سه‌شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۲
نخستین گروه‌ از نومسلمانان ایرانی از طبقات بالای جامعه بودند

محمدمسعود نوروزی، مولف کتاب «ورود اسلام به ایران» می‌گوید: هدف از این پژوهش بیان نحوه مسلمان شدن ایرانیان و تعامل فرهنگی و زبانی آنها در همان بدو امر، یعنی حداکثر چهار دهه اول بوده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- ورود اسلام به ایران و تأثیر آن در فرهنگ و تمدن و روحیات و خلق وخو و آداب و عادات ایرانیان از مباحثی است که اکثر مورخان و پژوهشگران بر سر آن توافق دارند و بر نقش مثبت و سازنده و تحول‌آفرین آن در عرصه‌های مختلف علمی و فرهنگی و تمدنی مهر تأیید زده‌اند. دکتر محمدمسعود نوروزی، پژوهشگر و نویسنده کتاب «ورود اسلام به ایران و تاثیراتش در قرون بعد» ضمن مطالعه منابع مختلف با روشی استدلالی و انتقادی به دنبال روشن کردن این موضوع بوده است. در این باره با محمدمسعود نوروزی به گفت‌و‌گو نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:
 
ورود اسلام به ایران در کتاب‌های بسیاری بیان شده است، انگیزه شما از نوشتن کتاب «ورود اسلام به ایران» چه بود و زاویه دیدتان در این کتاب چه تفاوتی با سایر نویسندگان دارد؟
واقعیت این است که در شرایط کنونی و با توجه به عملکردهای موجود، اتمسفر غالب بر مجامع روشنفکری و نویسندگی ما بیشتر علاقه‌مند به نقد تند و نفی‌گونه تاریخ اسلام است. به بیان دیگر، اگر بخواهید در این دوران، روشنفکر محبوبی باشید، باید از ابتدا زبان به نفی و رد نمادها و شعائر و فرهنگ اسلامی بپردازید. از سوی دیگر، وقتی نتیجه تحقیقات تاریخی، آن چیزی نباشد که بخشی از روحانیتِ شیعه و یا متکلمان سنتی محافظه کار تبلیغ می‌کنند، گاهی از جانب آنها نیز مورد حمله قرار می‌گیرید. یعنی می‌خواهم بگویم که مشکل محقق کتابِ «ورود اسلام به ایران» مانند سخن گفتن خطیب یونانی، دموستنس است که می‌بایست داخل یک محفظه تنگ که پر از سیخ و تیغ است سخنان دقیقی بگوید و هر آن ممکن است دستش یا صورتش یا چشمش با کوچکترین بی‌دقتی مورد لطف یکی از این تیغ‌ها قرار گیرد! به بیان دیگر، هرکس به ظنّ خود، از قسمتی از این پژوهش ممکن است ناراحت شود. در اینجا می‌شود همان وضعیت عطار نیشابوری که نه او را به مسجد سنتی راه می‌دهند و نه به میخانه متجددانه! آنجا که عطار در آن غزل معروف می‌گوید: «ره میخانه و مسجد کدام است؟/که هر دو بر من مسکین حرام است. نه در مسجد گذارَندَم که رند است/ نه در میخانه کین خمار خام است. میان مسجد و میخانه راهی است/ بجویید ای عزیزان کین کدام است».
 
بنابراین زاویه دید نویسنده این کتاب، یک راه سوم است. بدون پیش‌فرض، به سراغ مطالب دست اوّل در همان قرون اولیه می‌روم و آنها را نه تحت‌تأثیر رخدادهای کنونی، که با شاخص‌های آن موقع می‌سنجم. متدولوژی من، بر مبنای روش تحلیلِ انتقادی متون تاریخی بدون غرض و مرضِ جهت‌دار بوده است. من در این کتاب به کتب تاریخی کسانی چون طبری (قرون 3و 4 هـ.ق)، بلاذری(3 هـ.ق)، نرشخی (3و 4 هـ.ق)، احمد ابونعیم(4 و 5 هـ.ق)، اصطخری(4 هـ.ق)، حمدالله مستوقی (7 و 8 هـ.ق) و... رجوع کرده‌ام، مطلب آنها را نقل کرده و با عقل انتقادی، مورد بررسی قرار داده‌ام. به قرائن و شواهدِ مطلب، پرداخته شده و برخی مطالب پذیرفته و بعضی رد شده است. البته به شیوه سنّتی، یعنی توجه به قوّت ناقلان و راویان هم توجه داشته‌ام. برخی منابع (مثلاً تاریخ طبری)، هم از نسخه اصل عربی‌اش و هم از ترجمه فارسی‌اش (ابوالقاسم پاینده) استفاده شده است. به حدود 400 کتاب و مقاله فارسی، عربی، انگلیسی و فرانسوی رجوع شده که زمانی در حدود 5 سال را به خود اختصاص داده است. کاری بسیار طاقت‌فرسا که نیازمند صرف وقت زیاد و در نتیجه خودداری از بسیاری از اشتغالات درآمدزای دیگر! در اینجا لازم است از همسرم، که صبورانه در این مسیر چند ساله همراهم بوده تشکر کنم.
 
پس هدف شما یا پرسش شما در این پژوهش اگر بخواهیم خیلی ساده و خودمانی بگوییم دو موضوع بود: اول، ایرانیان در آغاز (یعنی در چندین سال اول) چگونه مسلمان شدند؟ یا چگونه به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و زبانی، با اعراب مسلمان تعامل کردند؟ دوم، این مسلمان شدن، برایشان به لحاظ جامعه‌شناختی خوب بود یا بد بود؟
اما حالا برگردم به قسمت اول سوال شما که گفتید کتاب‌های زیادی درباره ورود اسلام به ایران نوشته شده است. اجازه بدهید همین ابتدا با شما مخالفت کنم و عرض کنم که واقعیت این است که کتاب‌های اندکی در این باره نوشته شده است و در بین آنها نیز به جز یکی دو مورد، فاقد روش علمی و نیز فاقد جامعیتی است که مسایل مربوطه را پوشش دهد. به بیان دیگر، کتابی با این زاویه دید و نیز پوشش دادن بیشتر مسایل و پرسش‌های مربوط به ابهامات ورود اسلام، تاکنون نوشته نشده است یا اگر نوشته شده من خبر ندارم!
 
به همین دلیل، من یک خلاء عظیم درباره این موضوع احساس می‌کردم. ببینید در کتاب‌های درسی تاریخی، حتی در قبل از انقلاب ضدسلطنتی، شما ماجرای ساسانیان و یزدگرد را می‌خوانید و ناگهان وارد دوران اسلامی و ماجرای ابومسلم خراسانی در حدود 130 ه.ق و سپس حکومت‌های طاهریان و صفاریان و سامانیان و... می‌شوید. دقت کنید منظورم یک خلاء تحلیل‌نشده برای 30-40 سال اولیه است. شما بفرمایید چه کتاب‌هایی به این دوره (منظورم دوران خلفای راشدین است) پرداخته‌اند؟ تقریباً هیچ کتابی. ببینید نوعی بی‌خبری و تصور سکوتِ جامعه ایرانی در این دوران می‌شده که زیاد درست نیست. اتفاقاً به جای 30 سال سکوت یا 100 سال سکوت یا 200 سال سکوت، باید گفت 100 سال یا 200 سال درون‌پویایی و سرزندگی شگفت‌انگیز که در دل خود نوعی درگیری نیروهای متعددی را دارد که نتیجه‌اش شکوفایی قرن‌های بعدی است.
 
شما نتیجه عدم وجود یک کتاب پژوهشی روشمند درباره «ورود اسلام به ایران» را در میان عموم مردم می‌بینید که مطالبی تحریف‌شده (مثلاً منسوب به استاد زرین‌کوب) را برجسته می‌کنند و کل این ماجرا را به این چند جمله تقلیل می‌دهند که: «آقا جان! ما داشتیم زندگی متمدانه‌مان را می‌کردیم و در علم و دادگری و رفاه غوطه‌ور بودیم که یک مشت بیابانگرد با شمشیرهای زنگ زده، به ما حمله کردند! علم و تمدن و رفاه و فلسفه و کتاب‌های ما را از بین بردند و فرزندان ایران را مورد تعدی قرار دادند و...». این جملاتِ نادرست، وجه مشترک اکثر نقل قول‌های کسانی است که امروزه می‌خواهند خود را خیلی روشنفکر و مدرن نشان دهند! البته دلشان از جای دیگری پر است ولی این‌گونه مظلوم‌کُشی می‌کنند! آخر مثلاً اینکه کسی آمده کتاب‌های ایرانیان را آتش زده، باید در یک منبع تاریخی، نوشته شده باشد. ما برای فهم تاریخ که راه دیگری نداریم! درباره آن سال‌ها، بر ما الهام غیبی که نمی‌شود! در هیچ منبع تاریخی ذکر نشده که طی جنگ‌های مسلمانان به رهبری عمربن خطاب، کتاب‌های ایرانیان سوزانده شده یا تعدی به زنان صورت گرفته است. بگذریم که اساساً وقتی به اصل کتاب‌های دکتر زرین‌کوب هم رجوع می‌کنیم، اصلاً چنین چیزهایی نمی‌بینیم.
 
نکته ظریف دیگر این است که بسیاری از کسانی به این موضوع می‌پردازند، به فواصل زمانی، با دقت، نگاه نمی‌کنند. ببنید مثلاً می‌گویند فلان سردار، فلان تعداد از اهالی فلان جا را کشت. بسیار خوب! این در چه بازه زمانی بوده است؟ در دوران حکومت چه کسی بوده است؟ باید زمان‌بندی دقیق کنیم. وقتی صحبت از ورود اسلام به ایران می‌کنیم، یک بازه 30 -40 ساله را می‌گوییم که دوران حکومت شاگردان و دست‌پرودگان مستقیم پیامبر بوده است که به خلفای راشدین موسوم هستند و با حکومت 6 ماهه امام حسن خاتمه می‌یابد؛ این دوران، با بقیه دوره‌ها نسبتاً متفاوت است. برای این دوران باید یک تحلیل مستقل ارائه کنیم. اما دوران بعد، دوران بنی‌امیه است که از حدود 42 تا 131 هـ.ق طول می‌کشد و واقعا به لحاظ کیفی تغییراتی در رفتار مسلمانان رخ می‌دهد و از منش نیکوی پیامبرِ رحمت فاصله می‌گیرد. البته دارای فراز و فرود و تنوع است؛ مثلاً در همین دوره، ما عمربن عبدالعزیز را هم داریم که رفتارش با ایرانیان و به طور کل با همه عادلانه بوده است. حالا در بیان زمان‌پریشانه، می‌بینند مروان بن محمد اموی مثلاً در ارمنستان یک کشتاری می‌کند، همین را بزرگ می‌کنند که آی! این مسلمانان برای وادار کردن ایرانیان به اسلام در بدو ورود، کشتند و نابود کردند! این جنایتش متعلق به سال 125 هجری است و اصلاً ربطی به مسلمان کردن کسی ندارد! مروان دنبال قدرت و ثروت خودش بوده و پسر عمویش را هم در این راه که هم طایفه‌اش است می‌کشد! پس دقت کنید که کی این اتفاق می‌افتد. این، چه ربطی به دوران کوتاه صحابه دارد که اسلام را به ایرانیان معرفی کردند؟ بنابراین باید به زمان‌ها و دوران‌ها توجه کرد.
 
به این ترتیب، می‌رسیم به دوران سوم که خلافت عباسیان است از132 هجری شروع می‌شود و تا حمله مغول‌ها در قرن هفتم هجری ادامه می‌یابد. حالا کسی بیاید مثلاً یک کار خلاف را در دوران  هادی عباسی به حساب دوران 30 -40 ساله ورود اسلام بگذارد، این می‌شود تحلیل کردنِ anachronism؛ یعنی پیش و پس کردن ماجرا و تحریف حقیقت!
حالا برویم سراغ هدف بنده در این پژوهش. چنانکه گفتم هدفم نحوه مسلمان شدن ایرانیان و تعامل فرهنگی و زبانی آنها در همان بدو امر، یعنی حداکثر چهار دهه اول بود.
حال دو پرسش یا ایراد مطرح می‌شود. یکی اینکه پس چرا حدود 100 صفحه ابتدای کتاب (یعنی فصل اول: اوضاع ایران قرن‌ها قبل از ورود اسلام و فصل دوم: اوضاع ایران در آستانه ورود اسلام) را به آیین‌ها و اوضاع ایرانیان قبل از این 40 سال اختصاص داده شده است؟ و سوال دوم می‌تواند این باشد: شما که مساله‌تان بدو ورود اسلام به ایران است، چرا تا قرن هشتم هجری را ( در فصول چهارم تا هفتم) مورد تحلیل قرار داده‌اید؟ این دو سوالی است که برخی از دوستانی که یک نگاه گذرا و سریع به فصول کتاب، در آغاز، می‌اندازند مطرح کرده‌اند. ولی وقتی صبوری می‌کنند و گام به گام، کتاب را می‌خوانند و جلو می‌روند، متوجه می‌شوند که این شیوه، کارِ به حقی بوده است.
 
