گفتوگو با نصرتالله محمودزاده در سالروز شهادت حسین خرازی؛
فراز و نشیبهای زندگی حسین خرازی از بسیجی بودن تا فرماندهی لشکر
نویسنده کتاب «عقیق» گفت: فراز و نشیبهای زندگی حسین خرازی، فقط در عرفان، تقوا، جنگنده بودن و مصربودن به اعتقاداتش نیست، بلکه مجموعهای است که یک فرد بر اساس آن میتواند از کردستان بهعنوان بسیجی مراحلی را طی کند و فرمانده دسته، فرمانده گروهان، فرمانده گردان، فرمانده تیپ و فرمانده لشکر شود.
درباره شهید خرازی منابع خوبی منتشر شده است که از میان آنها میتوان به آثاری مانند «با یک بال هم میتوان به آسمان رسید: خاطراتی از سرلشگر پاسدار شهید حسین خرازی»، «به خرمشهر رسیدیم: حماسه شهید حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع)»، «پروانه در چراغانی: بر اساس زندگی شهید حسین خرازی»، «حسین خرازی و دفاع مقدس: بررسی تاریخی شخصیت سردار شهید حسین خرازی در دفاع مقدس» اشاره کرد.
همزمان با سالروز شهادت شهید حسین خرازی با نصرتالله محمودزاده، نویسنده اثری با عنوان «عقیق» که به بیان زندگی و خاطرات شهید همیشه در یاد، حاج حسین خرازی؛ فرمانده دلاور لشکر امام حسین(ع) اصفهان میپردازد به گفتوگو نشستیم که شرح آن را میخوانید.
چه شد تصمیم گرفتید درمورد شهید حاج حسین خرازی بنویسید؟
در عملیات والفجر 10 و فاجعه حلبچه، تقریبا دو سه روز بود که در قالب امدادگر، مردمی که زنده بودند را از خانهها بیرون میآوردیم و نجاتشان میدادیم. در این جریان، یک خانواده پیدا کردم، (یک زن با چهار بچه زیر 6 سال) که اینها وقتی من را دیدند، میترسیدند، درواقع تحت تأثیر جنگ و بمباران هرچه آدم میدیدند وحشت داشتند. سه روز تمام در زیرزمین حبس شده بودند و چیزی هم نخورده بودند. بعد از اینکه گفتم من صدام نیستم، مادر آنها به من اعتماد کرد و آنها را جای دیگر منتقل کردم و بهدنبال مقری میگشتم که به اینها آب و نانی بدهم، در این حین، تابلویی دیدم به نام مقر شهید حسین خرازی که حسین خرازی با چهره خندان اینها را دعوت کرد و گفت بچهها را بیاورید و به آنها غذا دهید و من از همانجا شیفته این شخصیت شدم. از علائم جنگ هم مشخص بود که دیگر جنگ به انتها رسیده است.
احساس کردم دیگر باید کارهای اساسی را انجام دهم و با جنگ خداحافظی کنم. کار اساسی این بود که سؤال اساسی خود را جواب بگیرم. اگر مردم ایران بدون کمک هیچ کشوری، هشت سال توانستند بجنگند، به اعتباری چه کسانی توانستند این مدت را دوام بیاورند؟ این سؤال اساسی از کربلای 5 شروع شده بود تا اینکه در برخوردی که با حسین خرازی داشتم، احساس کردم این اولین گزینه من هست که بررسی کنم تا متوجه شوم، چگونه یکسری از افراد از رده بسیجی وارد جنگ شدند و در برابر دشمنی که امکانات بسیار در اختیار داشت، جنگیدند و بهعنوان فرمانده لشکر از جنگ خارج شدند.
