در کتاب از کتاب گفتن چه تجربهای است؟
نگارش داستانهای این کتاب، اینطور شروع شد که روزی دوستی به من گفت تعدادی داستان میخواهیم بدون اینکه در ذهن من یا او موضوع مشخصی وجود داشته باشد. یک روز شروع به نوشتن کردم و به نظرم همه داستانها را هم در یک نشست یکساعته نوشتم؛ چون بسیار کوتاه هستند. ابتدا قرار نبود درباره کتاب باشند؛ اما ناخودآگاه بعد نوشتن چند داستان که درباره کتاب بود و دیدم قشنگ و دلنشین شده است - بهخصوص آنکه دور اسم چنگیز خط کشید و گفت: «پایت را از گلیمت درازتر نکن» - تصمیم گرفتم کل داستانها درباره کتاب باشند. چندتا از داستانها در سالنامه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ شد و درنهایت همه آنها را انتشارات سروش به صورت یک کتاب کودک منتشر کرد. بچهای که این کتاب را میخواند قاعدتا کتابخوان است؛ ولی خیلی وقتها اینطور نیست و در مهد و پیشدبستانی یا خود پدرومادرها برای بچهها کتاب میخوانند و این باعث میشود که به عمق بعضیچیزها در کتاب فکر نکنند. اینکه کتاب صرفا یک وسیله نیست که از آن لذت ببرید و سرگرم شوید؛ بلکه میتواند یک رسانه فراتر از این حرفها باشد و آدمها را به هم مرتبط کند، عواطف ما را به سمتوسویی هدایت کند و بر عاطفه و شعور اجتماعی و خانوادگیمان تأثیر بگذارد. به نظر من وقتی بچهها این کتاب را میخوانند با جهان دیگری از کتاب روبهرو میشوند و آن را طور دیگری میبینند. برای مثال اینکه خودِ کتاب هم یک شخصیت است و نه تنها کاراکترهای درونش، بلکه خودش هم زندگی دارد و کارهایی میکند. این نگاه تازهتر و قابلتأملی برای بچههاست.
در داستان «سفر در خواب» به ادامهدار بودن مطالعه اشاره کردید. خودتان دوست داشتید چنین چیزی واقعی بود و در خواب هم کتاب میخواندید؟
فکر میکنم الان هم داریم این کار را میکنیم. وقتی گفتند در خواب میتوانید با شنیدن زبان، زبان یاد بگیرید هم در این قاعده بود. نسل من دستکم در شهرستانها کتابها را به سختی تهیه میکرد و کتابهایی هم که خودم میخواندم پلیسی بود و چندجلدی و عموما در یک نشست میخواندم؛ ولی ماجراها در ذهنم ادامه داشت تا اینکه در خواب هم به آنها فکر میکردم. به نظرم این امکانپذیر است و برای خودم هم انگار اتفاق افتاده است که در خواب هم کتاب خواندهام.
و حتی برداشت دیگری هم وجود دارد؛ آنجا که نوشتید «کلمات توی ذهنش به راهشان ادامه دادند.» من را به یاد وقتی انداخت که خواب بعضی از داستانهایی را که میخوانیم میبینیم. آیا برای خودتان پیش آمده است خواب یک کتاب یا شخصیت داستانی را ببینید؟
فراوان؛ من اصلا آدم رویاپردازی هستم و خواب هم زیاد میبینم. شخصیتهای داستانی را در خوابم دیدهام؛ نمیتوانم الان واضح بگویم چهچیزهایی دیدهام؛ ولی این تجربه را دارم. کلمات در زندگی من هم به راهشان ادامه دادهاند و شخصیتها در خوابهایم بودهاند.
در داستان «خواندن طبیعت» سارا با دقت درختها، رودها، آدمها و چیزهای دیگر را میخواند؛ مثل یک کتاب. داشتن چنین نگاهی چهقدر به رشد انسانیت در کودکان کمک میکند؟
سعدی بیت مشهوری دارد که «برگ درختان سبز پیش خداوند هوش، هر ورقی دفتریست معرفت کردگار». مساله همین است؛ ما از هر چیزی بهخصوص طبیعت میتوانیم یاد بگیریم. انسل آدامز، عکاس طبیعت هم میگوید «آن کسانی که خداوند را انکار میکنند، هرگز پایشان را در طبیعت نگذاشتهاند». این است که میشود با دیدن یک سنگ، ماهی و هر چیزی از جاندار و غیرجاندار چیزی آموخت. من فکر میکنم موسیقی و سایر اختراعات بشری نیز از طبیعت یاد گرفته شده است.
داستان «سفر در کتاب» را میتوان به معنای تجربهاندوزی از کتابها دانست که میشود کارهایی را کرد که شاید در زندگی واقعی ممکن نباشند. البته گزارهای هم وجود دارد که کتابها تجربههای بد هم میتوانند داشته باشند. نظر شما در اینباره چیست؟
بله؛ چیز بدی هم میتواند بیاموزد. ما خیلیوقتها از خیلی چیزهای مثبت هم میتوانیم نکته بدی یاد بگیریم؛ مثل تواضع که خوب است؛ ولی وقتی دو بچه با هم دوست باشند و یکی مهربانتر و متواضعتر باشد، ممکن است زورگویی در رابطهشان پیش بیاید و از محجوب بودن آن بچه سوءاستفاده کنند. از کتاب هم ممکن است چیزهای بدی بیاموزیم؛ برای مثال در کتاب گفته شده است به پرندگان سنگ نزنید، میبینیم که ممکن است مخاطب با خودش فکر کند پس این هم وجود دارد که به پرندگان سنگ بزنیم؛ اما عموما در کتابها بهخصوص حوزه کودک، آدمبزرگها در فرهنگهای مختلف چیزی نمینویسند که بدآموزی داشته باشد؛ یعنی ممکن است نویسنده اروپایی چیزی بنویسد که با فرهنگ و تفکر ما متفاوت باشد؛ ولی او واقعا برای کودکان اروپایی به این نیت ننوشته است. درکل این حرف هم نگاه تازهای است که ممکن است از کتابها تجربههای بد آموخت.
سارا در کتاب تاریخ با دایره کشیدن دور چنگیر حرکت آیندهنگرانهای انجام داد. نقش کودکان در ساخت و پرداخت تاریخ چیست؟
چنگیز را صرفا یک چنگیز بیرونی نبینید که یک دشمن و جنگطلب است. او را در درون آدمها ببینید.
میتواند یک ویژگی باشد.
آفرین! کلمه خوبی گفتید. برای مثال بچهای ویژگی بدی داشته باشد که خودش و دیگران را آزار میدهد. او دور آن ویژگی را خط میکشد و به خودش میگوید «امروز از این دایره بیرون نیا و به من و دیگران آسیب نزن». از این جنبه درونی به مساله چنگیز نگاه کنید؛ چون خودم هم این را درنظر داشتم.
اما درباره برداشت شما که در سوال موجود است باید بگویم که اصلا کودکاناند که در تاریخ نقش دارند؛ ما دیگر نقشهایمان را گذاشتهایم و تمام شده است و اکنون این کودکان رده سنی 10 تا 12 سال هستند که جهان آینده نه صدسال بعد، بلکه همین ده سال بعد را میسازند. این کودکان با استفاده از تکنولوژیها و فناوریها آینده را میسازند. ممکن است سیاستگذار نباشند؛ ولی در مسائل اجتماعی و رسانهای بیشتر از پدرومادرشان تأثیرگذار هستند و در تغییر فرهنگ نقش دارند.
در ادامه این مساله که کودکان آینده را میسازند، شما در تعدادی از داستانهای این کتاب به صلح و دوری از جنگ اشاره کردهاید؛ اینکه رئیسجمهورهای دنیا نباید صلح را از یاد ببرند، چنگیز نباید گلیمش را از پایش درازتر کند و هواپیماهای جنگی به خواب بروند تا بمباران نکنند. مواجهه کودکان در سن کودکی با مساله جنگ و صلح چهقدر ضرورت دارد؟
در جهان واقع، این توقع را ندارم که بچههایمان فقط به صلح فکر کنند؛ بلکه باید بتوانند حقشان را هم بگیرند. در همان مساله کودک محجوب هم اشاره کردم که اگر تو همهاش سرت را پایین بیندازی و حقت را نگیری، باعث میشود یک نفر قلدر شود و ظلم کند. در جهان عادی دلم میخواهد چه من به عنوان بزرگتر و چه همسنوسالانشان اگر به بچهها ظلمی کردیم، بتوانند از خودشان دفاع کنند. ولیکن دلم میخواهد همه این چیزها با آرامش باشد؛ برای مثال در خانهمان، درباره مسائلی مثل بازی با گوشی به بچهها میگویم با آرامش با هم کنار بیایید. من از این منظر به ماجرا نگاه میکنم. بله، مساله جنگ بین کشورها هم وجود دارد و با وجود اینکه بچهها بیشترین آسیب را میبینند؛ ولی نقشی در آن ندارند. در این کتاب، صلح را از زاویه حل کردن مسائل با آرامش درنظر داشتم.
اثرات خواندن کتابهای خوب در سارا دیده میشود؛ مثل رفتاری که با خانوادهاش دارد، مراقبت از کتابها، توجه به کتابخانه و اهدای کتاب و داشتن بینشی عمیق نسبت به دنیا. درنتیجه باید کتاب خواندن را ترویج داد تا ساراهای بیشتری در جامعهمان حضور داشته باشند و جامعه پویا و سالمی داشته باشیم. چهطور کودکان را میتوانیم به کتاب خواندن تشویق کنیم؟ تجربههایی در این زمینه دارید که نتایج خوبی داشته است؟
با توجه به تجربهام در 30 سال گذشته که در نشستهای مختلف درباره کتاب خواندن صحبت کردهام و با بچهها هم سروکار داشتهام میتوانم بگویم که ترویج کتابخوانی یعنی وقتی که کودکان و نوجوانان با یک نویسنده روبهرو میشوند و از یک زاویه دیگر به کتاب نگاه میکنند؛ به این معنا که خودشان هم میتوانند در خلق کتاب نقش داشته باشند و نویسنده شوند. برای مثال اگر کودکی بخواهد فوتبالیست شود خیلی جدیتر در کوچه فوتبال بازی میکند تا هدفش فقط سرگرمی باشد. اگر قرار باشد بچهها شاعر یا نویسنده شوند خیلی جدیتر کتاب میخوانند و دید عمیقتری خواهند داشت. تجربه شخصی خودم این بوده است که هر کجا رفتهام، بچهها را ترغیب کردهام نویسنده شوند و دیدهام که تأثیر بیشتری بر کتاب خواندنشان داشته است.
یعنی یک عاملیت و فاعلیتی برای مخاطب کودک و نوجوان باید درنظر بگیریم که صرفا مصرفکننده کتاب نباشند.
دقیقا همینطور است.
نظر شما