فاطمه فتحعلی، نوجوان 16 ساله عضو خانه ادبیات نوجوان دلش میخواهد با کتابها زندگی کند. این را در نامگذاری پروندهاش هم میتوانیم ببینیم؛ «کتابزی» یعنی زیستن با کتابها. او در اولین شماره از یادداشتهای خود به سراغ یک داستان ایرانی رفته است؛ اثری از رفیع افتخار.
این کتاب، راوی است! یک راوی با چندین روایت کوچک و بزرگ، دیر و زود، دور و نزدیک، عزیز و حضیض! واژههای کتاب ابتدا راوی یک مهاجرت هستند؛ نه از آن مهاجرتهایی که برای پیشرفت و ترقی لازم است و گاهی آرزوی آنها به دل میماند و گاهی هم برای رسیدن به آن صدها بار زمین میخوریم؛ از آن مهاجرتهایی که نرسیدن بیشتری میطلبد تا رسیدن! از آن مهاجرتهایی که میخواهد فعل نرسیدن را صرف کند و مداوم برای آن تلاش میکند؛ اما صرف کردن این فعل از فعلهای ثلاثی مزید هم سختتر است و شاید حتی نشدنی!
شخصیت اصلی قصه، نوجوانی است که اکنون در چند قدمی کنکور قرار دارد؛ نوجوانی که با شنیدن خبر مهاجرتشان روزهایش شب نمیشود و شبهایش روز! فریادهای قلبش بعد از شنیدن خبر مهاجرت، چرایی این موضوع است و بیتاب است برای شنیدن علتهایی که معلول آزاردهندهای گوشهی روحش نهادهاند. زمانی که علت را میفهمد انگار بیتابتر هم میشود؛ علت چیست؟! علت پدربزرگ است! پدربزرگی که حالا خاطرش از یادهای دیگران خالیست و حتی آدرسها هم از ذهنش پر کشیدهاند! پس دیگر نمیشود فعل نرسیدن را صرف کرد. حالا تنها راه، صرف فعل رسیدن است؛ دل کندن از رفاقتها، از این شهر، از اتاقش، از مدرسه و عادت کردن! عادت به شهر جدید، رفاقتهای جدید، مدرسهی جدید و خانه و فضایی جدید! با این حساب صرف فعل رسیدن سختتر هم میشود! در میان روزهای طلب نرسیدن میتوانید پنجرهی خوابهای پسرک نوجوان را باز کنید و از آن داخل شوید؛ چون تا پایان قصه به دنیای خواب این پسرک نیازمندید.
آنها مهاجرت میکنند؛ میرسند به روستای کوچک و وطن پدربزرگ و همچنان غم و حزن است که گوشهی چشم و قلب اعضای این خانواده را سرشار کرده است؛ زودتر از آنچه گمان میکردند فعل رسیدن صرف شد حتی پسرک هم فکر نمیکرد که به این مدرسه در این روستای کوچک آمده باشد، انگار عقربهها باهم مسابقه گذاشته بودند؛ شاید هم مثل پسرک که با خودش میجنگید باهم در حال جنگ تن به تن بودند؛ اما میان این جنگ نمیدانم چه زمانی بود که رفاقتی عمیق و زیبا بین او و پسرک درسخوان کلاس شکل میگیرد که به تمام جنگها پایان میدهد. غافل از اینکه این اتفاق تازه شروع ماجرایی است که قرار است جنگیدن را به دوستش یاد بدهد؛ جنگی واقعی با سلاحی به نام ایستادگی! ایستادگی در برابر تمام محدودیتهای رفیقش؛ استوار ماندن در برابر تمام اتفاقاتی که میخواهند او را از مسیر منحرف کنند!
پسرک نوجوان ما که به جبر مهاجر این سرزمین شده بود دوستش را از اختیاری که نابودکننده است میرهاند و به او یاد میدهد گاهی باید با جبر حرکت کنی؛ گاهی تنها راه رسیدن و صرف کردن این فعل جبر است و همین حرفهای پسرک و خواهشهای خواهر و اشکهای مادرش است که او را مصمم میکند برای اینکه حتی به جبر هم که شده بایستد و این جبر پایانش میشود یک قبولی شیرین در کنکوری که فقط درس خواندن نمیخواست؛ بودن و ماندن میخواست، حتی به اجبار! حالا به وضوح میبینید؟! این کتاب راوی چندین روایت است! روایت امیر پسرک نوجوان قصه، روایت مادر امیر، پدر امیر، خواهرش، مادربزرگ و پدربزرگش، خوابهایش، آدمهایی که پدربزرگ اشتباهی دست آنها را میگرفت و سخن میگفت، طاها دوست امیر، طیبه و روایت موجودی مرموز و کلی روایت کوچک و بزرگ دیگر!
قدرت قلم نویسنده به قدری زیاد است که تنهای تنها روایتها را قلم زده و به دست ما برای خواندن و قدم زدن در آنها سپرده است. این کتاب قرار است بگوید که آری، بنفشهها هم میخندند! این کتاب جنگ و ایستادن و ماندن را به ما یاد میدهد؛ چیزهایی که در تکتک آنها تردید جایز نیست! اینجا از کتاب «بنفشهها هم میخندند» به قلم آقای نویسنده رفیع افتخار از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گفتیم؛ یک گفتن سخت که حتی اکنون هم واژهها نتوانستند آنطور که باید از آن بگویند!
نظر شما