از فعالیتهای شهید خرازی در کربلای 5 و لحظه شهادت ایشان هم خبر داشتم و از همان زمان تصمیم گرفتم کار درازمدت انجام دهم و آن این بود که چند شخصیت جنگ را انتخاب کنم و اساسی به زندگی اینها بپردازم و شهید حسین خرازی اولین گزینه بود و از همانجا چون مخاطبم را عمدتا جوانان دانشجو میدیدم، کارم را بهصورت زندگینامه داستانی آغاز کردم و وقتی که وراد لایههای پنهان شخصیت شهید حسین خرازی شدم، متوجه شدم که امام(ره) خصوصیاتی را در این افراد بدون اینکه با اینها ملاقات نزدیک داشته باشد میدید که همان جوهر وجودی منجر به این شد که در برابر عراق چیزی از دست ندهیم. درواقع شناخت شخصیتها بهنظرم مهمتر از خود جنگ بود و آنچه برای من بهعنوان نویسنده مهم بود، این بود که دستاوردی از جنگ بیرون بیاورم که در هر زمان و مکانی در آینده مفید باشد و آن دستاورد این بود که ما چگونه تربیت کنیم و تربیت شویم که خودمان باشیم و درعینحال که میتوانیم به مواردی که نقد داریم اعتراض کنیم، اما تابع و پیروز میدان باشیم.
من دو سال تمام در لشکر امام حسین(ع) مستقر شدم و با اشخاص مختلف از آشپز تا فرماندههانشان صحبت کردم. ابتدا سخت بود، اما به مرور آشنا شدیم و محفل صمیمی ایجاد شد و اطلاعات را جمعآوری کردم و توانستم خرازی واقعی را بشناسم. وقتی میخواستم کتاب را برای چاپ بدهم، احساس میکردم که ایشان درجهاش باید ژنرالی باشد، همان ژنرالی که بعدا حاج قاسم توانست فرمانده قلبها باشد.
فراز و نشیب زندگی خرازی فقط در جنگیدن یا عرفان، تقوا، جنگنده بودن و مصربودن به اعتقاداتش نیست، بلکه مجموعهای است که یک فرد بر اساس آن میتواند از کردستان بهعنوان بسیجی مراحلی را طی کند و فرمانده دسته، فرمانده گروهان، فرمانده گردان، فرمانده تیپ و فرمانده لشکر شود. خیلی زیبا این مراحل را دیدم و به نگارش درآوردم و در این اثر میخواهم به افراد معمولی بگویم که اگر بخواهید به درجهای برسید باید چه مراحلی را طی کنید و لزومی هم ندارد که ما مدام فرمانده لشکر تربیت کنیم. من سعی کردم از ایشان شخصیتی نسازم که برای یک جوان، دستنیافتنی باشد، (شخصیتی کاملا مقدس یکطرفه که مدام نماز شب میخواند)، شهید خرازی مدام در مواضع عراقیها بهدنبال شناسایی بود، اما وقتی در رملهای چذابه گیر میکنند، به شهید یزدانیپور میگوید خسته شدیم بنشین و برای من روضه امام حسین(ع) بخوان. بهترین روضه را آنجا در تاریکی میخوانند و اینقدر زیبا اشک میریزند که خدا دلش به رحم میآید و صبح باران میبارد و رملها سفت میشود و تیپ امام حسین(ع) عبور میکند و از پشت توپخانه عراقیها سردرمیآورد. این آدمها الان هم گمنام هستند و تنها با نامگذاری بزرگراهها نمیتوان حق مطلب را ادا کرد. امید است بیدار شویم و به معرفت اینها برسیم. درواقع این روشی است که من برای نگارش آثار انتخاب کردم و بعد از ایشان هم ادامه دادم و درمورد شهید باکری نوشتم و الان هم درمورد شهید ابوترابی مینویسم و خیلی هم به جایزهها و غیره توجه نمیکنم.
شهید خرازی پیش از انقلاب نیز فعالیتهای گسترده داشتند که متأسفانه آنطور که باید و شاید، اين بخش از زندگی ايشان انعکاس لازم را نیافته است.
خرازی از سربازهایی است که قبل از انقلاب هم میجنگیده و همانجا متوجه میشود که هرجنگی، جنگ مردانه نیست و به اصفهان برمی گردد و به سرعت به کسانی می پیوندند که جنگ دیگری را دنبال میکنند و آنها کسانی هستند که با امام(ره) ارتباط دارند و اعلامیه پخشکن امام(ره) در اصفهان میشود و مسجد سید که خیلی در اصفهان معروف است، پاتوقش میشود و مدتی مکبر امام جماعت میشود و به مرور به مبارزان میپیوند و در جریان انقلاب، یک جوان بسیار فعال در اصفهان است. دلیل اینکه کمتر به این بخش از زندگی شهید پرداخته شده این است که یکی از ویژگیهای فرماندهان ما ندیده شدن بود؛ یعنی دوست نداشتند خودنمایی کنند و این باعث شد که افراد کنکاش نکردند و جوهره این افراد را نشناختیم.
چطور و با چه مؤلفههایی میتوانیم نگاه طیفهای مختلف فکری را به این شخصیتها و آثاری که در حوزه ایثار و شهادت ارائه میشود، جلب کرد؟
در حال حاضر دو قشر بهدنبال گمشده خودشان در افرادی مثل شهید خرازی هستند، یکی قشری که میخواهند با همان روش امام(ره) و رهبری این مسیر را دنبال کنند و دیگری آنها که میخواهند بدون زحمت به قدرت برسند، به همین دلیل ظاهری از این شخصیتها را مطرح میکنند و این دومیها ظلمی به نسل ما میکنند که بعدها متوجه میشوند در خواب غفلت بودهاند.
متأسفانه قشر ظاهربین در حال غلبه بر معرفتنگر است و برخی نهادها فقط میخواهند، آمار ارائه دهند که مثلا امسال 200 کتاب چاپ کردهایم، دیگر نمیشود گفت که هرکتاب چاپ کردن واقعی چقدر زحمت دارد، وقتی هم که به نویسنده میگوییم چکار میکنی؟ میگوید اینقدر پول میدهند و همین کاری هم که میکنیم زیاد است. (یک ضبط، نوار، پیادهکردن و چاپی وجود دارد) درواقع انحراف از آنجا شروع شد که دنیای مقدس ادبیات پایداری را از عرفان تبدیل به کسب و کار کمارزش کردیم و اینجاست که بسیاری نویسندهها راه به جایی ندارند و مجبورند سفارشی بنویسند و سفارشدهندهها کسی نیستند جز کسانی که میخواهند به این طریق به قلههایی برسند که مرکز اختلاف است.
مهمترین پیام کتاب «عقیق» برای مخاطب چیست؟
عقیق میخواهد بگوید ای نوجوان و ای جوان اگر میخواهی به قلههای رفیع سعادت برسی، ببین چه مراحلی را باید طی کنی؟ از خودت شروع کن، چقدر میخواهی از خودت بگذری؟ و طی کردن این مراحل باید با جون و دل باشد و باید زندگی در عرض برایت مهم باشد؛ یعنی اگر رسیدی به اینکه در این محاسبه لازم است، بمانی و شهید شوی، بمان و شهید شو و نگو من باید برگردم و در آینده این کارها را انجام دهم. به همین دلیل زندگیهای بسیار سعادتمند جاودانه، زندگیهای در عرض بود، نه کسی که 90 سال عمر کرده است. بههمین خاطر میبینیم بسیاری از فرماندهان ما زیر 30 سال شهید شدند. زندگی در عرضِ حسین خرازی در این کتاب میتواند برای جوانان این پیام را داشته باشد که ببین کجای زندگی هستی و همان را منش خودت قرار بده. درواقع همین ارادهها منجر به آزادی خرمشهر شد. در حال حاضر هم خیلی خرمشهرها داریم که باید آزاد شوند، اینقدر زیاد شده که نمیدانیم به کدامش برسیم و ما نیاز داریم به جوانی که اول خود را باور کند و با الهام از نه شرقی و نه غربی ـ که متأسفانه خوب بلد نبودیم بیان کنیم و باید این شعار را در جغرافیا نبینیم بلکه در معرفت ببینیم ـ این مسیر را دنبال کنیم.
شهید حسین خرازی میخواهد بگوید یک جوان موفق چگونه میتواند مستقل به آن چیزی که میخواهد برسد. بخاطر همین خدا به این افراد تضمین میدهد که نهایتا خودمان میدانیم که تو را چگونه، کی و کجا ببریم. شهید حسین خرازی از افرادی بود که انتخاب شهادت برعهده خودش بود و خدا هم با او خوب کنار آمد و در جایی به او امان داد و جایی هم اینقدر التماس کرد که به لقاء حق شتافت.
در چند جمله شهید خرازی را توصیف کنید.
شهید خرازی شخصیتی است که در عین خوداتکایی به شدت نیازمند فردی به نام امام خمینی(ره) بود. کسی که در عین خودباوری به شدت نیازمند کار جمعی بود و در عین جنگندگی بسیار مرد عارفی بود.
نظر شما