سه‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۰
چند خاطره پراکنده از استاد نعمتی‌زاده

سیدقاسم یاحسینی، نویسنده و مورخ اجتماعی درباره محمدرضا نعمتی‌زاده، شاعر فقید بوشهری، نوشت:«به‌عنوان شاگرد کوچک آن مرد بزرگ، خودم را در معرفی نکردن درست و حسابی شعر و زندگی استاد به‌نسل حاضر مقصر می‌دانم.»

خبرگزاری کتاب ایران‌(ایبنا) در بوشهر، سیدقاسم یاحسینی: «من این یادداشت را ساعتی پس از پایان آیین نکوداشت محمدرضا نعمتی‌زاده، شاعر بوشهری و استادم در عرصه ادبیات نوشتم که به همت کتابخانه عمومی خلیج فارس بوشهر با عنوان «نیمای جنوب» برگزار شد تا با گریز به سال‌های نوجوانی‌ام و تاثیر ایشان در زندگی‌ام، یاد و خاطر این استاد گرانقدرم را در ذهن و خاطرم همچنان زنده و تازه نگه دارم.

هنوز خوب یادم هست. اواخر آبان سال 1361 بود. باد سردی از پنجره شیشه همیشه شکسته کلاس، در طبقه دوم دبیرستان نواب صفوی می‌وزید و من خوشحال از اینکه چندین هفته است دبیر ادبیات نداریم، سرم به خواندن کتاب «کویر» دکترشریعتی گرم بود. یک دفعه دیدم پیرمردی وارد کلاس درس شد. با ناراحتی کتاب را بستم. پیرمرد، ریزه میزه و نحیف بود. انگار همین حالا، از بستر بیماری مهلکی بلند شده و مستقیم سر کلاس ما آمده است! ساک‌دستی آبی‌رنگ بزرگی بر دوش داشت که روی دوشش سنگینی می‌کرد. زیپ آن باز بود. ساک، پر از کتاب، کاغذ، قلم، حوله و مسواک بود. یکی آهسته گفت: «فکر کنم شیشه آب لیمو و تله‌موش هم تو اون پیدا بشه!».

چند نفر ریز زدند زیر خنده؛ اما پیرمرد، مستقیم رفت پشت تریبون. ساکش را روی آن گذاشت. گلویی تازه کرد و گفت: «محمدرضا نعمتی‌زاده دبیر ادبیات شما هستم.» نفس بلندی کشید، بعد ادامه داد: «تا آخر سال نیازی به کتاب درسی ندارید! از حالا هم نمره همه شما قبولی است!» همهمه‌ای در کلاس پیچید؛ اما استاد مهلت پچ پچ نداد! بلافاصله دست در «کیف جادویی» خود کرد و یک جلد داستان بیرون آورد و گفت: «امروز می‌خواهم شما را با یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان فرانسوی قرن نوزدهم آشنا کنم: انوره دوبالزاک».

اسم داستان «سرهنگ شابر» به ترجمه عبدالله توکل بود. استاد، «ز» بالزاک را با تاکید تلفظ کرد! نمی‌دانم چرا؟
چند صفحه‌ای از یکی از داستان‌های آن کتاب را با صدای زنگدار و مخصوص به‌خودش خواند. کتاب را بست! من در صف سوم روی نیمکت سمت چپ نشسته بودم. این طرفم سعید شیردل و آن طرفم سعید زرین‌فر نشسته بودند. نمی‌دانم چرا آمد بالای سرم و به کتاب را به‌من داد و گفت: «مال تو! فقط بخوانش!»

شاید چون چاق‌ترین دانش‌آموز کلاس بودم، توجه استاد به‌من جلب شد و شاید هم دست تقدیر برایم چنین رقم زده بود که با مردی آشنا شوم که مسیر زندگی‌ام را عوض کرد. باقی ساعت، استاد درباب رسالت نویسنده و روشنفکر در قبال اجتماع و محرومان جامعه سخن گفت. هنوز چند جمله‌اش در گوشم زنگ می‌زند: «نویسنده و شاعر باید برای مردم بنویسد، مردمی باشد، اما مردم‌زده نباشد. همواره چند قدم، جلوتر از جامعه خود حرکت کند.»