ببینید ما باید بستر و کانتکست دورانی که هر دینی در یک جامعه رشد می‌کند، ابتدا بشناسیم تا بتوانیم علل رشد آن را به درستی تبیین کنیم. این، ضرورت بیان تاریخ ایران قبل از ورود اسلام بوده است. تاریخ ما ایرانیان قبل از ورود اسلام، نقاط اوج و حضیضی داشته است؛ مثل همه ملل آن دوران؛ مثل چینی‌ها، هندی‌ها، مصری‌ها و...؛ ما نیز در ساختن بخشی از تمدن و فرهنگ آن دوران نقش داشتیم همانطور که در تخریب کردن برخی از تمدن‌های آن دوران (مثل حمله کمبوجیه هخامنشی به مصر) نیز نقش داشتیم. پادشاهان خوب داشتیم و پادشاهان بد؛ کوروش داشتیم و پسرش که نقطه مقابل او بوده است. بنابراین باید منصفانه و متعادل همه را ببینیم. همینطور به جلو می‌آییم تا می‌رسیم به اواخر دوران ساسانیان که اوضاع و رسوم و نحوه حکمرانی، دیگر با دوران هخامنشیان یا دوران اشکانی کاملاً متفاوت شده است. این اوضاع جدید، فارغ از خوب یا بد بودنش، نتیجه 400 سال حکومت نیمه‌مذهبی ساسانیان و عملکرد فقهای قدرتمند زرتشتی است که جامعه ایران را به لحاظ طبقاتی و اجتماعی و اقتصادی و حتی نژادی و زبانی در یک وضعیت خاصی قرار داده است. ما تا این اوضاع را در جامعه ایران به درستی نشناسیم، نمی‌توانیم به برخی از علت‌های مسلمان شدن ایرانیان برسیم.
 
یعنی ابتدا باید پرسش‌های مهمی را مد نظر قرار دهیم: در اواخر ساسانیان، آیا همه ایرانیان دارای یک دین و آداب و یک زبان بودند یا خیر؟ آیا همه فلات ایران دارای یک هویت یکسان به لحاظ آیینی و اعتقادی بودند؟ رابطه طوایف مختلفی که در فلات ایران زندگی می‌کردند با حکومت مرکزی ساسانی چگونه بود؟ و بدون پرسش‌هایی از این دست، نمی‌توانیم به درستی آن دوره 40 ساله آغازین ورود اسلام را تببین کنیم. اما اکنون می‌رسیم به پاسخ به سوال دوم که چرا تا 800 سال بعد از ورود اسلام را نیز بررسی کردیم. ببینید؛ اصولاً وقتی یک تحولی یا یک جنگی یا یک انقلابی اتفاق می‌افتد، نمی‌توان در کوتاه‌مدت، آثار آن را به درستی تحلیل کرد. باید مدتی و حتی قرن‌ها از آن حادثه بگذرد تا با مشاهده نتایج اجتماعی- اقتصادی- علمی آن واقعه، بتوان قضاوت نسبتاً درست‌تری درباره آن واقعه انجام داد. مثلاً انقلاب ایالات‌متحده که در سال 1760 میلادی شروع شد و در نهایت در 1783 به موفقیت رسید را در نظر بگیریم. اکنون حدود کمتر از 250 سال است که از آن واقعه گذشته است. ما بعد از گذشت سه قرن، می‌توانیم با بررسی شاخص‌های علمی یا اقتصادی یا اجتماعی متوجه شویم که آن واقعه برای آمریکا مثبت بوده یا منفی؟ به بیان دیگر، تا نتایج و آثار یک واقعه در قرن‌های بعد، مورد واکاوی قرار نگیرد، نمی‌توان پاسخ علمی درستی به این پرسش داد که به لحاظ جامعه‌شناختی آیا مثلاً مسلمان شدن ایرانیان خوب بود یا اینکه بر آیین و آداب گذشته خود می‌ماندند بهتر بود؟ البته باید دقت داشته باشیم که وقایع تک‌بعدی و منفرد نیستند، یعنی مثلاً ناگهان ما پس 800 سال هجوم مغول و سپس هجوم تیمور را داریم که هم اثر وقایع قبلی را کم می‌کند و هم خودش اثرات دیگری می‌گذارد که تاکنون هم موثر بوده‌اند.
 


اسلام با چه رویکردی توانست در ایرانزمین استقرار یابد و استقبال توده مردم در آستانه ورود اسلام چگونه بود؟
 اجازه بدهید از دادن یک پاسخ تلگرافی و یا کلیشه‌ای در این باره خودداری کنم و دوستان علاقه‌مند را به خواندن متن کتاب ارجاع بدهم. هرچند که توجه دارم در این عصر اینترنت، مردم عمدتاً به دنبال پاسخ‌های فست‌فودی هستند ولی خواهش می‌کنم که صبوری کنند و این حدود 500 صفحه سند و تحلیل را بخوانند تا خودشان بتوانند مجتهدانه به این پرسش پرچالش پاسخ دهند. اما برای اینکه به پرسش شما نیز بی‌توجه نبوده باشم، به چند نوع پاسخ تحلیلی دراین باره که متفکران مختلف با زاویه دید متفاوت بیان کردند، اشاره می‌کنم. دانشمند هندی - آمریکایی به نام Jamsheed Choksy در کتاب محققانه Conflict and Cooperation معتقد است اولین گروه‌هایی از ایرانیان که مسلمان شدند، عمدتاً از طبقات بالای جامعه یعنی دهگانان و یا موبدان بودند، چون اینها به راحتی با گفتن دو جمله «شهادت می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست» و «محمد بنده و آخرین پیام‌آور اوست»، عملاً وارد جرگه مسلمانی می‌شدند و می‌توانستند زمین‌ها، وقف‌های آتشکده‌ها و امکانات گذشته خود را حفظ کنند و وقتی بزرگ یا ارباب یا فقیه یک منطقه‌ای به آیینی بگرود، به تبعِ او اطرافیانش نیز چنین خواهند کرد.
 
اما در نقطه مقابل، صاحب کتاب «ایران در پویه تاریخ» معتقد است که ابتدا طبقات پایین و فرودست ایرانی به سوی اسلام گرویدند، زیرا پیام‌هایی مانند توحید نظری که در عمل خود را در توحید اجتماعی و برابری انسانی متجلی می‌کرد، رنج‌دیدگان را مجذوب خود کرد. حالا نظر من جمع هر دو اینهاست. یعنی هم طبقات بالا و هم طبقات پایین البته با انگیزه‌های مختلف و در محل‌های متفاوت، به آیین جدید رو آوردند و احتمالاً دلیل پذیرش گسترده اسلام در ایران هم همین بوده است. اجازه بدهید سخنم را چنین کامل کنم که «مونیسم» ساده و روشن، قسطِ رادیکال (مانند آیه کنز, 34 و35 سوره توبه) و عملکرد زاهدانه اصحاب پیامبر مانند سلمان، معرفی خدایی که مهربان‌ترین موجود با رحمتی دائمی و لاینقطع است، حذف واسطه برای راز و نیاز با این خدا، دعوت به تسلیم حقیقت شدن و درخواست سلام و صلح، امکان علم‌آموزی و ضرورت آن برای هر مرد و زن، رعایت پیمان از سوی حاکمان با رعیت، دعوت به مدارا و شورا و مشورت با عموم مردم و نیز شعائر ساده در مقایسه با شعائر پیچیده و کهن مزدیسنانی، اینها دروس شفافی بود که در قرآن آمده و شاگردان پیامبر، طی 23 سال از پیامبر در عمل دیده بودند و یاد گرفته بودند. به شما عرض کنم که در قرآن، ما مفهومی به نام جنگ تجاوزکارانه نداریم. یعنی جنگی که آغازگرش مسلمانان باشند و یا به قصد توسعه سرزمینی و تصاحب مال و زمینِ دیگران باشد مطلقاً ممنوع است.
 
 اساساً اصل در اسلام، بر صلح است و جنگ عارضی و موقتی است. درباره جنگ و جهاد و قتال، با سندهای مربوطه‌اش در فصل سوم کتاب «ورود اسلام به ایران» در صفحات 266 تا 275 توضیحاتی داده‌ام. و نیز در همین فصل، در صفحات 281 تا 285، درباره ماهیت جنگ‌های خلفای راشدین در 40 سال اولیه، و نیز «جهاد با قرآن» (و نه جهاد با شمشیر) و بحث آزادی در پذیرش دین در دوران اولیه اسلام مطالب مفیدی ارائه کرده‌ام که بازخورهایی که به ایمیل من شده است، نشان می‌دهد نسبتاً مورد قبول و رضایت نسل جوان قرار گرفته است. ببینید! من فقط یک مورد را بگویم. قرآن صریح و به حالت امری به پیامبر و هر انسان مسلمان پیرو او می‌گوید: «... با کسانی که حقیقت را می‌پوشانند با قرآن به جهادی کبیر بپرداز» (سوره فرقان، آیه 52). یعنی آگاه‌سازی کن و ایجاد خودآگاهی کن؛ محتوای توحید را بیان کنید و زمینه وجدانی پذیرش سخن از روی میل و اختیار را ایجاد بنما، همین!
 
کسانی که اصول فقه خوانده‌اند می‌دانند که امر یا دستور خدا، بیانگر وجوب آن است. یعنی چنین کاری واجب است. همچنین صریح می‌گوید که در این دنیا، «هیچ اجباری در پذیرش دین نباید باشد و هدایت و گمراهی از هم جدا است و حساب و کتاب هرکسی بین رشد و گمراهی با خداست» (سوره بقره، آیه 256). دقت کنید که این آیاتی که خواندم همگی در مدینه و در سال‌های قدرت پیامر نازل شده است. یعنی از روی مصلحت و یا به دلیل ضعیف بودن و ناتوانی مسلمانان و یا خدعه با بی‌دینان نیست. در دوران اوج قدرت مسلمانان است و من در کتاب با فاکت‌های تاریخی توضیخ داده‌ام. حالا اگر آیینی را نخواهند به زور به کسی تحمیل کنند و این آیین هم به عنوان آلترناتیو آداب و آیین‌های قبلی، مدافع حقوق مردم باشد، بدیهی است که با استقبال مردم روبه‌رو می‌شود.
 
تاثیر اسلام در ایران در قرون بعد با توجه به حضور خلفای گوناگون چگونه بود و حکومت عدل امام علی (ع) چه تفاوتی با بقیه خلفا داشت که علاقه زیادی به امام علی(ع) وجود دارد؟
 ببینید گمان می‌کنم که سوال شما در اینجا باید قدری تدقیق شود. منظورتان از خلفا، کدام خلفا هستند. خلفای راشدین (در 30 سال اولیه) را می‌گویید؟ خلفای بنی‌امیه را می‌گویید؟ یا خلفای بنی‌عباس را؟ تازه خود این خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس هم یکدست و یکسان نبودند. آیا معاویه بن یزید، مثل پدرش یزید بن معاویه عمل نمود؟ عمربن عبدالعزیر یا مروان دوم آیا یکسان است؟ مأمون عباسی آیا با معتصم به یک شیوه عمل می‌کردند؟ بنابراین این‌گونه کلی‌گویی‌ها درست به نظر نمی‌رسد. همچنین ما در اینجا نمی‌خواهیم بر اساس تعصبات فرقه‌ای و اختلافات مذهبی نظر دهیم. نظرات کتاب بر اساس شیوه‌ای پژوهشی و بی‌طرفانه است.
 
چنانکه در پاسخ به سوالات قبل گفتم، آنچه باعث شد، ایرانیان با پیام و روح اسلام آشنا شوند، دوران حکومت کوتاه (حدود کمتر از 30 سال) خلفای راشدین به عنوان دست‌پروردگان صدیق پیامبر رحمت بود. البته بدیهی است که در میان خلفای راشدین، امام علی، گل سرسبد است زیرا او دست‌پرورده مستقیم پیامبر از کودکی است و خودش نیز استعداد و تقوای ویژه‌ای دارد که در سایرین نیست. من در فصل سوم کتاب، تحت عنوان «ایران در زمان خلافت امام علی» در حدود ده صفحه به موارد ارتباط ایرانیان با امام علی پرداخته‌ام. از ماجرای شورش مردم فارس و اهواز و برخورد ملایم و مداراگونه امام با آنها تا حساسیت عجیب امام در دفاع از حقوق همه شهروندان چه مسلمان و چه غیرمسلمانان و نیز نهیب امام در جنگ‌ها به سربازانش که «مبادا به زنان آسیب برسانید. ما از رسول خدا دستور داشتیم که در جنگ‌ها وارد خانه‌ای نشویم و حتی به زنان مشرکی که به فرماندهان و رهبرانمان دشنام می‌دهند، آزاری نرسانیم. نشنوم کسی در میدان جنگ، متعرض زنی شده است که او را به بدترین شکل عقوبت می‌کنم». این مطلب آخر را طبری در جلد ششم آورده است.
 
مشابه این مطالب را مورخان دیگری با سلسله راویان دیگری هم آورده‌اند. مثلاً نصر بن مزاحم از مورخان متقدمی است که مطالب جالبی دارد. می‌نویسد که امام با سپاهیانش از یک شهر با اکثریت ایرانی می‌گذشت. این ایرانی‌ها که احتمالاً هنوز بر آیین پیش از اسلام خود بودند، برای امام و یارانش غذا آوردند. امام فرمود: «... بر کسی از مسلمانان روا نیست که از دسترنج شما رایگان سوءاستفاده کند. یا چون من قدرتمندم بدون پرداخت بهایش آن را بپذیرم. اگر کسی از سایر مسلمانان نیز چیزی به زور یا بدون بهای عادلانه‌اش از شما گرفت، به من خبر دهید تا او را مجازات کنم...».
 
