هر چند که کتاب «خرگوش بیدماغ» برای کودکان نوشته شده است؛ اما اینروزها دنیای آدمبزرگها- خصوصا والدینی که مسئولیت پرورش فرزندی را دارند و همچنین افرادی که در آینده والد خواهند شد- به چنین روایتهایی محتاجتر هستند.
خرگوش بیدماغ این کتاب پیش هر حیوانی که میرود تا با او دوست شود کسی او را قبول نمیکند؛ چون بیدماغ است و همه این بیدماغی را یک نقص میدانند. بالاخره دختربچهای این خرگوش بیدماغ را پیدا کرد و او را دوست خود دانست. با وجود اینکه خرگوش فکر میکرد او یک حیوان ناقص است؛ ولی دوستی گرم دختربچه و محبتی که به او هدیه میداد باعث شد کمکم احساسات بد او از بین بروند.
در آموزش مهارت خودشناسی، کودکان نقاط مثبت و منفی خود و همچنین تفاوتهای خود با دیگری را در کنار یکدیگر میشناسند و یاد میگیرند تا نگاه خود به ویژگیهای انسانی را گسترش بدهند. برای مثال بعضی از مسائلی که کودکان به عنوان ویژگیهای منفی خود یا دیگری از آن یاد میکنند همکارینکردن در کار گروهی، مدیریتنکردن خشم و… است که این موارد با کمک مشاور و همکاری والدین حلشدنی هستند.
مسائلی مانند رنگ پوست تیرهتر یا روشنتر، فرم بینی گوشتی یا عقابی، اندازه لب کوچک و خطی یا بزرگ و… چطور؟ آیا به همان میزان که پرخاشگری و کتککاری نکوهش میشود چشمهای متفاوت هم زشت و نکوهششدنی است؟! چه معیاری، رنگ پوستی را زیبا و رنگ پوستی را زشت میپندارد؟ چه اندازهگیریای وجود خال در صورت یا چشمهای متفاوت را مسئلهای منفی میپندارد؟
لازم است که کودکان دیدشان را به موضوعات گسترده کنند و بهخاطر ویژگیهای انتسابی مثل قد، مدل مو و به طور کل استانداردهای زیبایی که هر لحظه در حال تغییر است خودشان یا فرد دیگری را کنار نزنند. متأسفانه تمایل انسانها به پذیرش تفاوتهای ظاهری پایین آمده یا بهتر بگویم ملاکهای زیبایی محدود شده است و افراد این مسائل را به دیگران خصوصا به فرزندانشان منتقل میکنند. در مشاهدات خود در مدرسه دبستان دخترانه، دانشآموزانی را که منتظرند بزرگ شوند و از شر بینی زشت خود و ناخنهای زشت و کوتاه خود خلاص شوند کم ندیدهام!
در آموزش مهارت خودآگاهی به دانشآموزان میگویم تصور کنید تمامی آدمها در مدرسه شما یک شکل بودند آنموقع چه اتفاقی میافتاد؟ زمانی که سرویس یا یکی از اعضای خانواده به دنبال شما میآمد چطور باید شما را پیدا میکرد؟ یا تصور کنید تمامی چیزهایی که در دنیا وجود دارد به رنگ سفید بود، آنموقع چه اتفاقی میافتاد؟
ذهن بچهها با این سؤالات درگیر میشود و در نهایت متوجه میشویم که تفاوتهای ما چقدر دنیا را زیباتر کرده است. دنیا با آدمهای عینکی، لاغر، چاق، موفرفری، مو بور و…است که کسلکننده و تکراری نیست؛ هر چند که آموزش این مهارتها مختص به یک کلاس نیست و نقش والدین و معلمان در این زمینه پررنگ است.
هر چند که کتاب «خرگوش بیدماغ» برای کودکان نوشته شده است؛ اما اینروزها دنیای آدمبزرگها- خصوصا والدینی که مسئولیت پرورش فرزندی را دارند و همچنین افرادی که در آینده والد خواهند شد- به چنین روایتهایی محتاجتر هستند. چرا والدین؟ چون بدون تردید خانواده شامل اولین افرادی میشود که هر کودک در زندگی با آن روبهرو میشود و از آن الگوگیری و تقلید میکند؛ حال چقدر والدین سعی در پذیرش خود با تمام عیبها و نقصهایشان دارند؟ تا چه اندازه این عیب و نقصها را در خانواده سرزنش میکنند یا با آنها شوخی میکنند؟ چقدر عیب و نقصهای کودکانشان را به آنها یادآور میشوند؟ چقدر نگرانی کودک را درباره تفاوت ظاهریاش با همکلاسی را جدی میگیرند؟ و چقدر تلاش میکنند با کسب راهنمایی از متخصص، در قالب گفتوگو، بازی، داستان و… با کودکان راجعبه تفاوتهایشان با دیگران صحبت کنند؟
میل به زیبایی در هر انسانی به صورت فطری وجود دارد؛ اما تا جایی که ویژگیهای ما باعث احساس شرم و خجالت نشود. نمیدانید که بعضی از کودکان بهخاطر همین تفاوتهای ظاهری که گاهی نشان زشتبودن خطاب میشود وارد چه جنگ روانیای با خود میشوند و کلمهای برای بیان آن ندارند. هر کودک باید حس خوببودن را تجربه کند؛ چه پوستش مثل رنگ شکلات کاکائویی باشد، چه مثل شیرینی نان برنجی خالخالی باشد و چه عینک را به روی صورت خودش مهمان کرده باشد.
همچنین هر کودکی در رشد طبیعی خود نیاز دارد به صورت غیرشرطی دوست داشته شود؛ یعنی دوست داشتهشدنش توسط والدین منوط به شرط خاصی نباشد. مثلا والدینش به او نگویند اگر غذایت را کامل نخوری، اگر دوستت را اذیت کنی، اگر ... تو را دوست نخواهم داشت و اگر ساکت بازی کنی، اگر منظم باشی، اگر… تو را دوست خواهم داشت.
کودک باید دوستداشتنیبودن و امنبودنِ والدین را حس کند و بداند حتی اگر اشتباه کند، غذا را روی زمین بریزد، اسباببازیاش را خراب کند و … مادر و پدرش دوستش دارند. هر چند که این مفهوم به معنای نازپرورده بارآوردن کودک نیست و والدین موظفاند در سالهای اولیه، طبق نیازهای کودک، خودشان را منطبق کنند نه اینکه کودک را با خودشان انطباق بدهند. خرگوشِ بیدماغ این داستان نیز به دنبال دریافت این حس و دلبستگی رفت تا آن را در آغوش کسی پیدا کند.
«خرگوش بیدماغ» نوشته آنابل لامرس با تصویرگری هانکه سیمنسما اثری از کشور هلند است. این داستان در سال ۲۰۲۲ برنده «قلمموی طلایی» از کشور هلند شد. نویسنده این کتاب، تلاش کرده است مفهوم ناقصبودن را در برابر محبوببودن بیارزش شمارد. مخاطب کودک در این کتاب بهخوبی میتواند مرحله به مرحله خرگوش بیدماغ را در پذیرش تفاوتش همراهی کند. این اثر را آرش برومند و توبی صابری ترجمه کرده و انتشارات تاک (انتشارات مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان) در ۳۲ صفحه مصور رنگی و به بهای ۸۴ هزار تومان برای گروه سنی بالاتر از پنج سال منتشر کرده است.
نظر شما