در بخشی از کتاب میخوانیم: «در هر تمدنی که انسجام فرهنگی معرفتی وجود داشته باشد آن تمدن باقی خواهد ماند. پس میتوان گفت که انسجام معرفتی، ملاکی برای ظهور و اوج و سقوط تمدن است. انسجام فرهنگی معرفتی بین حوزههای معرفتی مثل هنر و ادبیات و فلسفه و علم و فرهنگ عامه و دین باید برقرار شود تا نظریههای عام و انتزاعی در سطوح مختلف تولید شود. این نظریهها راه فرار انسان از محدودیتهای جهان مادی است. این نظریهها در نهایت باید به عالم فرهنگ عامه وارد شوند تا بتوانند در کل جامعه گسترش بیابد. پس اگر انسجام فرهنگی و معرفتی وجود داشته باشد، تمامی این حوزههای معرفتی همدیگر را تغذیه خواهند کرد و به یکدیگر مدد خواهند رساند. اما در جامعه دوره صفویه که علم آنچنان غلبهای نداشت، فلسفه توانست مرجع معرفتی و فرهنگی شود. در همه این سطوح، دین دخالت داشت و در تقابل با حوزههای معرفتی دیگر یعنی فلسفه، ادبیات و هنر و فرهنگ عامه بود. در دوران صفویه راه ادبیات، هنر و فلسفه از فرهنگ عامه جدا شد؛ چون ارتباط بین آنها و جامعه و مردم بریده شده بود. پس آنها راه انتزاع را در پیش گرفتند و سبکهای انتزاعی در هنر و ادبیات و نظریههای بسیار انتزاعیتر در فلسفه صدرایی به وجود آمد.»
کتاب حاضر در سه فصل این عناوین را شامل میشود: مردمشناختی عهد صفویه؛ علل نازایی علوم تجربی در ایران؛ و علل بومی نشدن علوم تجربی وارداتی از غرب. فیاض در فصل سوم که فصل نهایی کتاب است، پس از ذکر دلایل مختلف اعم از علل معرفتی و ضعفهای ساختاری در مورد چرایی بومی نشدن علوم در ایران، پیشنهادهایی برای برونرفت از وضعیت کنونی مطرح میکند؛ از جمله: راهاندازی نهضت ترجمه آثار کلاسیک و مدرن غربی، ایجاد فرهنگ علمی در کنار فرهنگ فلسفی حاکم بر دانشوران، حل کردن مسائل جنسی جوانان دانشگاهی و ...
او در سخن پایانی میگوید: «همه سخنان و نوشتهها مبتنی بر این فرض است که علم محوریت دیگر معرفتها را به عهده بگیرد.»
چاپ دوم «مردمشناسی تاریخیشناختی علم در ایران» (چاپ اول: ۱۳۸۹) در ۲۱۸ صفحه و با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه توسط شرکت چاپ و نشر بینالملل روانه بازار شده است.
نظر شما