علی(ع) اساساً نگاه برابری‌طلبانه و به قول دکتر حسن حنفی (فیلسوف معاصر و روشنفکر بزرگ مصری) اصطلاحاً برداشت چپ‌گرایانه‌تری از اسلام داشت که او را فراتر از نژاد و قوم و زبان قرار می‌داد و این باعث علاقه بسیاری به او می‌شد. ماجرای خشمگین شدن امام علی از اینکه چند زن غیرمسلمان توسط نیروهای انتظامی معاویه مورد ضرب و جرح قرار گرفته بودند و تقاضای امام برای مجازات آنها را در نهج‌البلاغه خوانده‌اید. از بحث‌های آزادانه‌ای که ایرانیانِ غیرمسلمان در حضور امام با مسلمانان می‌کردند نیز نمونه‌هایی در کتاب آورده شده است. همچنین باید از اخلاق محمّدی و زندگی درویشانه سلمان فارسی و اطرافیانش به عنوان شاگردان علی، در قالب استانداران منصوب خلیفه دوم، در جذب ایرانیان به اسلام یاد کنیم.
 
سایر خلفای راشدین در مقایسه با عدل امام علی(ع) چگونه بودند؟
اما در اینجا می‌خواهم نکته‌ای درباره سایر خلفای راشدین بگویم که شاید برخی از روحانیون سنّتی و محافظه‌کاران و یا مذهبیونی که اهل مطالعه نیستند را خوش نیاید. متاسفانه برخی از مذهبی‌های ما معرفت دینی خود را تنها از بعضی مداحان احساسی و یا از احادیث ضعیف می‌گیرند. مسئله ای هست که به خاطر دعواهای فرقه‌ای و سیاسی عمدتا پس از صفویه، آغاز شد و در دوران رکود و پرخرافات قاجاریه ادامه یافت. بیشتر آنچه در این دوران بر آن انگشت گذاشته شد، ضدیت با اهل‌ سنت به دلایل عمدتاً سیاسی و هویتی برای مقابله با حکومت سنیِ عثمانی بود. برای این کار، به سراغ روایت‌های سست و اخبار آحادی رفتند که غالیان و تندروان از قرون چهارم وارد کتب روایی کرده بودند. روایت‌های بی سند و ضعیفی که بر آتش اختلافات فرقه‌ای نفت می‌ریخت. روایت‌هایی که در متون اولیه تاریخی که در قرون دوم و اوایل سوم نوشته شده، وجود ندارند. یا اگراشاره جزئی به آنها شده است، با این آب و تاب و گستردگی و تضاد عمیق غیرقابل حل نبوده‌اند. تبدیل یک تفاوت برداشت اجتهادی یا اختلاف سیاسیِ موقت، به امری جدی و عقیدتی، نتیجه دوران 500 سال بعد از صفویه است.
 
جالب اینجاست که این ضدیت با یاران پیامبر که در دوران صفویه و قاجار تحت عنوان «مذهب» پر و بال داده می‌شد، از دوران پهلوی، تحت عنوان «نژاد ایرانی» و باستان‌گرایی افراطی مورد توجه و تبلیغ قرار گرفت. من این مطالب را در فصل هشتم، در قسمت علل رشد اسلام در ایران و نیز برخی دیگر از قسمت‌های کتاب توضیح داده‌ام. در همه این موارد، متهم، عمربن خطاب است که باعث شده ما مسلمان شویم! ولی در این باره باید چند نکته را صادقانه بگویم. اول اینکه شروع‌کننده جنگ، عمر بن خطاب و مسلمانانِ تابعش نبودند. ساسانیان به عنوان یک نیروی استعمارگر، نواحی فراوانی از سرزمین‌های با قبایل اکثریت عربی (مانند حیره) را اشغال کرده بودند. همچنین از گذشته یهودیان مدینه را مورد حمایت قرار می‌دادند. بعد از درگذشت پیامبر به حمایت تسلیحاتی از شورش اهل رده پرداختند. اگر از خودگذشتگی و اتحاد صحابی چون امام علی و طلحه و زبیر و سایرین با ابوبکر و عمر نبود، مدینه توسط شورشیانِ مورد حمایت ساسانیان تسخیر شده بود. غیراز دلایل تحلیلی، یک سند مهم، مکالمه عمربن خطاب با علی بن ابی‌طالب(ع) است که به آن اشاره خواهم کرد. دوم اینکه عمر، پس از بازپس‌گیری نواحی عربی از ساسانیان، قصد ادامه جنگ را نداشت ولی هنوز یزدگرد زنده بود و پی در پی افسرانی را روانه عراق می‌کرد.
 
اما ماجرای مکالمه عمر با امام علی(ع) چنین است: خبر رسید که سپاه انبوهی از ساسانیان در نهاوند آماده حمله به کوفه هستند. آنها می‌توانستند با اسبان چابک، ظرف حداکثر یک روز به کوفه برسند. عمار یاسر، استاندار کوفه بلافاصله نامه‌ای به مدینه نوشت. عمر، در مسجد مدینه، نامه را برای یاران پیامبر خواند و گفت که گویا ساسانیان کمر به محو ما بسته‌اند. چه کنیم؟ هر کس پاسخی داد که جالب است هم طبری سنی و هم شیخ مفید شیعه (در الارشاد) و سایرین مانند الکامل ابن‌اثیر این مطالب را با اندکی تفاوت آورده‌اند. محتوای همه مشترک است. امام به عمر می‌گوید که «خودت به میدان جنگ نرو چون تو باید در مدینه باشی و منبع امید و اتکای مسلمانان هستی». اما یک قسمت بسیار مهم جواب حضرت علی که در نهج‌البلاغه (خطبه 146) هم آمده است مد نظر ماست و روشن‌کننده حمله تجاوزکارانه ساسانیان به مسلمانان. دقت کنید امام می‌گوید: «... در نامه‌ات برایمان خواندی که قوم ساسانیان با لشکری انبوه برای کشتن مسلمانان حمله کرده‌اند، در نظامات خداوندی، این کار عملی ظالمانه است! نگران نباش، خداوند از آن کار (تجاوز و تعدی) بیش از تو کراهت دارد و قانون خدا قادر بر تغییر وضع است ....»: فامّا ما ذَکَرَتَ مِن مَسیر القوم اِلی قِتال المُسلمین... . لذا باید دقت کنیم که مسلمانان، مجبور به دفاع شدند، یعنی حمله‌ای از جانب مسلمانان آغاز نشده بود. سپس در مراحل بعد، کار بالا گرفت و شعله کشید و توسعه یافت.
 
سوم اینکه باید به صلح‌نامه‌ها یا معاهداتی که خلیفه دوم عمر با مغلوبینِ ایرانی تنظیم کرده نگاه کنیم. این صلح‌نامه‌ها حاکی از روابطی نسبتاً منصفانه و توأم با نوعی سادگی و صداقت است که فقط در پرتو تعلیمات محمدِ رسول امکان‌پذیر می‌شده است. در این صلح‌نامه‌ها می‌بینیم که ساکنان می‌توانند بر آیین خود باشند و در حمایت مسلمانان قرار گیرند و جزیه بپردازند، و یا مسلمان شوند و زکات پرداخت کنند. در اینجا قسمتی از معاهده‌ای که سردار ارتشِ مسلمانان با نماینده مردم آذربایحان نوشته را به خاطر آوردم که وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم نسبت به زمان خودش عادلانه است. می‌گوید: «جان و مال و آیین و شریعت مردم آذربایحان در امان است». یا معاهده نماینده اسلام با مردم گرگان را ببینید: «... بر مردم جرجان که نمی‌خواهند مسلمان شوند، از بهر جان، اموال و آیین‌ها و شریعتشان امان است....». اینها را طبری آورده است. طبری خودش ایران است اهل مازندران است و از این موارد زیاد است که من در فصل سوم، در قسمت جمع‌بندی عملکرد 10 ساله خلیفه دوم توضیح داده‌ام.
 
چهارم، رفتار دلسوزانه و متعهدانه نسبت به ممالک تحت تصرف است. مثلاً طبری درباره اهواز می‌نویسد که یکی از مسلمانان به نام جزء، از خلیفه برای عمران شهر اجازه خواست و پس از دستور وی، مسلمانان به مرمت جوی‌ها و زمین‌های بایر اهواز پرداختند. یا در معاهده‌ای که با مردم ری می‌نویسند قرار می‌شود که آتشکده‌های زرتشتیان ویران نشود و حتی آنها را مرمت می‌کنند.

پنجم، نحو زندگی و سلوک خلیفه دوم است که مانند اکثر اصحاب پیامبر حتی بعد از رسیدن به قدرت، بسیار ساده‌زیست و بی‌توجه به مال دنیا بود، حتی در هیچ یک از جنگ‌های قادسیه و جلولا که مدیریت آنها را به عهده داشت، به عنوان فرمانده اصلی، از سهم خمس چیزی برنداشت. همین‌طور لباس پوشیدنش و یا تنبیه نزدیکانش که خطایی کرده بودند. البته موارد نادری هم از تخلف سربازان، مثلاً در طبرستان در دوران خلیفه سوم، عثمان، را طبری ذکر کرده است که آنها را نیز بدون اغماض در صفحات 211 تا 215 کتاب آورده و تحلیل کرده‌ام که علاقه‌مندان می‌توانند به آن مراجعه کنند.
 
 

در پاسخ سوال قبل به جزیه اشاره کردید. البته در کتاب «ورود اسلام به ایران» جزیه و زکات در یک مبحث شرح داده شده‌اند، مردم ایران چگونه به پرداخت جزیه تن دادند و همانندی این دو چگونه است؟
بله همانطور که به درستی گفتید، در فصل سوم، درقسمت12، حدود چهارده صفحه به بحث جزیه و زکات و خراج و عُشر پرداخته شده است. اما اگر خلاصه بخواهم بگویم این است که برای اداره جامعه در دوران گذشته، همه حکومت‌ها، مانند همین دوران جدید، نوعی مالیات از مردم می‌گرفتند تا به مرمت راه و کاروانسرا یا نهرها و پرداخت دستمزد نیروهای نظامی بپردازند. حال برخی حکومت‌های ظالم، سهم زیادی از این مالیات را می‌خوردند و سهم کمی از آن را صرف ساختن آبادی‌هایشان می‌کردند و برخی هم برعکس. در دوران خلافت، چند نوع مالیات وجود داشت که مهمترینشان زکات و جزیه بود. زکات مبلغی بود که از مسلمانان می‌گرفتند. چون پرداختش از جانب فرد مسلمان، نوعی عبادت هم‌ردیف برپایی نماز هم محسوب می‌شد، معمولاً مسلمانِ معتقد آن را با رضایت خاطر می‌داد و البته برخی مسلمانان هم در دادن آن خست به خرج می‌دادند. اما جزیه، مالیاتی بود که از زرتشتیان و مسیحیان و یهودیان و صابئینی که تحت خلافت مسلمین زندگی می‌کردند گرفته می‌شد و به تصریح منابع، مبلغش کمتر از زکات بود. خود این موضوع نشان می‌دهد که مسلمانان اولیه به پول غیرمسلمانان چشم ندوخته بودند. نکته جالب اینجاست که مبلغ گزیت که ایرانیان قبلاً به حکومت ساسانی می‌پرداختند از میزان جزیه بیشتر بود و خود این امر، ایجاد رضایتی در میان ایرانیان  کرده بود. و نکته دوم اینکه، زرتشتیان یا سایر غیرمسلمانان، در ازای قراردادِ پرداخت جزیه، از رفتن به جبهه جنگ معاف می‌شدند و مسلمانان نیز موظف به حفظ جان آنها از تعدیات احتمالی خارجیان می‌شدند.
 
چرا اسکندر نتوانست، آداب و رسوم کشورش را در ایران گسترش دهد اما اعراب مسلمان موفق شدند؟
پرسش بسیار خوبی است و این دقیقاً همان چیزی است که در میانه فصل سوم (ص 231) به آن پرداخته شده است. می‌دانید که اسکندر مقدونی (که نزد ارسطو فلسفه خوانده بود) و جانشینانش حدود هشتاد سال بر ایران حکومت کردند. همراه این قدرت مسلطِ سیاسی ــ نظامی، فیلسوفان یونانی و اندیشه‌ورزان و هنرمندان رومی قرار داشت. این نیروی قدرتمند مهاجم خارجی، که همراه با ایدئولوژی هلنی و فلسفی یونانی بود نتوانست فرهنگ و یا زبان و آداب و رسوم ایرانی را از ریشه تغییر دهد. علت ساده است. ایرانیان از اسکندر که با آن وضع فجیع، تخت‌جمشید را به آتش کشید و باعث شد تمام سقف‌های چوبی آنجا فروبریزد و قسمت‌های زیادی از نسخه اصلی اوستا را که بر روی چرم نوشته شده بود، سوزاند و در میان مردم به قتل و غارت همت گماشت بسیار تنفر داشتند، حتی اگر به اندازه استادش، اندیشه و فلسفه می‌دانست! و یا جانشینانش سیل عظیمی از ایدئولوژی‌های یونانی را به سوی ایرانیان سرازیر می‌کردند باز هم بر جان و روح ایرانیان ننشست. زیرا مباحث مربوط به ایدئولوژی و یا ایمان به یک اندیشه و آیین، به مقدار زیادی از مقوله دلدادگی و علاقه قلبی هستند و تا ملتی عاشقانه و با اختیار به آن باور قلبی پیدا نکنند، جای خود را در میان آنها باز نمی‌کند. اگر اعراب نیز مانند اسکندر عمل می‌کردند، شک نکنید که اسلام در میان مردم جای پایی باز نمی‌کرد. اخلاق نیکوی محمدی، پرهیز از خشونت در مقابل مردم، به رسمیت شناختن اهل کتاب، برابری‌خواهی و آرمان قسط قرآنی، توحید خالص و شعائر ساده اسلام که بی‌تکلف و بدون زور و اجبار به گوش مردمان می‌رسید آنها را جذب خود می‌کرد.
 
در فصلی از کتاب به شاهنامه فردوسی اشاره شده است که ذکر خوبی از انوشیروان ندارد و از کشتار ساکنان بلوچستان و گیلان به دست انوشیروان خبر می‌دهد و در بخشی دیگر از کتاب که در مورد ایران در زمان خلافت امام علی(ع) است؛ آمده است: «پیرمردی از اهالی استخر برایم گزارش کرد: از پدرم شنیدم که می‌گفت زیاد را که از سوی علی (ع) فرماندار فارس بود، دیدم در حالیکه ولایت فارس، آتش فتنه را شعله‌ور ساخته بود. زیاد پیوسته با مردم مدارا و نرمی می‌کرد تا همچون گذشته به اطاعت و استقامت درآمدند. مردم فارس می‌گفتند که ما ندیدیم کسی مانند این عرب، رفتاری شبیه‌تر به رفتار خسرو انوشیروان داشته باشد و در نرمی و مدارا با مردم و آگاهی از پیشامدها همچون او باشد.» در کتاب در مورد انوشیروان دو نوع اخلاق بیان شده است. این تناقض را چگونه تبیین می‌کنید؟
خسرو انوشیروان یکی از مقتدرترین پادشاهان ساسانی است که حدود کمتر از 50 سال در قدرت بود. این زمان طولانی است و با توجه به وضعیت سیاست در جامعه ما، دوام آوردن در اریکه قدرت برای این مدت طولانی، نشانه‌ای از نوعی هوشمندی و سیاستمداری بالاست وگرنه او نمی‌توانست این مدت طولانی، با وجود رقیبان سرسخت، حکومت کند. انوشیروان مثل هر انسانی نکات مثبت و منفی در کارنامه‌اش دارد و اگر کسی فکر کند که یک حاکم در جامعه‌ای مثل ایران، می‌تواند بدون دردسر و با رعایت اصول دادگری و مروّت پنجاه سال حکومت کند، قطعاً ساده‌لوح است! بسیاری از چیزهایی که درباره انوشیروان به ما رسیده از متون اسلامی است. مثلاً خواجه نظام‌الملک طوسی در قرن 6 هجری در سیاستنامه‌اش از او به عنوان «نوشیروان عادل» یاد می‌کند. نظام‌الملک وزیر سلجوقیانِ سنّی است که در اتحاد بنی‌عباسند و دشمن خونی شیعیان و زیدیه و اسماعیلیان. نظام‌الملک، چنانکه در سیاستنامه، کشتن قرمطیان و ملاحده (یعنی شیعیان) را عین عدالت می‌داند و حاکم سلجوقی و خلیفه بنی‌عباس را نیز عادل! چرا؟ چون از نظر او، عدل صرفاً به معنای برقراری امنیت و عدم وجود مخالفان قوی و نیز اندکی رونق تجاری و کسب و کار است. با این زاویه دید اگر نگاه کنیم، سعدی نیز از انوشیروان به نیکی یاد می‌کند چنانکه از آخرین خلیفه بنی‌عباس که به دست مغولان کشته شد.
 
انوشیروان طی 50 سال حکومت، به کمک وزیر کاردانش بزرگمهر حکیم، اصلاحاتی در ارتش و نیز در سیستم مالیات‌گیری انجام داد. کتاب‌هایی مانند کلیله و دمنه را از هند به ایران آورد و دستور ترجمه‌شان را داد. در مدتی از دوران حکومتش، در مرکز و جنوب ایران (مانند یزد، کرمان و فارس) ثبات و امنیت ایحاد کرد و در نتیجه اندکی رونق اقتصادی به وجود آمد. این مناطق مرکزی، نواحی بودند که جمعیت غالب زرتشتی داشتند و آتشکده‌ها و موبدانِ قدرتمند همسو با پادشاه در آن زندگی می‌کرد. در این نواحی، رفتار انوشیروان توأم با مدارا و انصاف و تدبیر بود، زیرا در این نواحی (در اواخر عمر) مخالفی باقی نگداشته بود و رفاه نسبی هم برای مردمان یزد و کرمان و فارس ایجاد کرده بود. به همین دلیل است که «مردمِ فارس»، رفتار مدبرانه و مدیریتِ نرم و مداراگونه نماینده امام علی را با رفتار انوشیروان مقایسه می‌کنند. اما فردوسی و تاریخ از رفتار انوشیروان در دوران‌های دیگر زندگی‌اش و نیز در نواحی دور از مرکز، مانند بلوچستان یا گیلان که بر آیین و آداب زرتشتی‌گریِ ارتدوکس نبودند، به بدی یاد می‌کند. جنگ‌های طولانی و فرسایشی با روم که عمدتاً فشار بر مردم مرزنشین و دور از مرکز وارد می‌شد، لشکرکشی به یمن، سخت‌گیری بر یهودیان، کشتن فرزند و قتل عام مزدکیان و نیز خشم گرفتن بر بزرگمهر با آن همه خدماتش، از نکات منفی انوشیروان است. فردوسی نیز از ظلم انوشیروان به مردم گیلان و مردم بلوچستان سخن گفته است که قطعاً برای خود مدارکی داشته است. بنابراین، این دو موضوع با هم تناقضی ندارند. از زاویه یک زرتشتی ساکن فارس که همراه و هم‌مسلک پادشاه زرتشتی و موبدان اعظم است، انوشیروان دادگر است؛ ولی از دید یک مزدکی شورشی یا یک بلوچِ بودایی، انوشیروان دادگر نیست. نکته دیگر این است که هدف طبری از آنچه ذکر کرده، بیان دادگری انوشیروان نیست! هدفش بیان نظارت دقیق امام علی بر استانداران و کارمندانش و رفتار درست و مداراگرانه و منصفانه با مخالفان می‌باشد. حال در بیان تقریب به ذهن، از زبان یک ساکنان فارس تشبیهی هم به کار گرفته تا مطلب بهتر فهمیده شود.
 
اصول بنیادین و کلی دین اسلام از دیدگاه کتاب«ورود اسلام به ایران و تأثیراتش در قرون بعد» چیست و این اصول چه تاثیری بر ایران بعد از ورود اسلام گذاشت؟
منظور از اصول بنیادین، آن کلیاتی است که می‌توان بدون پیش‌داوری، وقتی متن قرآن را با صداقت می‌خوانیم یا محکمات زندگی پیامبر را می‌بینیم از آنها استنباط کنیم. من مواردی را که خودم  برداشت کردم را تیتروار ذکر می‌کنم: نفی شرک و یکتاپرستی خالص که از توحید نظری شروع می‌شود و دامنه‌اش به توحید اجتماعی می‌رسد؛ معرفی خدایی زنده و کنشگر که اگرچه صفات نیکوی فراوانی دارد ولی مهمترین صفتش رحمت و مهرورزی دائمی است؛ حساب و کتاب داشتن هستیِ انسان و ضرورت هدایت برای او و اینکه با مرگ همه چیز به پایان نمی‌رسد و هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد؛ دعوت به تلاش برای برقراری قسط و عدل؛ ارجحیت صلح بر جنگ؛ دعوت به مقاومت و صبر در مقابل ظالمان و جهاد دفاعی و فرهنگی؛ دعوت به تعقل و علم‌آموزی؛ دعوت به عملِ صالح و نماندن در مرحله نظر و فکرِ صرف؛ دعوت به شوری و مشورت عمومی؛ رعایت عهد و پیمان حتی با دشمن و البته چیزهای دیگر. ولی هرکس، حتی اگر فارسی قرآن را هم بخواند، این مفاهیم را در آن خواهد دید. غیر از اینکه این مفاهیم در طی 23 سال زیر نظر پیامبر تمرین شده بود و اصحاب آنها را با گوشت و پوستشان لمس کرده بودند و همین‌ها را در کنار اخلاقِ محمدی (صبوری، توکل، صداقت، مهربانی و شنیدن نظر دیگران)، به تازه مسلمانان منتقل می‌کردند. اینها را من با منبع در فصل سوم کتاب، طی حدود بیست صفحه آورده‌ام.
 
در کتاب «ورود اسلام به ایران» چند اصل را برای اسلام برشمرده‌اید، کدامیک از اصول اسلام برای استقرار و گرایش مردم بدان تاثیر بیشتری داشت و در کل کدام ناحیه از ایران سریع‌تر اسلام را پذیرفتند و کدام ناحیه در قبال پذیرش آن مقاومت کردند؟
چند چیز بود که برای ایرانیان جذاب بود. یکی اینکه این توحید اجتماعی و برابری که مثلاً بین فرماندهان و سربازان بود را می‌دیدند. واقعاً می‌دیدند که انگار آن بلالِ سیاهپوست و آن سلمان فارس با فلان صحابیِ عرب فرقی ندارند، لباس‌هایشان یکسان است چه بسا لباس خلیفه راشد، کوتاه‌تر هم هست و با وجود قد بلندش نیمی از پاهایش عریان است! دیگر اینکه می‌دیدند مسلمان‌ها برای نیایش با خدا مستقیماً دست و صورتی می‌شویند و رو به قبله می‌ایستند و شروع به عبادت می‌کنند و خبری از آداب طولانی و خسته‌کننده سوزاندن عود و روشن کردن فلان چیز و ریختن فلان روغن و از همه مهمتر نیازی به موبد برای انجام نیایش نیست. یعنی عبادتِ خدا نه ابزارهای پیچیده می‌خواست و نه نیاز به یک واسطه و وکیل داشت. ایرانیان می‌دیدند که خدا به پیامبرش بارها می‌گوید: «تو نیز وکیل و وصی مردم نیستی!» (سوره انعام، آیه66؛ سوره انعام، آیه 107؛ سوره شوری، آیه6). حتی می‌دانید که امام ابوحنیفه که اجدادش ایرانی بودند برای ایرانیانِ تازه مسلمانی که نمی‌توانستند چند کلمه عربی در نماز را بگویند، آنها را ترجمه کرد و فتوا داد که تا زمانی که عربی‌اش را یاد بگیرند می‌توانند نمازشان را به فارسی بخوانند.
 
اما اینجا می‌خواهم نکته مهمی را به لحاظ جامعه‌شناختی بگویم. واقعیت این است که قاطبه جامعه، معمولاً صرفاً با مطالعه و شنیدن موعظه عقلی، به چیزی متمایل نمی‌شوند یا بالعکس از چیزی رویگردان نمی‌شوند، بلکه با دیدن رفتار و عملکردها است که به لحاظ عاطفی و وجودی شیفته چیزی می‌شوند یا بالعکس. ایرانیان هم در عمل، پیام‌های انسانیِ قرآن و پیامبر را در رفتار تربیت‌شدگان پیامبر می‌دیدند. مدارا و گذشت و نوعی سادگی و جوانمردی و برابری در رفتار اعرابِ مسلمان می‌دیدند. یگانگی بین مسلمانان که حتی برای ساده‌ترینِ امر، شورا می‌کردند و نظر همه شنیده می‌شد؛ یا کسی مثل علی بن ابی طالب در مقام امپراتور مصر تا هند، می‌گوید از من انتقاد کنید! من را نصیحت کنید؛ اگر نقد نکنید من به خطا می‌روم. مثل جباران من را ندانید که مشغول تعریف و تمجید از رهبری‌های من شوید! امام می‌گوید من بر شما سلطه ندارم! (نهج‌البلاغه، خطبه 216) شما این را کجا در کدام سلسله پادشاهی یا غیرپادشاهی ایران سراغ دارید؟ خب اینها برای ایرانیان و بلکه هر انسان آزاده‌ای تحسین‌برانگیز است.
 
 اکنون به یک بحث مهم دیگری از کتاب اشاره کنم که شما سوالی درباره‌اش نپرسیدید. یکی از بخش‌های مهم کتاب، مبحث مربوط به «کتاب‌های ایران باستان» است که در فصل چهارم، در صفحات 338 تا 356 به بررسی آنها و نیز به عاقبت آن کتاب‌ها پرداخته‌ام. مبحث مرتبط با کتاب‌های ایرانِ باستان به تناسب در فصل ششم، صفحات 403 تا 420 نیز ادامه یافته است. اینکه ردپای کتاب‌های علمی ایران باستان را در کجا باید جست و یا ما چه نوع کتاب‌هایی داشتیم و با چه خطی می‌نوشتیم، در انتهای همین قسمت مورد تحلیل قرار گرفته است.
 
و نکته پایانی...
باید تشکر کنم از ویراستار چیره‌دست این اثر یعنی استاد علی قاسمی که با دقت فراوان و گذاشتن وقت زیاد و چندباره این کار سنگینی که در حدود فقط 200 تا پاورقی و ارجاعات دارد که برای یک کتاب 500 صفحه‌ای عدد بزرگی است، را به خوبی انحام دادند. غیر از اینکه ایشان زحمات نسخه‌خوانی و نظارت‌های دیگر را نیز به عهده داشتند و کافی است که بگویم به جز زمانی که برای تألیف این اثر صرف شد، فقط ایشان دو سال زحمت ویرایش و تغییرات و... را انجام دادند. در پایان می‌خواهم بگویم که این یک تلاش برای جستجویی صادقانه در قسمتی مهم از تاریخ کشورمان بوده، ممکن است برخی هم با بعضی از نتیجه‌گیری‌هایش موافق نباشند، اشکالی ندارد، ولی در هر حال این سقف تلاش و برداشت و فهم بنده بوده است برای بازخوانی میراث کشورمان. در اینجا مشتاقانه عرض می‌کنم که منتظر شنیدن نقدها و نظرات برای ارتقای این کار هستم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها