در اولین شماره از پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران با محمد عربی گفتوگویی داشتهایم. او جوان است و متولد سال 1377 و زاده شهر نیشابور. اولین کتابش «مکاشفه بهاری یک همسایه واله» است که حالوهوای عاشقانهای دارد در جوار امام رضا علیهالسلام. نشرسرای خودنویس ناشر این اثر است که هدف خود را حمایت از نوقلمها میداند.
در معرفی اثر آمده است:
«یوسف طلبه جوانی است در طلب یافتن، دانستن و عاشقشدن. در همین جستوجو او به مشهد میرسد. دوست دارد در جوار امام رضا (علیهالسلام) قرار بگیرد و درس بخواند. اما نمیداند که اینجا تازه آغاز بیقراری است. یوسف در همان ابتدا برای پذیرفتهشدن در حوزه با مشکلاتی مواجه میشود. رسیدن به شهری بزرگ و رنگارنگ و مواجهه با آدمهای متفاوت او را دچار سردرگمی میکند. در ادامه به یک جلسه داستانخوانی میرود، جایی که میتواند شور داستاننویسی که همیشه در سر داشته را بپروراند، اما این مسیر با دیدن غمزهای و یک سوءتفاهم به مسیر دیگری میرود.»
گفتوگو با محمد عربی نویسنده کتاب را در ادامه میخوانید:
معرفی مختصری از خودتان و مسیر نویسنده شدنتان داشته باشید.
حجتالاسلام زائری جایی نوشته بود از همان نوجوانی در یک دست ما لمعه دمشقیه شهیدین بود و دست دیگرمان بینوایان ویکتور هوگو. بنده هم کمابیش با چنین وضعیتی بزرگ شدم. آنقدر خواندیم که بالاخره با خودمان گفتیم ما چیمان از بقیه کمتر است؟ من هم یک داستان از همین دنیای طلبگی مینویسم. و صد البته اگر استاد بزرگی همچون جناب خسرو باباخانی دستم را نمیگرفت و با عشق مرا در پیمودن این مسیر هدایتم نمیکرد قدمهای لرزان من در جهان ادبیات به سرمنزل مقصود نمیرسید.
مخاطب اصلی داستانتان را چهکسانی میدانید؟
تمام جوانانی که مجبور به زندگی در دو یا چندین جهان متفاوت هستند. آنهایی که در خانوادهای مذهبی بزرگ شدهاند؛ اما در میان دوستانشان خبری از آن ارزشها نبوده است یا بالعکس. مخاطب این کتاب نسل جدیدی است که در جامعهای چندپاره گیر افتاده است و میبیند این قارههای فرهنگی و اعتقادی هر روز از یکدیگر دور و دورتر میشوند و او ناچار است سر بزنگاه سمتی را انتخاب کند و افرادی را از دست بدهد. همچنین اگر پول و امکانش را داشتم این کتاب را هدیه میدادم به تمام نوجوانانی که به خاطر دیدن مستند عرفا و علما و رفتن به راهیان نور تصمیم گرفتهاند طلبه شوند. امیدوارم این کتاب انتظارات نامربوطی را که از حوزه علمیه در ذهن دارند کمی تلطیف کند و نگاه واقعبینانهتری از طلبگی به آنها بدهد.
باتوجه به دنیای امروز که از هر سو به مذهب حمله میشود و حضور آن در آثار سینمایی و ادبی کمرنگ شده است، چرا و چهطور شد که شما تصمیم گرفتید به سراغ عاشقانهای بروید که اتفاقا حالوهوای مذهبی دارد؟
به خاطر همین پیشفرض غلطی که در ذهن اکثر ما وجود دارد که گمان میکنیم یک طبقه مرفه یا متوسط رو به بالایی در جامعه وجود دارد که اینها عاشق میشوند و بعد در کنارش اقشار مذهبی یا فقیری هم وجود دارند که تکوتوک آدمهایش دچار عشق و عاشقی میشوند. این باور که عشق برای از ما بهتران است نتیجه همان چیزی است که رسانه در تمام این سالها به مخاطب ارائه داده است. به گمانم 99 درصد افراد جامعه در برههای از زندگی دچار یک رابطه رمانتیک و عاشقانه بودهاند، مسئله این است که کسی روایتشان نکرده است. از رفتگری که نیمهشب، زباله از خیابانها جمع میکند تا کارمند خپل ادارهای که حوصله جوابدادن به ارباب رجوع را ندارد و حتی حاجآقایی که بالای منبر مشغول وعظ مردم است همگی جایی دلشان لرزیده و پایشان سست شده است. چه کنیم اگر دوربینی و قلمی این صحنهها را ثبت نمیکند؟ جز اینکه خودمان باید دست به کار شویم و تلخ و شیرین اطرافمان را به تصویر بکشیم؟
شخصیت مرد این داستان طلبه است و قرار است عاشقانههای او را بخوانیم. امروزه نشاندادن عاشقی یک طلبه موضوع رایجی شده است چه در آثار طنز سینمایی و چه در کتابهای داستانی. شما خودتان را در ادامه این زنجیره میدانید یا این جریان بر سوژهیابی شما تأثیری نداشته است؟
حقیقت این است که من زنجیرهای نمیبینم که خودم را در امتدادش بدانم. چهلسال از انقلاب میگذرد و روحانیت در این مدت بیشتر از همهوقت درگیر با زندگی و دنیای مردم بودهاند. چقدر به این سوژه پرداخته شده است؟ به گمان من خیلی کم. و این اشتباهی دوطرفه بوده است. هم هنرمندان تلاشی نداشتهاند تا این گروه را بهتر بشناسند و هم حوزه علمیه با خطوط قرمز اشتباهی که برای خود کشیده نگذاشته مردم با چهره واقعی او آشنا شوند.
پدرم با اکثر فیلمهایی که با موضوع دفاع مقدس ساخته میشوند نمیتواند ارتباط بگیرد. چون خودش هشت سال از جبهه غرب تا جنوب را تجربه کرده است. آنچه کارگردان و فیلمنامهنویس جنگ ندیده نشان میدهد هیچ سنخیتی با تجربه او ندارد. این همان حسی است که من با دیدن دینامیت، طلا و مس و پارادیس تجربه کردم. تصویر کاریکاتوری و پر اعوجاجی که با تجربه شخصی من همخوانی ندارد. به گمانم طلبههایی که میتوانند باید تلاش کند جامعه خودشان را روایت کنند پیش از آنکه اذهان مردم با این آثار اشتباهی پر شود.
همچنین این رمان یک ماجرای عاشقانه صرف نیست. بلکه تلاش میکند در بستر یک حادثه عاشقانه زندگی طلبه جوانی را به چالش بکشد و در ضمنِ داستان، پیدا و پنهان مدارس علمیه را به مردم دقیقتر نشان دهد. یک تلاش کوچک برای کوتاهکردن این دیوار جدایی.
نوقلمبودن چه تأثیری در انتخاب سوژه داستانی دارد؟ آیا دستوپای نویسنده را میبندد (چون هنوز نمیداند که قلمش میتواند مخاطب را جذب کند) یا برعکس نویسنده با آسودگی بیشتری موضوع انتخاب میکند؟ (چون پیشینهای از او در ذهن مخاطب نیست) شما با کدام دیدگاه موافقاید؟
اینکه به عنوان نوقلم در فضای ادبی کشور جدی گرفته نمیشوی و توجه چندانی به نوشتههایت نمیشود گرچه سخت است؛ اما در خود موهبتی دارد که حقیقتا ارزشمند است. این گمنامی به شما اجازه تهور و ماجراجویی در زمینه نوشتن میدهد. بیهیچ نگرانی از توقع مخاطب و نقد منتقد میتوان زبان و ژانرهای مختلف را آزمود و خود را در مسیرهای متفاوت ادبیات محک زد. اگر یک داستان تاریخی بنویسی و پرفروش بشود قطعا برای نوشتن داستان بعدی گرفتاریهای زیادی داری. مردم انتظار دارند داستان جدید به خوبی همان قبلی باشد و صد البته در همان ژانر. نویسنده شناختهشده مجبور است با مخاطبش مدارا کند اما نویسنده جوان برای نوشتن داستان از هفت دولت آزاد است چون برای مجلس خالی آواز سر میدهد.
زندگی فردی که علاقهمند به نوشتن است با کسی که بالاخره نویسنده میشود و اثر چاپ میکند قاعدتا متفاوت است. در زندگی شما این تفاوت چه بود؟
انتشار کتاب مصادف است با خوردن یک چک حسابی از سیستم نشر کتاب و بیرونآمدن از دنیای خیالی که پیش از آن تصور میکردی. تمام درد و رنجهایی که استادان نویسنده در مسیر چاپ کتاب کشیدهاند و برایت تعریف کردهاند رنگ واقعیت میگیرد. نویسندگی در ایران کار دشواری است و تازه وقتی کتابت چاپ میشود این قضیه را درک میکنی. بعد از انتشار اولین کتاب درحالی که تو به همه این مشکلات واقفی باید داستان بنویسی. این همان تفاوت مهم است.
به عنوان یک کتاباولی، کدام بخش از داستاننویسی را سختتر از بقیه میدانید؟
فردای روزی که کتابت چاپ میشود. آن داستان، دختری بوده که بزرگش کردی و فرستادی خانه بخت. هویت مستقل پیدا کرده. رابطه میان خواننده و کتاب چندان ربطی به نویسنده ندارد. حالا نویسنده مانده است و حوضش. همه داستانی برای تعریفکردن دارند. تو آن داستانت را تعریف کردهای. کار سخت از اینجا شروع میشود. حالا باید بگردی دنبال سوژه، با حادثه جدیدی آشنا شوی، سروشکل داستانی به آن بدهی، مرتب و مودبش کنی و این یکی را بفرستی خانه بخت. مطمئنم برای نوشتن داستان سوم سختتر از این هم خواهد شد.
در بازخوردی که از خوانندگان کتاب گرفتهاید به نظر آنها امتیاز این اثر در چیست؟
این کتاب را به آدمهای مختلفی که در اطرافم بودند دادم تا بخوانند اما هیچکس به اندازه بچههای خوابگاه نتوانست آنچه در این کتاب نقلشده را فهم و درک کند. و این مثبتترین بازخوردی بود که من دریافت کردم. چرا که درد داستان را درست همان کسانی فهمیدند که کتاب برایشان نوشته شده است. اما مهمتر از همه امام رضا (علیه السلام) است. داستان «مکاشفه بهاری یک همسایه واله» در حوالی حرم مطهر رضوی جریان دارد. بسیاری از اتفاقات و صحنههای کتاب گرهخورده با صاحب این خانه. امیدوارم این اثر مقبول نگاه امام مهربانیها قرار گیرد.
مشخصات اثر:
«مکاشفه بهاری یک همسایه واله» به قلم محمد عربی در 164 صفحه با قیمت 50 هزار تومان از سوی نشرسرای خودنویس منتشر شده است.
نظر شما