از همان روز، مهر استاد نعمتی‌زاده به‌دلم نشست. چند هفته گذشت تا به شاگردی واله تبدیل شدم و به‌سرا و خانه استاد راه پیدا کردم. دوستی بین ما شکل گرفت که تا روز 19 اسفند 1367 که ناگهان از دنیا رفت، پایدار ماند و روز به‌روز شدت بیشتری هم گرفت. استاد نعمتی‌زاده از اوایل دهه سی قرن گذشته، آموزش و معلمی را شروع کرده بود. هزاران دانش‌آموز را پرورش و تعلیم داده بود. چهار نسل را معلمی کرد! من در شمار جوان‌ترین و آخرین آن نسل‌ها بودم/هستم. شانسی که نصیبم شد و خدا را از اهدای چنین توفیقی شاکرم.

استاد فقید محمدرضا نعمتی‌زاده برای من یک نوستالوژی است. شاید دو نفر دیگر در زندگی‌ام باشند که چنین هستند. در این مجلس همسر محترم و دلسوز استاد، سرکار خانم طیبه نعمتی‌زاده، هم تشریف و حضور دارند. من بیش از 10 سال است که ایشان را از نزدیک زیارت نکرده بودم. امشب با دیدن ایشان، طوفانی در من برپا شد و خاطرات ریز و درشت سال‌های شاگردی نزد استاد، روح و روانم را در چنگ گرفت. راستش چنان احساسات بر من غلبه دارد چنانکه شاید متوجه شده‌اید، زبانم الکن شده است!

استاد دست مرا گرفت و با ادبیات کلاسیک، خیام، فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ، نظامی و ... آشنا کرد. حافظه غریبی داشت! کل داستان موسی و شبان مثنوی را حفظ بود و چندین بار برایم خواند. به‌صحنه شنای شیرین در منظومه «خسرو و شیرین» سخت علاقه داشت و ده‌ها بیت را از حفظ می‌خواند. برای نخستین‌بار بود که مرا با شعر عصر مشروطیت، بهار، نسیم‌شمال، میرزاده عشقی، ابوالقاسم لاهوتی، فرخی یزدی و ... آشنا کرد.

بارها دیوان‌های شعر شاعرانی چون نیما، شاملو، نادرپور، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، حمید مصدق، آتشی، باباچاهی و ... را به‌من امانت داد تا بخوانم و پس از خواندن، ساعت‌ها و حتی روزها درباره آنان با من صحبت کرد. به‌توصیه استاد بود که دوره دو جلدی «از صبا تا نیما» را خواندم. آن سال‌ها هنوز جلد سوم این اثر ارزشمند چاپ نشده بود. کتاب «شعر امروز از آغاز تا امروز» نوشته محمد حقوقی را چندین هفته به‌من امانت داد. حقوقی، مطلب کوتاهی نیز درباره خود استاد نعمتی‌زاده نوشته بود؛ اما استاد هرگز حاضر نشد در این باره به‌تفصیل با من سخن بگوید.

استاد، یکی‌دو ملاقات خوش‌خاطره با فروغ و سیروس طاهباز داشت. چندین بار برایم گفت. حتی از پرویز نقیبی که زمانی گرد و خاک زیادی می‌کرد، گفت. از علی دشتی و پرویز ناتل خانلری گفت و به‌ من توصیه کرد دوره کتاب‌های زرین‌کوب و شفیعی کدکنی را بخوانم که خواندم، بلکه بلعیدم!

نعمتی‌زاده عزیز همچنین مرا با شعر غربی نیز کم و بیش آشنا کرد. از لامارتین رمانتیک گرفته تا میلتون و پابلو نرودا، گارسیا لورکا، آنا آخمواتوا و لنگستر هیوز و یانوس ریتسوس و آفریننده شعر «سکوت سرشار از ناگفته‌ها است» خانم مارگوت بیکل آلمانی (البته شعر غربی را در نیمه دوم دهه شصت که من دیپلم گرفته بودم، به‌من شناساند.) به‌ محمود درویش و نزار قبانی عشق می‌ورزید و «ناظم الملائکه» را نیمای شعر عرب می‌دانست.
 

