جونز-راجرز در «بانوی بازار» با بررسی زندگی درهم تنیده اقتصادی افراد برده و زنان بردهدار، روایتی را ارائه میکند که ما را مجبور میکند تا درباره قراردادهای اقتصادی و اجتماعی آمریکای بردهدار تجدیدنظر کنیم.
این کتاب با پل زدن بر تاریخ زنان، تاریخ جنوب و تاریخ آفریقایی آمریکایی، استدلالی جسورانه در مورد نقش زنان سفیدپوست در بردهداری آمریکا ارائه میدهد. درباره این کتاب تعریف و تمجید بسیاری در پشت جلد ثبت شده است از جمله «داستانهایی درباره زنان بردهدار که نشان میدهد آنها در طول زندگیشان چه محدودیتهای جنسی و نژادی را اعمال میکردند، یافتههای این کتاب بسیار غنی و بدیع هستند.»
برخی استادان تاریخ و نویسندگان و پژوهشگر به تمجید و تحسین این کتاب پرداختند. این کتاب یکی از کتابهای برجسته در حوزه تاریخ زنان بردهدار است. نویسنده کتابی اصیل را به رشته تحریر درآورده است که دیدگاه ما را درباره زنان بردهدار ایالات متحده تغییر میدهد و میگوید: این کتاب را به هر کسی که میخواهد درباره تاریخ بردهداری و کاپیتالیسم بداند، توصیه میکنم.
رامی بری نویسنده کتاب «قسمت یکه تکه گوشت، ارزش بردهها از نطفه تا گور در ساختار یک ملت» درباره بانوی بازار مینویسد: «این کتاب با زبانی ساده هویت واقعی مادران، همسران و بانوان بردهدار را برملا میکند.»
استفانی ای. جونز راجرز، مورخ، از منابع مختلفی استفاده میکند تا نشان دهد که زنان بردهدار بازیگران اقتصادی پیچیدهای بودند که مستقیما در بازار بردهداری جنوب شرکت داشتند و از آن سود میبردند. از آنجایی که زنان معمولا بردگان بیشتری را نسبت به زمین به ارث میبردند، افراد برده اغلب منبع اصلی ثروت آنها بودند. زنان سفیدپوست نه تنها اغلب از واگذاری مالکیت بردگان خود به شوهران خود امتناع میورزیدند، بلکه از تکنیکهای مدیریتی استفاده میکردند که به همان اندازه موثر و بیرحمانه بود که توسط مردان بردهدار استفاده میشد. زنان سفیدپوست فعالانه در بازار بردهداری شرکت میکردند، از آن سود میبردند و از آن برای توانمندسازی اقتصادی و اجتماعی استفاده میکردند. جونز-راجرز با بررسی زندگی درهم تنیده اقتصادی افراد برده و زنان بردهدار، روایتی را ارائه میکند که ما را مجبور میکند تا در مورد قراردادهای اقتصادی و اجتماعی آمریکای بردهدار تجدیدنظر کنیم.
در بخشی از کتاب آمده است: ««در یک روز نسبتاً عادی، زنی بهنام بانو ژیراردو در خیابانهای چارلستون کارولینای جنوبی قدم میزد که ناگهان به یک زن سیاهپوست خوشسیما و خوشبرخورد با یک نوزاد در آغوشش رسید. دست بر قضا، ژیراردو دوستی را میشناخت که در جستوجوی زنی بود تا از کودکش پرستاری کند. بنابراین به زن نزدیک شد و از او پرسید آیا دایهای برای استخدام میشناسد؟ زن برده بلافاصله به خانم ژیراردو گفت که او خودش یکی از آنهاست و برای فروش در دست کارگزار است. همچنین به او گفت که فرزندان زیادیبه دنیا آورده است و بنابراین در مراقبت از آنها تا حدودی باتجربه است. بانو ژیراردو این اطلاعات را به دوست خود منتقل کرد؛ دوست تازهمادر شده، همسرش و بستگان زن و شوهر بلافاصله ترتیب خرید مادر برده و نوزادش را دادند.
ژیراردو از طریق صحبت در مهمانیها یا شاید با ذکر سخنان گذرا در نامهای از یک دوست، فهمیده بود که مادری برای شیردهی کودک خود به یک زن برده نیاز دارد و او میتواند در یافتن یکی از آنها کمک کند. هر کاری که خانم ژیراردو در آن روز انجام داد، نزدیک شدن و سؤال کردن از زن برده درباره صلاحیتهایش برای انجام دادن نوعی کار خاص، تعیین مناسب بودن وی برای این منظور و انتقال اطلاعاتی که خرید را تسهیل میکند، بخشی از معاملههای معمولی بود که هر روز در بازارهای بردگان در سراسر جنوب انجام میشد. اینگونه کارها و خریدها در بازار بردهها مثل خرید آجر و ملات نبود. فرایند خرید از یک خانواده جنوبی آغاز و به خیابان منتقل شد؛ در مرحله بعد تجار برده ظهور کردند و در پایان، با انتقال یک زن برده به خانه جدید برای شیر دادن به یک کودک سفیدپوست به پایان رسید...»
کتاب «بانوی بازار» نوشته استیفان ایجونرراجرز با ترجمه محمدامین جندقیان در 316 صفحه به بهای 105 هزار تومان از سوی کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
نظر شما