نویسندگی در چه نقطهای از زمان وارد زندگیتان شد؟
از دبیرستان بود که رفتهرفته «نوشتن» به «نویسندگی» ارتقا پیدا کرد. تصمیم گرفتم جدی و هدفمند بنویسم و برای پرورش قلمم قدمهای کوچک و بزرگ بردارم. چون در اوج تحصیلم بود، خواه ناخواه مجبور شدم یکیشان را در اولویت بگذارم که برای من نویسندگی در اولویت بود و بخش اعظم وقتم را به نوشتن اختصاص میدادم.
آیا نوشتن و دنیای واقعی نویسندگی، شبیه به خیال و آرزوی آن است؟
رد پای واقعیت همیشه در خیال پیداست؛ اما میان پنجره و دیدن همیشه فاصلهای است. آدم از تمام کردن کتاب، از انتشار و مراحل قبل و بعدش تصور دیگری دارد و هرقدر هم تصورش واقعگرا باشد، نتیجه اصلی کم یا زیاد، متفاوت خواهد بود. تجربه به من نشان داده نتیجه نه بهتر و نه بدتر از تصورها و فرضهاست. نویسندگی هم مثل هر حرفهای ناامیدیها، چالشها و معضلات خودش را دارد که قبل از واردِ گود شدن، آدم از آنها مطلع نیست یا حداقل شخصاً تجربهشان نکرده است که از چم و خمشان باخبر باشد.
اولین اثر شما مجموعه داستان «خرداد بود که خلیج یخ زد» است. چرا با نوشتن مجموعه داستان شروع کردید؟
در ابتدا قرار بود رمان چندجلدی منتشر کنم. نه خیلی قبلتر، نوشتن داستان کوتاه برایم دشوار بود و آنقدرها هم سمتش نمیرفتم؛ اما از یکجایی به بعد تصمیم گرفتم از منطقه امن خارج شوم و از هر نظر خودم را به چالش بکشم. بنابراین رمان را برای مدتی کنار گذاشتم و در خواندن و نوشتن تمرکزم را گذاشتم روی داستان کوتاه. قطعاً تصمیم بهجا و درستی بوده است؛ چرا که در طول این مسیر بسیار چیزها آموختهام و قلمم طوری ورز آمده است که در مسیر قبلی و با نوشتن پیاپی ده رمان هم، ورز نمیآمد. حالا احساس میکنم برای نوشتن رمان پختهتر و آمادهترم.
به نظر شما در عصر کنونی داستان کوتاه چهقدر اهمیت دارد؟
وقتی تصمیم گرفتم مجموعه داستان بنویسم، اولین کاری که کردم جمعآوری لیستی بلند از مجموعههای داستان بود؛ هم ادبیات معاصر ایران و هم ادبیات گمانهزن. اولین چیزی هم که فهمیدم این بود که مجموعه داستان میبایست با داستان کوتاه تفاوت داشته باشد؛ یعنی مجموعهی 6 داستان کوتاه باید یک کل را تشکیل بدهند که این کل میتواند در مضمون باشد یا در زیروبم داستانها؛ اما باید باشد (منظورم از این کل، مجموعه داستان به هم پیوسته نیست). خواندن داستان دوم باید در تجربهی خواندن داستان سوم مؤثر باشد و این روند باید ادامه پیدا کند. در بین انبوه کتابهایی که خواندم بیش از همه همین عدم وجود این کل بود که آزارم میداد.
این را گفتم که بگویم از نظر من حساب داستان کوتاهی که در مجموعه داستان آمده با داستان کوتاهی که خارج از مجموعه است، جداست.
بنده پژوهش خاصی در اینباره نداشتهام؛ اما به بازار کتاب که نگاهی بیندازیم و به صفحات معرفی کتاب و نظر مخاطب هم که توجه کنیم، میبینیم داستان کوتاه و مجموعه داستان طرفدار کمتری دارد؛ چنانچه بارها و بارها افراد مختلف به خود من هم این را گفتهاند تا شاید عوض مجموعه داستان، رمان چاپ کنم. خیلیها میگویند داستان کوتاه به جان ما نمیچسبد؛ وقتی هم فکرش را بکنید، برای مخاطبی که شخصیت داستان ارجحیت دارد و شاید 600 صفحه رمان فقط برای دلبستگیاش به یکی از شخصیتها بخواند، منطقی است با داستان کوتاه 7-8 صفحهای ارتباط برقرار نکند؛ چون داستان کوتاه آنچه را که این دسته از مخاطبان خواستارش هستند ندارد: یعنی شخصیتی که مدت مدیدی بتوانند همراهش باشند و با او همزادپنداری کنند؛ اما همین کوتاهی، همینکه میتوان داستان کوتاه را در یک نشست خواند، یعنی علیرغم مطابق نبودن داستان با سلیقهشان، هیچ بعید نیست آن را بخوانند. ما همه در وهله اول خوانندهایم؛ خود من هم حاضر نیستم رمان 200 صفحهای بخوانم وقتی میدانم به هیچوجه ازش لذت نخواهم برد؛ اما داستان کوتاه 20 صفحهای را میخوانم، حتی اگر خوشم نیاید تجربهایست متفاوت که شاید چیزی بهم بیاموزد و اهمیت داستان کوتاه به نظر من در همین است. میتوان در کوتاهیاش، حرفهای بزرگ گنجاند و آن را به گوش کسان بیشتری رساند. داستان کوتاهِ خوب میتواند با همان صفحات کم تأثیر زیادی روی مخاطب بگذارد.
چه جذابیتهایی از قالب داستان کوتاه کم شده که استقبال خوانندگان از آن برداشته شده و به سمت رمان رفته است؟
اینکه چرا بیشتریها رمان را ترجیح میدهند، به نظر من همان مسئلهی کلیت است. برگردیم به تفاوت داستان کوتاه خارج از مجموعه و مجموعه داستان. حساب داستانهای کوتاهی که در اینترنت منتشر میشوند و کتابهایی را که آثار درخشان نویسندههای جهان یا یک کشور یا دورهی خاص را کنار هم میگذارند و چنین کتابهایی جدا کنیم، آن موقع وقتی از کتابی که داستان کوتاه است حرف میزنیم، یعنی درباره مجموعه داستان حرف میزنیم.
حالا وقتی مجموعه داستان مجبور میشود با رمان رقابت کند، معلوم است که کم میآورد. یکی هر صفحهاش در ادامهی دیگری آمده و آن یکی، مدام خواننده را با محیطهای جدید، شخصیتهای جدید و... آشنا میکند؛ یکیشان مدام درحال آغاز شدن و تمام شدن است. اینجاست که اگر هر مجموعه داستانی، حتی اگر آنتالوژی باشد، تصمیم بگیرد به هر نحوی که شده است یک کل برای خودش تعریف کند، قدم بزرگی برداشته است. شاید داستان اول تمام شود و داستان دوم آغاز؛ اما وقتی کلیتی هست، وقتی پازلی وجود دارد که هر داستان دستی در تکمیل شدنش میرساند، آنجاست که مخاطب بفهمد یا نفهمد، درگیر رسیدن به این کل میشود و تأکید میکنم این کلیت ربطی به ارتباط داستانی داستانهای مجموعه ندارد و میتواند کاملاً در زیرمتن و مضمونشان جاری باشد. من فکر میکنم اگر این کلیت به شکل درستش وجود داشته باشد، تجربهی بهتری به مخاطب رماندوست بدهد. در «خرداد بود که خلیج یخ زد» هم تلاش داشتم چنین کلیتی ایجاد کنم؛ اما بعید است آدم با سنگ اول هدف را بزند. در آینده برای اجرای محکمتر و بهتر این ایده قطعاً باز هم تلاش خواهم کرد.
جزئیتر به اثر نگاه کنیم؛ سیر روایت هر داستان از این مجموعه مستقل است یا شخصیتها و سوژههای داستانی به هم زنجیر میشوند؟
داستانها همه مستقلاند و حتی جهانشان هم یکی نیست؛ اما کوشیدهام با مهندسی چینش داستانها و پررنگ کردن عناصری مثل «شرارت»، «یأس» و «انزوا» در هر داستان، مسیر مشخصی برای مخاطب بهوجود بیاورم؛ طوری که اگر داستانها را به ترتیب نخوانند، به تجربهشان از کتاب آسیب میزند. مضمونی که درنهایت همهی داستانها را به هم متصل میکند، «انزوا»ست و آنچه به همراه خود میآورد.
زبان قصهها از داستانی به داستان دیگر متفاوت میشود؛ این تنوع را چهطور در زمان نگارش مدیریت کردید؟
زبان هر داستان را از شخصیت راویاش میگیرم. وقتی شخصیتها متفاوتاند، زبانشان هم متفاوت میشود. حین جابهجا شدن میان داستانها همین تفاوت شخصیتها و نگاهها بود که باعث میشد گیج نشوم و در بازنویسیها سریع دوباره به زبان داستان مسلط شوم. از طرفی تا وقتی شخصیت داستان در ذهنم به انسجام نرسد و از خامی درنیاید، با زبان داستان درگیرم و مدام تغییرش میدهم.
این مجموعه در فضایی روایت میشود که عناصری مانند خیال، تنهایی، وحشت و یأس در آن جریان دارد. اشتراک درونمایه هر قصه به همینها ختم میشود یا ویژگیهای مشترک دیگری هم به کار بردهاید؟
«شرارت» هم عنصر مهمی در داستانهای کتاب است. اشکال مهم شرارت و برخورد متفاوت هر شخصیت با آن چیزی است که درنهایت تصویری بزرگتر از هر داستان، تصویری بهاندازه همهی داستانها به وجود میآورد و البته عنصر شرارت جدا از باقی عناصر داستانها، خصوصاً انزوا نیست. جدا از اینها، بوم جنوب هم بخش جدانشدنی هر داستان است. بومی که ممکن است بهنوعی باعث و بانی شرارت و انزوای هر داستان باشد.
ژانر وحشت برای شما چه شکلی است؟
از نظر بنده ژانر وحشت منعطفترین ژانر است. میتوان به راحتی ژانر وحشت را با هر ژانر دیگری ترکیب کرد. میتوان وحشت را در سفینهای کیهانپیما روایت کرد یا در دنیایی خیالی پر از موجودات افسانهای یا هم وحشت را با پروندههای جنایی درهم آمیخت. ترکیب وحشت و فانتزی اغلب به زیرژانری ختم میشود به نام «فانتزی سیاه» که محبوب من است و همیشه از خواندن داستانهای این ژانر لذت بردهام و میبرم.
اما بومیکردن چنین ژانرهایی یعنی درآمیختنشان با چیزهای جدید و همین باعث میشود زیرژانرهای تازهای بهوجود بیایند. منی که بوم جنوب و بندرعباس را با داستانهایم پیوند میزنم و هیولاهای داستانهایم را هم از همین بوم میگیرم، وحشتم با وحشت داستانهای آمریکایی فرق دارد. جنسشان متفاوت است. به این زیرژانر جدید میگویم «وحشت شرجی»؛ اما اینکه مشخصههای این زیرژانر دقیقاً چیست، نیازمند سالها نوشتن و ادامهی حیاتش است، آن هم نه فقط به دست من؛ بلکه به دست نویسندههای متفاوت. معمولاً زیرژانرهای ادبیات گمانهزن را یک نفر ابداع میکند و بعد نسل بعدی با قلمزدن در آن، باعث شکوفاییاش میشود. مثالش میشود ژانر «سایبرپانک» که فیلیپ کی. دیک تا حد زیادی بسترش را ساخت؛ اما این ویلیام گیبسون بود که با آثارش آن را متولد و برجسته کرد.
چرا بومینویسی را انتخاب کردید؟
متوجهم چرا از واژه «انتخاب» استفاده میکنید؛ اما برای من هیچ موضوعیتی ندارد. چرا مینویسم؟ قطعاً پاسخ این سؤال را با یکیدو جمله نمیتوان داد؛ اما بخش مهمی از نوشتنم همیشه خودشناسی بوده است. حالا منی که تلاش دارم خودم را بشناسم، سرم را مثل جغد بچرخانم؟ یا سرم را فرو ببرم زیر برف؟ لازمهی خودشناسی درگیرشدن با خود آدم است، با بومش، با خونش، با تمام اجزای سازندهاش. حالا من اگر بهجای بندرعباس و شیراز و تهران از لندن بنویسم چهکار کردهام؟ چه نوشتهام؟ از پاریس نوشتن آدم را به خودشناسی میرساند؟ حالا گیریم قهرمان داستان هم ایرانی باشد، تفاوتی ایجاد میکند وقتی نویسنده سرش را برگردانده است تا واقعیت هولناک را نبیند؟ که خودش را نبیند؟ اینجا لازم است پرانتز باز کنم و بگویم ادبیات مهاجرت از نظرم بحثش جداست؛ اینکه از مهاجرت و غربت بنویسی هم، درجهت همان نگاه کردن به خود و حتی نوشتن از ایران است؛ چنانچه خودم هم یکی از داستانهای کتاب را عامدانه به جای بندرعباس به شیراز بردم تا غیرمستقیم با دورکردن مخاطب از بوم بندرعباس، دربارهاش حرف بزنم.
همچنین داستان فانتزیِ دگرجهانی که بهطور کلی در یک جهان متفاوت روایت میشوند هم لزوماً فرو بردن سر در برف نیستند. بنده هیچ داستان فانتزیای را آمریکاییتر از «نغمهی یخ و آتش» نمیدانم. داستان فانتزی این ابزار ویژه را دارد که مختصات واقعیت را در جهانی دیگر پیاده کند و در عین حرف زدن دربارهی ما و جهانمان، مایی جدید و جهانی نو خلق کند. این دیگر به نویسنده بستگی دارد و جایی که تصمیم گرفته است سرش را بگذارد؛ وگرنه هر ژانری و هر داستانی میتواند راوی هویت و فردیت من به عنوان یک ایرانی باشد. بنابراین بنده اگر هم انتخابی کرده باشم، انتخاب کردهام بنویسم. اگر از ایران و مردمانش، از هویتمان ننویسم، آن موقع دیگر اسمش را نمیگذارم نوشتن. واژهبازی و اداست؛ هرچه است نوشتن نیست.
خیال هم یکی دیگر از عناصری است که در داستانهایتان دیده میشود؛ خیال را چهطور میبینید؟
خیال برای من راه گریز نیست، بلکه راه روبهروشدن است؛ روبهرو شدن با حقایق، چالشها و همهی چیزهای هولناکی که زندگی به سمتمان پرتاب میکند. این در داستانهایم هم واضح است.
اثر بعدیتان در راه است یا ایدهاش فعلا در ذهنتان جولان میدهد؟
با در راه بودن فاصله بسیاری دارد. هنوز نوشتنش را آغاز نکردهام. درحال تحقیق و پژوهش برای جنبههای مختلفش هستم و طرحش را آماده میکنم. فعلاً فقط همین را میگویم که رمان است و مثل «خرداد بود که خلیج یخ زد»، در ژانر وحشت شرجی قرار میگیرد.
«خرداد بود که خلیج یخ زد» را در سه کلیدواژه برای مخاطبان معرفی کنید.
یأس، انزوا، شرارت.
شماره یک پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با محمد عربی) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره دو پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با صبا خالدیفر) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره سه پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با ثریا شیری) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره چهار پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با عاطفه شاطریکاشی) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره پنج پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با فهیمه شهابیانمقدم) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره شش پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با رضا قرالو) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
شماره هفت پرونده کتاباولیهای ادبیات ایران (گفتوگو با قدسی خانبابایی) را میتوانید در این مطلب بخوانید.
نظر شما