عدلپرور با بیان اینکه آلاحمد به مثابه روانکاوی درد آشنا، مشکلات و گرفتاریهای مردم عصر خویش را در آثارش به تصویر کشیده است، افزود: داستانها وسیلهای برای ابراز تفکری خاص و انتقاد از اوضاع اجتماعی روزگار نویسنده، شده است. اغلب قهرمانان داستانهای کوتاه آلاحمد، از میان طبقات محروم جامعهاند و سرنوشت غمانگیزی دارند.
وی با اشاره به اینکه از جلال، پنج داستان بلند و پنج مجموعه داستان کوتاه به یادگار مانده است، گفت: آل احمد در اغلب آثار خود به مساله فقر و نابرابریهای اجتماعی توجه خاصی نشان داده است.
مفهوم فقر و انواع آن در داستانهای کوتاه آلاحمد
عدلپرور با بیان اینکه در داستانهای کوتاه آل احمد، فقر اقتصادی مردم محروم جامعه، به تصویر کشیده به «لاک صورتی» اشاره کرد و توضیح داد: در داستان «لاک صورتی»، با توصیف محلهای فقیرنشین، فقر و بیچارگی مردم عادی و عامی کوچه و بازار را به تصویر کشیده است «این جا شارع عام بود ... خرابی لبه جویها، تنگی کوچهها و بدتر از همه، کلوخهای نتراشیده و بزرگی که سر هر پیچ با ارتفاع کمر انسان، در شکم دیوارهای کاهگلی، معلوم نبود برای چاه، کار گذاشته بودند، در این کوچهها بزرگترین درد سر بود و او با این خورجین سنگینش، به آسودگی نمیتوانست از میان آنها بگذرد.»
وی با اشاره به اینکه مصادیق فقر در داستانهای آل احمد، کودکان کار، کارگران، کسبه و بازاریان، و زنان مظلوم جامعهاند، به داستان کوتاه «وداع» اشاره کرد و افزود: جلال در داستان کوتاه «وداع»، حادثه مرگ دختر دستفروشی را گزارش میدهد، که هنگام دویدن به دنبال قطار، به زمین خورده و میمیرد. رفیق راوی، فرد ثروتمند و مغروری است که با دیدن این صحنه یک اسکناس به طرف دخترک میاندازد. درحالیکه دخترک نای حرکت کردن ندارد؛ برادران او اسکناس را برداشته و به خانهای میروند که در دامنه تپه است و به همراه مادر خود به نشانه قدردانی از مسافران، دست تکان میدهند «هر سه با قطار ما وداع کردند برای اینکه اسکناسی از این قطار به آنان رسیده بود و یا شاید برای اینکه میپنداشتند همین قطار، دخترک مردنیشان را، که نه از او به کوه رفتن و علف چیدن میآمد و نه به دنبال پدر به سر راه رفتن و جاده صاف کردن، به زیر گرفته و راحت کرده است.» نویسنده، در این داستان، فقر و بدبختی کودکان محروم جامعه را، به تصویر میکشد «کودکان پابرهنه، به جنبوجوش افتاده بودند. متاعشان هرگز خریداری نیافته بود. شعاع چشم من، خشک و بیحرکات به روی آنان و کلبه ویرانشان که در زیر نور گرم خورشید بخارمیکرد، دوخته شده بود.»
فقر و کارگران
این پژوهشگر با بیان اینکه جلال در داستان کوتاه «زندگی که گریخت» از مجموعه داستان سه تار، حادثه مرگ باربری را در بندر خرمشهر، گزارش میدهد، توضیح داد: قهرمان داستان، مردی است که موفق نشده کاری پیدا کند، با دیدن کشتی باربری کنار ساحل، خوشحال میشود، گونی برنجی را به زحمت به کشتی میرساند و با فرو چکیدن آخرین قطره عرقش، جسم ناتوانش، به روی ساحل افتاده و عمرش به پایان میرسد «توی دلش هم میلرزید. حتی رودههایش هم حس میکردند که دارند میلرزند. نمیباید بار را زمین گذارد. آهسته آهسته تا پای کیسههای برنج رفت... کیسه برنج را از روی کوله او برداشتند. او همانطور خم مانده بود؛ دوال مانده بود. انگار آخرین قطره عرقی که از چاک سینهاش روی زمین چکید و در خاک فرو رفت؛ طاقت او هم چکیده بود.» نویسنده، با قدرت بیان خود، فقر و بدبختی مردم زحمتکش و محروم جامعه را به تصویر میکشد «باربرها پنج نفر بودند. دو نفر دیگر روی سکو، کیسههای برنج را روی کول آنها میگذاشتند. یک بار دیگر از راه رسید و زیاد جوان نبود. کولوارهاش از پشت روی کمرش افتاده بود و شل و وارفته راه میآمد وقتی خم شده بود و مهیای بار گرفتن بود، هیچ فکری نمیکرد. کار گیرش آمده بود و این مهم بود. چند قدم به طور عادی برداشت ولی هنوز به وسط خیابان نرسیده بود که زانوهایش ناگهان لرزید.» در اغلب داستانهای مجموعه «از رنجی که میبریم» فقر و بیچارگی کارگران به تصویر کشیده شده است، قهرمانان این کتاب کارگران رنجکشیده و یا زندانیان سیاسی اند که اغلب یا آواره و فراری یا محکوم به مرگ و اعدام هستند. در برخی داستانهای این اثر هدف اصلی نویسنده نشاندادن فقر اقتصادی نیست، بلکه از ظلم و ستمی که در حق زندانیان سیاسی شده است انتقاد میکند.
زنان مظلوم و ستمکشیده
وی همچنین با اشاره به اینکه جلال در برخی داستانها از نابرابری حقوق زنان، انتقاد میکند و داستان زنانی را نقل میکند که توسط همسر یا خانواده در حق آنها اجحاف شده است، به داستان «زن زیادی» پرداخت و گفت: قهرمان اصلی داستان، زنی است که سرنوشت غمانگیزی دارد و با سوز و گدازی ترحمانگیز، با خواننده درددل میکند. دختر 34 ساله کچلی که ازدواج میکند و پس از گذشت 40 روز او را به خانه پدریاش برمیگردانند و طلاقش میدهند. زنی که احساس میکند، دیگردر دنیا جایی ندارد و در خانه پدرش خود را زیادی میبیند «پدرم باز همان دیروز بلند شد و رفت قم. هر وقت اتفاق بدی بیفتد بلند میشود میرود قم. برادرم خون خودش را میخورد و اصلا لام تا کام نه با من و نه با زنش و نه با مادرم حرف نمیزند. چطور ممکن است آدم نفهمد که وجود خودش باعث این همه عذابهاست.» شخصیت دیگر، شوهر راوی است؛ مردی لنگ و بدقیافه است، با وجود آگاهی از کچال بودن همسرش، با او ازدواج میکند، امّا تحتتاثیر حرفهای مادر و خواهرش، همسرش را طلاق میدهد «از قضیه موی سرم باخبر بود. تازه مگر خودش چه دسته گلی بود یک آدم شل بد ترکیب ریشو با آن عینکهای کلفت و دستهآهنیاش و با آن دماغ گنده توی صورتش.» مادر شوهر و خواهر شوهر که مخالف این ازدواج بودند، بلافاصله بعد ازعروسی از سر عناد و ناسازگاری با او بر میخیزند و قصد تحقیر و تمسخر او را دارند «مرا مجبور کردند ظرفهای آنها را هم بشویم به آن هم رضایت دادم ولی مگر جلوی زبانشن را میشد گرفت وقتی شوهرم نبود هزار ایراد میگرفتند. میآمدند در اطاقم میگذشتند و نیش میزدند که من کلاه گیس دارم و صورتم آبله دارد و چهل سالم است.»
این پژوهشگر به انعکاس فقر فرهنگی در آثار آل احمد نیز اشاره کرد و افزود: جلال آل احمد در برخی از داستانها از فقر فرهنگی برخی از زنان جامعه انتقاد میکند. در داستان کوتاه «لاک صورتی» که به صورت طنزآمیز، فریبندگی زن فقیری را، با یک الک، نشان میدهد. شخصیت اصلی داستان، «هاجر» زن کاسب دورهگردی است که با فروختن یک دست کت و شلوار کهنه شوهرش، یک لاک صورتی میخرد. «عنایت»، شوهرهاجر، دورهگردی است که به علت نداشتن پول کرایه ماشین، چند روزی در نیاوران سرگردان میشود و وقتی میبیند، همسرش لاک خریده عصبانی شده و با وی دعوا میکند. این خانواده فقیر همراه دو خانواده دیگر، در یک خانه اجارهای سکونت دارند. محل زندگی آنها در یک کوچه فقیرنشین است در محیطی پر از زباله و سگهای ولگرد و زنان و اشخاصی که در آن محله زندگی میکنند، همگی سادهلوح، کمفرهنگ و بدزبانند «آره خودشه. ذلیل شده. واخ، خدا جوون مرگت کنه. پریروز دومن خورده نون براش جمع کرده بودم؛ دست کرد شندرغاز به من داد! ... سکینه خانم همسادهمون... واه نگاش کن خاک تو سر گدات کنن! ... هاجر که او را میپایید، نیشاش باز شد. ولی خندهاش طول نکشید. لک و لوچه خود را جمع کرد، چادر را به دور کمر پیچید و متوجه کاسه بشقابی شد.»
وی با بیان اینکه قهرمان داستان «شوهر آمریکایی» مصداق دیگری برای فقر فرهنگی است، توضیح داد: زن جوانی از شوهر آمریکاییاش طلاق گرفته و با دخترش به ایران برگشته است. شوهرش گورکنی بود که قبل از ازدواج خود را به عنوان معلم انگلیسی معرفی کرده و بعد از ازدواج، وقتی همسرش به شغل اصلی او پیمیبرد، طلاق میگیرد. شخصیت اصلی داستان، دختر تحصیلکرده، از یک خانواده ثروتمند است که فریفته ظواهر تمدن غربی است و قیود و سنتهای مذهبی خود را زیر پا میگذارد و غرق در فساد و بیبند و باری است «آخر فکرش را بکنید. آدم دیپلمه باشد، خوشگل باشد – پاپاش هم محترم باشد، نان و آبش هم مرتب باشد، کلاس انگلیسی هم رفته باشد – و به هر صورت مجبور نباشد به هر مردی بسازد، آن وقت این جوری!»
فاصلههای طبقاتی و بیعدالتی
عدلپرور داستان «دو مرده» را نمونه توجه خاص جلال به فاصلههای طبقاتی و بیعدالتی دانست و گفت: مرده اول، مرد فقیری است که جسد وی را در کنار جوی آبی پیدا میکنند که تمام داراییاش یک چوب کبریت، یک گونی، چند سیگار و دو ریال و نیم پول است. «بیچاره پاسبانها! کسی نفهمید برای کاغذی که گزارش آن مرده کنار جوی را در آن نوشتند چقدر مایه گذاشته بودند آیا از دو ریال و نیم بیشتر بود! شاید و شاید کاغذها را هم تلکه شده بودند.» مرده دوم، مرد ثروتمندی است که با ماشین نعشکش و جمعیت زیادی که خیابان را پر کردهاند، تشییع میشود «مستاجران او بعضی دم در دکان آمده بودند و همان جا برای حسابهای پسافتاده خود که باید به وارثهای او برسند، نقشههای تازه میریختند. پاسبانها هم برای حفظ انتظامات دخالت کرده بودند.»
این پژوهشگر با تاکید بر اینکه آلاحمد بهعنوان یک نویسنده سیاسی اجتماعی به نابسامانیها و مشکلات اجتماعی عصر خود بیتوجه نبوده است، عنوان کرد: جلال از جامعه تاثیر پذیرفته و واقعیات و مسائل اجتماعی را دستمایه داستانهای خود قرار داده است و به پیوند ناگستنی ادبیات با جامعه اعتقاد کامل داشت. جلال توجه خاصی به مساله فقر داشته و با اینکه خودش از یک طبقه محروم و فقیر نبوده ولی با ابعاد مختلف این مساله اجتماعی آشنایی داشته و مشکلات ناشی از این پدیده را در داستانهای کوتاه خود انعکاس داده است. اغلب قهرمانان وی از طبقات محروم و فقیر جامعهاند و اغلب سرنوشت غمانگیزی دارند و از فقر و نابرابریهای اجتماعی رنج میبرند.
نظر شما