.
به این ترتیب من تربیت شده بودم که روی دو موضوع کار کنم؛ اول شرح دادن دستگاه نظری هر نظریهپرداز مختص خود او، و دیگر این که چطور این را بفهمیم که یک نظریه در کجا دارای اشکال است و ما چه طور میتوانیم آن را نقد کنیم؟ فرایند ساختار هر نظریه یا پارادایم چگونه است؟ آیا صرف این که ما یک نظریه را نمیپسندیم و رویکردش با ما مطابقت ندارد میتوانیم آن را نظریه بدی بدانیم؟ چرا که اگر این طور باشد نتیجه مانند دعوای میان کاتولیک و پروتستان میشود که هیچ کدام دیگر را قبول ندارند و در نتیجه پوزیتیویستها تفسیرگراها را قبول نمیکنند و تفسیرگراها میگویند پدیدارشناسها را قبول نداریم و ... . این موضوع بسیار نادرست است، جدالی از سر تعصب ارزشی یا مکتبی یا جنگ هفتاد و دو ملت. در واقع ساختار نظریهشناسی کمک میکند که ما هر نظریه را به معنای خودش درست بفهمیم و همین طور آن را نسبت به ساختار کلی رشته جامعهشناسی هم مرتبط بدانیم. بنابراین من دو شاخه را دنبال کردهام؛ یکی بحث نظریههای جامعهشناسی یا مکاتب و پارادیمهای جامعهشناسی و دوم ساختارشناسی نظریه و نقد و تلفیق و اصول و مفاهیم مکتبی و پارادیمی که این شرح را در کتاب جامعهشناسی نظری (چاپ ششم، نشر بهمنبرنا، 1398) آوردم. این تذکر را هم بدهم که در حال حاضر آخرین نسخه جامعهشناسی نظری که حاوی آخرین اصلاحات من است مربوط به سال 98 است. همانطور که همواره تاکید کردهام، کتابهایی که مجددا تجدید چاپ میکنم، ناسخ جلدهای پیشین و دارای تجدید نظرهای قابل توجه هستند. تجدید نظر یعنی استقرای پیوسته، خطاها را دیدن، اعتراف به آنها و برطرف کردن آنها. این نیز یادآوری شود که هر دستگاه نظری از چهار جستار هستیشناسی، روششناسی، ایستاییشناسی، و پویاییشناسی تشکیل شده است که من این جستارها را با استقرای نظری در تمامی آثار نظریهپردازان بزرگ استخراج و بکار گرفتم.
بنابراین من در تجربههای این سالها به این نتیجه رسیدم که دانشجویان و گاهی اوقات برخی از مدرسین به این تفکیک میان ساختارشناسی نظریه و مجموعه یک نظریه متعلق به یک دستگاه نظری قائل نیستند و این موضوع باعث میشود دانشجویان دچار ابهام شوند. به همین خاطر سعی کردم که پس از تقاضای بازنشستگی از کار با دانشگاه، به این موضوع بپردازم و نظریهها را با قواعد ساختارشناسی و جامعهشناسی نظری، که پیش از این در مدرنیتهها یا درآمدی بر مکاتب آورده بودم، اکنون به صورت جدا، جدا و تفکیک شده از هم، با آخرین ویرایش و اضافات بیاورم. این کار را به این خاطر انجام دادم تا هم دانشجویان درک بهتری از این موضوع پیدا کنند و هم کسانی که به جامعهشناسی علاقهمند هستند یک نظریه را به شکل ساختارشناسی آن و در قالب یک دستگاه نظری بفهمند و ارتباط منطقی که بین اصول، گزارهها و مفاهیمی که در یک دستگاه نظری وجود دارد را درک کنند. برای مثال نمیتوان گفت که مارکس دیالکتیسین و در همان حال جبرگراست. یعنی از یک طرف گفته میشود که مارکس رویکردی دیالکتیکی داشته و از طرف دیگر میگویند جبرگراست. در این جا ایهام و ابهام به میان میآید که آیا رویکرد دیالکتیکی میتواند جبرگرا باشد؟ یا دیالکتیک خوب شناخته نشده، و بسیاری ابهامات دیگر، مانند دیالکتیک هگلی را تنها نوع دیالکتیک دانستن و دیالکتیک چنداسلوبی و مدرن را ندیدن. اما ساختارشناسی نظریه توضیح میدهد وقتی روش مطالعاتی مارکس دیالکتیکی بوده، طبق اصل دوم دیالکتیک یعنی تاثیر متقابل تمام عناصر، نه اقتصاد علت اولیه است و نه مذهب، نه روساخت و نه زیر ساخت بلکه همه این عوامل در هم تاثیر متقابل دارند که در اصطلاح دیالکتیکی به آن هم فراخوانی دیالکتیکی هم میگویند. میتوانم بگویم نیازی که برای انتشار این مجموعه داشتم، همین بود تا غیر متخصصها به این گمان نیفتند که برای مثال وبر تفهمی- تفسیری است و در عین حال پیرو رویکرد عِلّی است. این شکل از بیان، دارای ناسازگاری منطقی و روششناختی است، چرا که اگر پارادایمی تفهمی باشد، مردم در آن پارادایم بر اساس تفهم زندگی میکنند نه بر اساس معلول بودن یا توالی معلول از علت پیشین. بنابراین اساسا منطق دیالکتیک با منطق ارسطو متفاوت و بنابر برخی اقوال متنافر است، آن علیت است و این تاثیر متقابل. بنابراین نیازی که من تشخیص دادم این بود که بتوانم با این کار آخر، در دوران بازنشستگی شرح روشنتر و مبسوطی برای هرکدام از این دستگاههای نظری بطور مستقل بنویسم که در این مسیر وظیفه اولم این بود که دستگاههای نظری را توضیح دهم و وظیفه دومم این که ساختارشناسی را در این دستگاهها دنبال کنم. نتیجهی کارکردی و کاربردی مجموعه کتابهای دستگاه نظری شرح این دو مقوله در هر دستگاه نظری مستقل است.
نکته مهمتر در شرحهای من این است که در برابر شرحهای کلیشهای موجود، و با توجه به منابع دست اول، شرح من از دستگاههای نظری (نشر اندیشه احسان، 1400) در زمینههای بسیار حساسی متفاوت از شرحهای دیگران است، و این موضوعی است که رسالت من را در شرح و معرفی جامعهشناسی تفسیری پرگمتیستی تعریف میکند.
در جلد دوم، دستگاه نظری وبر، کلیشه علیتگرایی را با بستر احتمال تفهمی مردود دانسته و شارحینی که سالهاست تنها دو سنخ آرمانی را در دستگاه نظری وبر معرفی کرده و از سنخ سوم بطور کل غفلت نمودهاند، یا او را در برابر مارکس دیدهاند، یا گمان میکنند که برای مثال نامگذاری انواع سنخها توسط وبر انجام شده است، و یا نامگذاری من از سنخ آرمانی دیالکتیکی را عجیب و ناممکن میدانند را مورد نقد قرار دادهام. نیز من به طرح و شرح تحول تاریخی در دستگاه نظری وبر پرداختهام، و نیز یادآور شدهام که مبدع سنخ آرمانی به قول وبر، نه وبر، که مارکس بوده است.
در جلد سوم، دستگاه نظری مید، مفهوم خود بازنگر و اصطلاح نقشگیری که نقطه عزیمت تفسیرگرایی آمریکایی یا پرگمتیستی است را شرح و بر اساس آن کنش اجتماعی وی را در سطح سیستم جامعهای و تحول تاریخی من اجتماعی و من، یا تحول تاریخی از مدیریت شخصی به مدیریت دولتی را بررسی کردهام؛ و به نقد شارحانی پرداختهام که از شرح سیستمی و تاریخی مید غفلت نمودهاند، و تبیین دولت، سیستم، یا تاریخ و تکامل (برآیش تاریخی) را در مید ناممکن دیدهاند. این همه شبهات را بررسی و مستناً مردود دانستهام.
در جلد چهارم، دستگاه نظری بلومر، ضمن نقد شارحینی چون ریتزر، کرایب، برت و دیگران از شرحهای نادرست آنان از دستگاه نظری بلومر، به شرح کنش پیوسته در اشکال سیستمی چون چارچوب، روابط نژادی، حلقههای قدرت، مد یا سامان، رفتارهای جمعی، و در اشکال تاریخی به شرح تحول تاریخی جوامع پیشاصنعتی و صنعتی پرداخته و نشان دادهام که بلومر مانند مارکس شیوه تولیدی را مهمترین اهرم در تحول تاریخی دانسته است، در برابر شارحان خارجی که حتی شرح بلومر از ساخت کلان یا مولار را نفهمیدهاند، او توانسته است میان دستگاه نظری مارکس و خودش تلفیق ایجاد نموده و درک یکپارچهای از این تلفیق را در دستگاه نظری همکنشی نمادی خود ارائه کند. نیز به شرح دیدگاه بلومر از تضاد ساختاری در روابط صنعتی آمریکا پرداخته و به لزوم قانونی کردن حق اعتصاب کارگری و توجه به اتحادیههایی با اهرمهای قانونی و نیز شرح نظریه جنبشهای اجتماعی در دستگاه نظری بلومر پرداختهام.
نحوه انتخاب متفکران برای این مجموعه به چه شکل بوده است؟
انتخاب این متفکران البته سلیقهای بوده است. به خصوص در مورد تفسیرگرایی در آمریکا که معروف است به پارادیم تفسیرگرایی پرگمتیسیتی و شاید بتوان گفت من تنها شارح آن در ایران باشم که مستقیم از شاگردی بلومر فراگرفتهام. البته تفسیرگرایی به معنای تفسیرگرایی آلمانی یا هرمنوتیک یا اشکال مختلف آن را اساتید محترم جامعهشناس در جاهای مختلف تدریس کرده و شرح میدهند. اما آنچه که من در ایران بنابر رسالتی که از زمانی که دانشجوی بلومر (بنیانگذار یا نامگذارکنشکرایی نمادی) بودهام، داشتهام این است که تفسیرگرایی پرگمتیسیتی را بیشتر توضیح دهم. بنابراین با توجه به فرصت عمری که برایم مانده است و نمیدانم چه میزان از آن باقی است، تصمیم گرفتم بیشتر روی تفسیرگراها کار کنم. البته همانطور که اشاره کردم در سه دههی گذشته به تمام نظریهپردازان تفسیرگرا و غیرتفسیرگرا در کتابهای قبلی خودم پرداختهام. اما در این مدل دستگاههای نظری قصدم این بود که ابتدا با تفسیرگراها شروع کنم و در ادامه، اگر فرصتی بود، به بقیه میپردازم.
آیا باید این مجموعه را به صورت کلیتی به هم پیوسته فهم کرد یا هر کدام از کتابها مجزا و اثری مستقل از دیگری هستند؟
من کتابهای این مجموعه را به شکلی تنظیم کردهام که هم میتوان آنها را به شکل مستقل و هم به شکل مجموعهای خواند. در مقدمهای ده صفحهای که در تمام جلدهای این مجموعه منتشر شده است شرحی خلاصهوار نوشتهام که برخی اصطلاحات مهم، مانند دستگاه نظری، چهارگانگی مدرنیته (مدرنیته آغازین، میانی، درگذار، اخیر)، گونههای تفسیرگرایی را به عموم خوانندگان معرفی میکند. بنابراین من در این مقدمه بر سه چیز تاکید کردهام: اول این که دستگاه نظری چیست؟، دیگر این که دستگاه نظری در مدرنتیهها به چه معناست؟ و علاوه بر اینها انواع تفسیرگرایی کدامند؟ در این شرح، من سه نوع تفسیرگرایی را تشخیص دادهام؛ تفسیرگرایی اروپایی، تفسیرگرایی آلمانی، و در نهایت تفسیرگرایی آمریکایی یا تفسیری پرگمتیستی.
این تقسیمبندی هم نه براساس مناطق جغرافیایی، بلکه بر اساس تفکیک معرفتشناسی تاریخی است؛ یعنی براساس معرفتشناسی دوران مدرنیته، معرفتشناسی اروپایی، آمریکایی و آلمانی که با هم متفاوت هستند. این بحث البته مفصل است. اما در این مجموعه مثلا اگر کسی مارکس را که جلد اول است، بخواند کمبودی نخواهد داشت و نیازی به جلدهای دیگر ندارد. اما برای تکمیل و ارتباط برقرار کردن کاملتر با موضوع میتواند تمام مجموعه را هم در نظر داشته باشد به همین خاطر هم من معیاری تاریخی را برای ترتیب جلدهای کتاب در نظر گرفتم. جلد نخست را با مارکس شروع کردم و در ادامه به وبر، مید و بلومر پرداخته و جلد پنجم را هم، خلاصهوار، به آرای خود اختصاص دادم، تا اگر فرصتی یافتم کاملتر آن را نشر دهم.
اتفاقا میخواستم پرسش بعدی را در مورد همین جلد داشته باشم، نحوه تالیف دستگاه نظری تفسیرگرایی پرگمتیستی چگونه بود و نسبت آن با سایر جلدهای مجموعه به چه شکل است؟
جلد پنجم را من به شرحهای تلفیقی خودم که در این حوزه کار شدهاند اختصاص دادهام اما باید یادآور شوم که نتوانستم این کار را به طور کامل را انجام دهم. با توجه به بیماریها و شیوع کرونا و ... ترسیدم که شاید نتوانم آن را تمام کنم و به همین خاطر جلد پنجم را موقتا تالیف کردم تا آنچه در نوشتههای پراکنده داشتهام فراموش نشود و در ادامه اگر فرصت باشد به شکل کاملتر به آن خواهم پرداخت. این جلد در حقیقت تلفیق و ترکیبی از اساتید جامعهشناسی مانند مارکس، سیمل، وبر، بلومر، مید و .. کسان دیگری است که من از آنها به عنوان تبارنظری خودم استفاده کردهام.
برخی معتقدند جامعه شناسی ایران به ویژه در آکادمی بیش از ضرورت پایبند نظریه است و در مقابل عده دیگر اعتقاد دارند این موضوع تنها به برخی از نظریه پردازان محدود شده و بسیاری از متفکران به شکل صحیح و کامل فهم نشده اند، ارزیابی شما چگونه است؟
باید نظریههای جامعهشناسی را به شکلی که ما در ساختارشناسی معرفی کردیم بخوانیم، یعنی وقتی بنیان هستیشناسی یک نظریه را میگوییم بنیان روششناسی آن را هم بیان میکنیم تا به این ترتیب نظریه با روش همراه شود. یکی از ویژگیهای کار بلومر و شاگردان او این بوده است که نظریه به شکل محض خوانده نشود بلکه همواره با روش و پژوهش همراه باشد و مورد آزمایش قرار بگیرد. بنابراین این ایراد است که ما فقط نظریه بدهیم اما در کنار آن پژوهش و روش نداشته باشیم. هرچند من همواره در مورد خودم سعی کردهام که این نظریهها را تست کنم و در دورههای مختلف تاریخی مورد توجه قرار دهم، مانند نظریه جوامع درون ساخت و برون ساخت که درباره تاریخ جامعه ایرانی تنظیم کردم، همراه با مدل قشربندی مرتبط با آن. همانطور که از ابتدای سخنم در این گفتوگو ذکر کردم نظریهها در ایران خوب تعریف نشدهاند، به ویژه این که در بسیاری از موارد اصل منابع ترجمه و خوانده نشده و منابع دست دوم ترجمه شده است. برای مثال ما میبینیم دانشجویان ما شرح ریتزر را میخوانند اما خود کتابهای مارکس یا وبر را نخواندهاند. یا کتابهای بلومر را مطلقاً نخواندهاند. حال این که آیا ریتزر درست این نظریهها را فهمیده و منتقل کرده است پرسشی اساسی است. آیا این اثر چون در بسیاری از مناطق جهان چاپ شده است، دلیلی بر درستی آن است؟ من در بسیاری از نقدهایی که به خصوص در دستگاه نظری بلومر داشتهام داشتهام به این موضوع اشاره کردهام و همینطور در پیوست کتاب مربوط به او آوردهام که آقای ریتزر دستکم در حوزهای که من تخصص دارم (جامعهشناسی تفسیری) به خطا رفته است و حتی برای این ادعا که چرا تحلیل ریتزر غلط است، سند هم با شماره صفحه آوردهام. متنها در این جا هم وضعیت مانند بازار روز تجاری است که در آن جنس خارجی خریدار دارد و جنس ایرانی خریدار ندارد، جامعهشناسی را از دید ریتزر قبول میکنند اما شرح تنهایی که شاگرد مستقیم بلومر بوده است را قبول نمیکنند و این باعث تاسف است. من سالها شاگرد او بودهام و حتی او نامه نوشته است که میتوانم در سطح عالی این موارد را شرح و توسعه و تدریس کنم. اما در اینجا میگویند خیر تنهایی نادرست میگوید. البته ممکن است که خارجیها هم درست و هم غلط بگویند اما مسئله این است که شما ابتدا بروید همان منبع اصلی را بخوانید، یعنی خود وبر یا بلومر را. مثلا در مورد استراوس که یکی از شاگردان و دنبال کنندگان کار بلومر بوده است، تنها اثری که در ایران رایح شده است کتاب روش نظریه زمینهای اوست. در کتاب دستگاه نظری استراوس من، که آماده چاپ است، نقل به سند و صفحه دادهام که آقای استراوس به علیت به معنای ارسطویی آن قائل نیست بلکه به علیت به معنای دیالکتیک یعنی همبستر بودن و در یک بستر تاریخی قرار داشتن و مقدمات را فراهم کردن قائل است، یعنی همفراخوانی، اما متاسفانه مینویسند شرایط عِلّی و گمان بر این است که عِلّی یعنی همان علت و معلولی که در نظام منطق ارسطویی آمده است. اینها نشان دهنده این است که اصل کتاب خوانده نشده و بویژه تبار نظری استراوس شناخته نشده است و متاسفانه من در ترجمه هم که نگاه کردم یا به آن اشاره نشده بود و یا چشمهای من خوب ندیده است. متاسفانه حتی اساتیدی که هم آموزش میدهند به این موضوع دقت نکردهاند که خود او هم میگوید من به چنین علیتی قائل نیستم. او حتی برای این موضوع مثالی هم میزند و میگوید وقتی تعدادی نوجوان(تی نیجر) دور هم در یک شب نشینی جمع میشوند این موضوع بستری را فراهم میکند که ممکن است آنها مواد مخدر مصرف کنند، زیرا در آن جمع احتمال دسترسی به مواد افزایش مییابد. اما این موضوع به معنای علت نیست، منظور ما از شرایط عِلّی نیست، بلکه امری است که در دیالکتیک به آن شرایط هم فراخوان میگویند، یعنی مقدماتی زمینهای را فراهم میکند که برای مثال در اینجا شانس امکان استفاده کردن را بالا میبرد. اما علتی نیست که معلول ایجاد کند، زیرا ممکن است در شرایط دسترسی به مواد هم تفسیر افراد منجر به استفاده از مواد نینجامد. متاسفانه این اشکالات وجود دارد و به همین دلیل است که من معتقدم نظریهها را باید مستقیم و در قالب یک دستگاه نظری مشخص خواند. با رجوع به اصل منابع و تبار نظری مؤثر بر آنها باید شناخت. علاوه بر این باید این نظریهها را با تجربههای پژوهشی آزمود که آیا درست است یا خیر. همانطور که اشاره کردم در طول این سی سال من به شخصه مجادلههای زیادی در مورد این چند نفر که نام بردم داشتهام مارکس، وبر، مید، بلومر؛ چرا که تعاریف رایجی که در مورد بسیاری از مفاهیم اندیشهی آنها وجود دارند اغلب تعاریف بسیار غلطی هستند و من هم مستنداً دلایلم را آوردهام. برای مثال یکی از شرحهایی که من برای نفی علیت برای وبر آوردهام اتفاقا پیش از من هم یک نویسنده فرانسوی یعنی ریمون آرون که من هم بسیار از او استفاده کردهام به کار برده است، نیز زایتلین، اما متاسفانه در همه جا از علیت قطعی برای وبر نام برده میشود در صورتی که علیت او برعکس علیت ارسطویی، منحصر به احتمال و کنش مردان عمل است. یعنی حداقل باید تحلیل علی احتمالی یا دیالکتیکی گفته شود. مثال دیگر این است که آرون میگوید وبر سه سنخ آرمانی معرفی میکند من آمدهام این سه سنخ را نام گذاری کرده، پیدا کرده و سند آن را رجوع به متن اصلی وبر نشان دادهام، در همایش وبر در دانشگاه خوارزمی نشان دادهام. هیچ کس در تاریخ جامعهشناسی ایران نگفته است که این سنخها دو تا نیست بلکه سه تا است یعنی حتی حرف آرون و کوزر هم که به فارسی ترجمه شده است را ذکر نکردهاند، و اساساً آن را نادیده میگیرند. به هر حال من اصرار دارم که بنا بر وظیفه و رسالتی که دارم نتایج پژوهش و آموختههای خود را بنویسم؛ خواه مردم و دانشجویان بخوانند یا نخوانند، کار ما گفتن است که میتوان با رجوع به منابع اصلی صحت و سقم آن را پیدا کرد.
آیا مجموعه کتاب های دستگاه نظری ادامه دار خواهند بود یا پروژه ای مانند آن را در آینده مد نظر دارید؟ اگر پاسخ مثبت است توجه شما بر چه متفکرانی است؟
بله من در ادامه این مجموعه پنج جلد دیگر را هم نوشتهام و آماده چاپ کردهام که عبارت است از دستگاه نظری جرج گورویچ، دستگاه نظری استراوس که در ایران معرفی نشده است، سوم دستگاه نظری تماتسو شیبوتانی که از او هم در ایران اثری منتشر نشده است و فقط من ده سال پیش در کتاب جامعهشناسی معرفت از او نقل و شرح آوردهام و شاید برخی از روانشاسان اجتماعی هم از او نقل قولی داشته باشند اما جامعهشناسی کلا از او یادی نکرده است، جلد چهارم متعلق به دستگاه نظری گافمن است که کتابهای متعددی از ایشان منتشر شده است اما کارهای او به عنوان یک مجموعه و دستگاه نظری واحد ترکیب نشده اند و جلد پنجم که مقدمات آن را آماده کردهام اما هنوز تکمیل نشده است، احتمالاً هکشایلد، میلز و یا الیاس خواهد بود. در حال تصمیمگیری برای نوبت هرکدام از این سه نفر هستم. حال این که بعد از این مجموعه بتوانم کار دیگری را انجام دهم یا خیر بستگی به شرایط جسمیام دارد. البته در کنار این مجموعه کار دیگری هم هست که توسط انجمن جامعهشناسی ایران منتشر خواهد شد. سال گذشته کتابی با همکاری مشترک نشر اندیشه احسان و انجمن جامعهشناسی ایران منتشر شد به نام صد سال پس از مید که هدف آن بررسی تاثیرگذاری مید بر جامعهشناسی جدید پس از خودش بود و در این کتاب نوعی همکنشگرایی انتقادی یعنی کنش متقابل نمادی که دقیقا سیستم و ساخت اقتصادی و سیاسی کلان آمریکا را مورد انتقاد قرار دهد را هم معرفی کردم. امسال نیز قصد داریم این کار را برای بلومر انجام دهیم، احتمالا با قول مساعد انجمن بتوانیم تا سال 1401 کتاب 50 سال پس از بلومر را نیز، که در حال شکل گیری است، منتشر کنیم. کار دیگری را نیز شروع کردهام با عنوان فرهنگ اصطلاحات جامعهشناسی تفسیری و جامعهشناسی نظری، تا شرایط جسمی و روانی چه اقتضاء کنند.
نظر شما