عصرها به منزل استاد می‌رفتم. بساط چای همیشه برپا بود. (هرگز و تا امروز، هیچ چای دیگری به آن خوشمزگی و خوش طعمی نخورده‌ام! برای خودش یک لیوان قیرگون می‌ریخت، به‌من هم یک استکان معمولی می‌داد. سیگاری روشن می‌کرد. پُک عمیق از دود را به ریه نه چندان سالمش می‌فرستاد و چند ثانیه نگه می‌داشت، بعد خلسه‌گون بیرون می‌فرستاد و کلاس درس من شروع می‌شد!) استاد روی یک رستچر، کوج، ماشی‌رنگ می‌نشست، برایم از اشعار خودش می‌خواند، گاهی اوقات نوار کاست شعرهایی که شاملو خوانده بود، می‌گذاشت و از انبوه کتاب‌ها، شاعران، نویسندگان و روزنامه‌نگاران برایم سخن می‌گفت.

چند بار، چند نوار کاست شعرخوانی سیاووش کسرایی و احسان طبری هم به من داد تا گوش کنم. یکی از نوارهای طبری، متنی بود درباب «امید در زندگی» و به مناسبت درگذشت بابی ساندز که برای نسل من بسیار شناخته شده و مشهور است! وقتی هم می‌خواستم از خدمتش مرخص شوم، یکی، دو کتاب به‌من می‌داد و می‌گفت: «بخوانی، ضرر نمی‌کنی»

اگر بخواهم از ماکسیم گورکی وام بگیرم، چنین بود دانشکده‌هایی که من در آن تحصیل کرده و دانش‌‍آموخته شدم. دانشگاهی با فقط یک استاد و مکانی که منزل همان استاد بود! مدرک: به قول بارت: «لذت متن». شاید حدود صد کتاب به‌ من داد که با جان و دل خواندم. به‌ ترجمه زنده‌یاد ابوالقاسم پاینده از قرآن کریم اعتقاد و اعتماد بسیاری داشت. آن سال‌ها این کتاب در بازار کتاب نبود. ناچار یک هفته کتاب را از ایشان امانت گرفتم و تلاوت کردم.

رمان سه جلدی «پیامبر» نوشته زین‌العابدین رهنما را نیز به من داد که بلعیدم. پس از چند سال، به استاد پیشنهاد کردم زندگی خودش را برایم روایت کند. دو‌سه ماهی، چنین کاری کرد که حاصل آن حدود چهل صفحه شد. استاد می‌گفت و من تند‌تند تقریر می‌کردم. نمی‌دانم چرا آن کار مهم به سامان نرسید. فکر کنم، استاد تمایل چندانی به روایت زندگی شخصی خودش نداشت. شاید هم تنبلی از من بود.

حدود دو سال، استاد به‌طور جسته و گریخته روزهای سه‌شنبه به‌منزل پدری من تشریف می‌آورد و شعرهای خود را پاکنویس می‌کرد. استاد در نوشتن، وسواس بسیاری داشت. دو‌سه ساعتی که تشریف داشت، با زحمت یک غزل پاکنویس می‌کرد، آن هم با تشویق مدام من! عادت داشت هیچ چرکنویسی را دور نیندازد! این بود که از یک غزل، بیست و گاهی 30 نسخه داشت که در مواردی، هر نسخه، چند بیت با هم اختلاف داشت. در این دو سال به زحمت شصت هفتاد غزل و شعر نو پاکنویس کرد. استاد نمی‌دانم روی تنبلی ذاتی یا وسواس بود که هیچ تمایلی به چاپ آثار و اشعارش نداشت. چند بار به خودم گفت:

همین‌هایی هم که چاپ شده یا از من کش رفته و چاپ کرده‌اند یا دانش‌آموزانی که چیزی از من شنیده، نوشته و فرستاده‌اند برای چاپ! تا حالا، خودم هیچ شعری را در پاکت نگذاشته و به پُست نداده‌ام.

در همان نسخه‌های چاپی نیز، دست برده بود، در حد تغییر کلمه، مصراع یا حتی حذف یک بند.

استاد محمدرضا نعمتی‌زاده زاده 1313 بود. روز 19 اسفند 1367 پَرکشید و رفت! چند روز بعد مطلع شدم. به‌منزل استاد شتافتم و به‌طبیبه خانم، همسر استاد تسلیت گفتم. آن لحظات تلخ را هرگز از یاد نمی‌برم. استاد که رفت، ما ماندیم و شعرهایش! خودش خوشبختانه در اواخر سال 1334شمسی و دو سال پس از کودتای 28 مرداد 1332، کتابچه‌ای شامل چند چهارپاره با مقدمه‌ای از فریدون مشیری به اسم «پس از سکوت» و با نام مستعار «م. ن. کاوه» منتشر کرده بود؛ اما ده‌ها غزل، رباعی، دوبیتی، مثنوی، قصیده و به‌خصوص شعرهای نو و نیمایی بود که هنوز مدون و چاپ نشده بود.

من برای چاپ آثار استاد و دیگر شاعران و نویسندگان بوشهری در اواخر سال 1369 «نشر شروه» را در بوشهر راه انداختم. سال 1370 بود که بخشی از اشعار استاد محمدرضا نعمتی‌زاده را با عنوان «فصل خاکستر»، گردآوری و در نشر شروه چاپ کردم. تجربه چندانی در نسخه و نمونه‌خوانی نداشتم.

کتاب اگرچه گرافیک و چاپ زیبا و منقحی داشت؛ اما پُر از غلط‌های چاپی و حتی افتادگی بود! هرچه بود، تا سال‌ها، تنها کتاب موجود از استاد بود! پس از کوچ استاد، به‌مدت چند سال به‌همت آقای سیدعبدالعزیز بلادی، مدیرکل وقت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بوشهر، هر‌سال در  اسفندماه مراسم شب شعر و بزرگداشتی برای استاد برپا می‌کردیم. در پنجمین سال، من جزوه کوچکی درباب زندگی و اندیشه‌های اعتراضی نعمتی‌زاده با نام «اینک پس از سکوت» منتشر کردم. در آن جزوه بود که لقب «نیمای جنوب» را به استاد نعمتی‌زاده دادم. این لقب خوشبختانه با استقبال اهل فرهنگ، هنر و شاعری در بوشهر و خارج از بوشهر روبه‌رو و تقریباً تثبت شد.

از نیمه دوم دهه هفتاد، بنا به‌دلایلی من از نعمتی‌زاده و خانواده ایشان فاصله گرفتم. البته از دور اخبار آنان را دنبال می‌کردم. در این مدت به‌همت علی هوشمند، شاعر خوش‌ذوق و کوشای دیّری مقیم بوشهر و فرزند ارشد استاد، ساتیار نعمتی‌زاده، بخشی از اشعار با عنوان نه چندان جذاب «کوچ» چاپ و منتشر شد. در این اواخر نیز به‌همت یکی از ناشران دولتی در تهران، مجموعه اشعار نعمتی‌زاده به حُله طبع آراسته گشت که متاسفانه چندان توجه‌ها را به خود جلب نکرد! تلاش‌ها، مساعی و تحمل سختی‌های پنهان و آشکار همسر گرامی ایشان که دختر عموی استاد بود، در نگهداری، تایپ، گردآوری و انتشار اشعار را هرگز نباید از یاد برد.

اما با تمام این تلاش‌ها، امروزه و نسل جوان و جدید، نه با نعمتی‌زاده آشناست و نه شعر او را می‌شناسد و می‌خواند. دوست فرزانه و محقق استاد مصطفی فخرایی حدود بیست سال است یک پژوهش پُر و پیمان و اصیل و همه‌جانبه درباب زندگی، شعر و اندیشه‌های نعمتی‌زاده انجام داده است. امیدوارم دست از وسواس مُخل بردارد و این اثر ارزشمند را چاپ و منتشر کند.

من هرچند به اندازه گوهر خُردی که داشتم، تلاش‌هایی برای ترویج شعرهای استاد کردم، اما آن تلاش‌ها ناتمام و ابتر بود. به‌عنوان شاگرد کوچک آن مرد بزرگ، خودم را در معرفی نکردن درست و حسابی شعر و زندگی استاد به‌نسل حاضر مقصر می‌دانم. به استاد بد کردیم! امیدوارم مجال و حیاتی باشد تا این قصور را روزی جبران کنم.

ممنونم که به من گوش دادید. بر اثر هجوم خاطرات، بغض گلویم را می‌فشارد و بیش از این مجال سخن به‌من نمی‌دهد. روانش شاد و راهش پُر رهروباد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها