سه‌شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۱
آیا سوزان سانتاگ زنان را دوست داشت؟

«درباره زنان» مجموعه مقالاتی از سوزان سانتاگ، نویسنده، منتقد ادبی و نظریه‌پرداز آمریکایی است که به تازگی در قالب یک کتاب منتشر شده است. نشریه گاردین در نقدی به این کتاب، به نگاه‌ها و بیانات متناقض و گاه، منسوخ سانتاگ نسبت به جنبش فمینیسم و مساله زنان پرداخته و کتاب را نه درباره زنان، که نمایانگر خود واقعی و نگاه متناقض سانتاگ نسبت به مساله زنان معرفی کرده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین- مترجم اکرم امینی: آیا سوزان سانتاگ زنان را دوست داشت؟ چندان مطمئن نیستیم که این‌گونه بوده باشد و همین مساله ورود فمینیسم به اوایل دهه 1970 را به چشم‌اندازی پیچیده تبدیل کرد. آیا او باید سوار موج شود یا کشتی را غرق کند؟ شواهدی که اینجا وجود دارد، نشان می‌دهد رفتار او در این زمینه، متفاوت و گاه، متناقض بود.
 
مقالاتی که کتاب «درباره زنان» را تشکیل می‌دهند، مربوط به اوایل دهه 1970 هستند، درست زمانی که موج دوم فمینیسم در سواحل نیویورک به راه افتاده بود. آنها در اصل به‌عنوان یک کتاب منتشر نشدند- به روش «علیه تفسیر»، مجموعه‌ای که شهرت او را به عنوان یک جوان آوانگاردیست و چهره روشنفکر در سال 1966 به ارمغان آورد.
 
این مقالات، اظهار نظرهای حاشیه‌ای از یک نویسنده‌اند که مسیر حرفه‌ای او را از نیویورک ریویو آو بوکز تا نشریه ووگ نشان می‌دهد. ظاهر آن‌ها اکنون خلقتی پس از مرگ است که بر اساس گزارش نشریه ژاکت، «بی‌باک‌ترین و دقیق‌ترین نوشته‌های سانتاگ درباره زنان را گرد هم می‌آورد، جنبه‌ای حیاتی از کار او که تاکنون آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است».
 
آنچه درواقع از این کتاب آشکار می‌شود- به ویژه با در نظر گرفتن پروسه زمانی نگارش آنها- روندی است که در آن، سانتاگ به موضوعات نگران‌کننده نزدیک شد، به آنها علاقه‌مند شد، بر آنها تسلط یافت و از آنها کناره گرفت.  
 
در نخستین مقالات، او آشکارا از درک مسائل باز می‌ماند. نخستین مقاله با عنوان «استاندارد دوگانه پیری» تاریخ گذشته‌ترین و نامطمئن‌ترین چیزی است که تاکنون از سانتاگ شنیده‌ام. اظهاراتش درباره ترشیده‌ها و دوشیزگان پیر و توصیفات طولانی‌اش درباره اینکه چگونه زنان، غالبا در مورد سن خود دروغ می‌گویند تا منسوخ شده به نظر نرسند، به قدری ترسناک است که گویی همین حالا از استودیوی وارهول بیرون زده و دوباره به فضای اضطراب‌آور دهه 1950 بازگشته است.
 
کتاب «رمز و راز زنانه» بتی فریدن تقریبا یک دهه زودتر منتشر شده بود. «خواجه مونث» اثر ژرمن گریر، «سیاست جنسی» اثر کیت میلت و «دیالکتیک جنس» اثر شولامیت فایرستون، همگی در دهه 1970 منتشر شدند. چرا در کل کره زمین، سانتاگ در حال بیان این چرندیات بود؟ همچنین ویژگی دیگر این مقاله آن است که او به تحقیر موجود در جداسازی زنان به دوشیزه (Miss) و خانم (Mrs) توجه می‌کند، بدون اینکه اذعان کند که قبلا خود زنان، جایگزینی در این زمینه پیدا کرده بودند: انتشار مجله Ms دو ماه قبل آغاز شده بود و این کلمه جدید در آن سال، همه جا به گوش می‌خورد.
 
پشت احتیاط سانتاگ، چیزی پنهان است. او می‌گوید زنان در کودکی، «ضعیف»، «گوش به فرمان» و «طفیلی‌وار» نگهداری می‌شوند. این پیامد جامعه است، نه بیولوژی، با این حال راه‌حلی که سانتاگ پیشنهاد می‌کند انقلاب، جدا شدن، اعتراض یا هر تغییر دیگری در نظم ظالمانه نیست. زنان باید از دروغ گفتن در مورد سن خود و آرایش کردن پرهیز کنند. «زنان باید حقیقت را بگویند.» بالاخره تقصیر خودشان است.
 
یک سال بعد، به نظر می‌رسد که او حاشیه را رها کرده و جلو آمده است. مقاله «جهان سوم زنان» پاسخ سانتاگ به پرسش‌هایی است که فصلنامه اسپانیایی لیبر برای او و پنج زن برجسته دیگر از جمله سیمون دوبوار ارسال کرده بود. او در این مقاله بسیار رادیکال‌تر عمل کرده و می‌توان گفت دکترینی ارائه داده که به آزادی زنان می‌پردازد. لحن او در این مقاله، محکم، دقیق، قاطع و کمی ارزیابانه است: یک کلی‌گوی خوب که به گزینه‌گویی تسلط دارد و پیش‌زمینه را فهمیده است. «هر چیزی کمتر از تغییر در اینکه چه کسی قدرت دارد و اینکه قدرت، چیست، رهایی نیست، بلکه آرامش است.». «جنبش زنان باید به یک حمله انتقادی به پایه‌های دولت منجر شود.»
 
اما نوسانات عجیب و غریب در پایه معرفتی او باقی مانده است. او توصیه می‌کند که گروه‌های زنان «لابی کنند، تظاهرات کنند، راهپیمایی کنند»، یا حمله به سالن‌های زیبایی و تخریب بیلبوردهای تبلیغاتی را پیشنهاد می‌دهد، همه تاکتیک‌هایی که جنبش زنان پیش‌تر از آن استفاده می‌کرد. بدتر از آن، هنوز این احساس غالب وجود دارد که زنان ضعیف و احمق، مقصر مشکلی هستند که خود سانتاگ در آن سهیم نیست. این استثناگرایی برای مخاطب آشنا با سانتاگ، تازه نیست. به عنوان مثال، در سال 1989 در «بیماری و استعاره‌های آن» تکرار می‌شود، جایی که او خود را در مورد تصورات درباره دردهایی که بیماران سرطانی را می‌ترساند، مقاوم توصیف می‌کند. البته وی در کتاب خاطراتش این استثنا را رده کرده است.
 
مقاله «جهان سوم زنان» شامل یک بیوگرافی فشرده است: دانشگاه در 15 سالگی، ازدواج در 17 سالگی، طلاق در 24 سالگی، مستقل، اعتماد به نفس بالا، سفر بدون سرپناه و نام و درآمد و محافظت فیزیکی مردانه. او یک استثنای درخشان برای توده‌های حقیر است، و او حداقل در اینجا مراقب است که این را به عنوان نتیجه بخت و اقبال به تصویر بکشد، نه استعداد- برای متمایز کردن خود از آن دسته از زنان موفقی که در را به روی دیگران می‌بندند و به موقعیت ویژه خود چسبیده‌اند. او معتقد است اگر اولین مسئولیت زن آزاد شده این باشد که «کامل‌ترین، آزادترین و خیال‌انگیزترین زندگی را داشته باشد»، دومین مسئولیت، همبستگی با خواهرانش است.
 
تا سال 1975، این حس همبستگی از بین رفت و دیگر هرگز در چنین نمایش عمومی دیده نشد. شاید سانتاگ دیگر از فمینیسم احساس خطر نمی‌کرد یا تصورش این بود که این فمینیسم نمی‌تواند دستاورد مفیدی برای او داشته باشد. قطعا از سرمایه‌گذاری فکری در این پروژه دست کشیده بود. این مهم‌تر شده بود که خودش را در پس‌زمینه‌ خواهران شورشی‌اش و اغلب دقیقا با استفاده از تکنیک‌هایی که اخیرا از آنها انتقاد کرده بود، معرفی کند.

مقاله (درخشان) او با عنوان «فاشیسم شگفت‌انگیز» درباره فیلمساز نازی، لنی ریفنشتال و زیبایی‌شناسی فاشیسم، با شاعر فمینیست، آدرین ریچ، در نیویورک ریویو آو بوکز منتشر شد. این مقاله شهرت سازنده فیلم‌های حزب نازی را که به تازگی نامش احیا شده بود، از بین برد و نشان داد که وی در هر قالبی فرو رود، دست آخر یک نازی است.
 
شکی نیست که سانتاگ درست می‌گوید وقتی می‌نویسد: «مطمئنا این خیانت نیست اگر تصور کنیم اهداف دیگری غیر از ناقطبی کردن دو جنس وجود دارد، آسیب‌هایی غیر از آسیب‌های جنسی». البته او حق انتخاب موضوعات خود را داشت و همه بحث‌ها را نیز نباید درگیر غلبه مردان بر زنان کرد. و البته، فمینیسم، نفس‌گرایی ساده‌اندیشانه، تفکر گروهی و نفرت از فراریان را داشته و دارد. اما واقعیت این است که او به هر حال در این موضوع خیلی خوب نبود.
 
همانطور که مقاله ریفنشتال نشان می‌دهد، سانتاگ از نظر سبکی یا فکری زنده نمی‌شود، مگر اینکه مواد فرهنگی داشته باشد که با آن فکر کند. جملات او تنها زمانی که در حال خواندن عکسی است یا تکنیک‌های تاریخ‌گرایی جدید را در یک فیلم به کار می‌گیرد، معنادار می‌شود، نه زمانی که در مورد زنان و زیبایی، عباراتی پوچ به کار می‌برد، عبارت‌هایی که انگار متعلق به عصر غارنشینی است! در موضوع سیاست جنسیتی او نمی‌تواند جای پای خود را سفت کند. او خشم آندریا دوورکین و سبک جادویی و ویرانگر وی را ندارد. سانتاگ یک نظریه‌پرداز وسواسی یا نابغه زیرزمینی مانند شولامیت فایرستون نیست. صادقانه بگویم، قلبی در او نیست.
 
آنچه بیش از همه درباره فصل آخر این کتاب قابل توجه است، شبیه بودن آن به سانتاگ است. نظر او تا زمانی که بحث زنان چندان در میان نباشد، تند نمی‌شود. چیزی که او واقعا می‌خواهد درباره آن بنویسد، مرگ و تاریخ است، در مورد تکثیر تصاویر و بدن بیمار و رنجوری که در میان ویرانه‌های زمان سفر می‌کند. این‌ها سوژه‌های او بودند. این کتاب خیلی خوبی در مورد زنان نیست، اما در مورد خود سانتاگ- تدابیر و پرهیزهایش- گویاست، مثل چهره‌ای که آرایشش پاک شده باشد.
 
«درباره زنان» را انتشارات همیش همیلتون انگلستان در 112 صفحه روانه بازار کتاب‌های انگلیسی‌زبان کرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها