سه‌شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ - ۱۴:۲۶
«شبحی در پشت‌بام» روایتی از ماجرای کشف حجاب

اثر داستانی «شبحی در پشت‌بام» به قلم مجید ملامحمدی از سوی انتشارات به‌نشر (انتشارات آستان قدس رضوی) روانه‌ بازار نشر شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، این اثر در قالب مجموعه داستان‌هایی است (با زبان راوی دوم شخص) که در دوران تاریک حکومت رضاشاه پهلوی و با محوریت ماجرای کشف حجاب روایت می‌شود. در هر فصل از خاطرات و خطرات شخصیت‌هایی پرده برداشته است که هر یک در جریان صدور فرمان کشف حجاب، دیدگاه‌ها و واکنش‌هایی داشته و در مواجهه با آن اقداماتی متفاوت انجام داده‌اند.

در یکی از فصل‌ها به ماجرای صدور فرمان کشف حجاب اشاره و به تدارک و برپایی مراسم از سوی خانواده سلطنتی پرداخته شده است. در این مراسم همسر و دختران شاه بدون پوشش سر در ملاء عام حضور می‌یابند و زنان درباریان هم به تأسی از آنها چنین می‌کنند. علمای مذهبی و سایر مردم از این وضعیت سخت برآشفته می‌شوند و در هر کسوت و منصبی، مخالفت‌شان را اعلام می‌کنند. رضاخان که در تصمیم‌اش راسخ است، هرگونه مخالفتی را سرکوب می‌کند. به دستور  او نظمیه موظف می‌شود آژان‌هایی را به کار گمارد تا در کوی و برزن، چادر از سر زنان بردارند. علاوه بر آن با هر سخنران یا واعظی که درباره اقدام‌های شاه بیانات مخالفی مطرح کند، به شدت برخورد می‌شود.

بسیاری از زنان، تنگناهای آن روزگاران را با ترس و دل‌آشوبه و آه و نفرین سپری کردند. برخی از آنها شیوه مقاومت در برابر ظلم را پیش گرفتند و از قوانین ظالمانه حکومتی سرپیچی کردند و تاوانش را به سختی پس دادند. در فصلی دیگر از کتاب دلهره و نگرانی یکی از زنان مؤمن و مقید، در مواجهه با یک آژان حکومتی چنین توصیف شده است:
«خواستی با ضربه‌ای دیگر ترس او را بیشتر کنی. چنگ زدی و چادرش را کشیدی. دودستی آن را سفت نگه داشت. چندتا فحش آبدار نثارش کردی. فوری دست برد زیر چارقد خود. با فشار گوشواره‌اش را کند. سپس در آن گوش دیگرش، این کار را تکرار کرد. سفت‌وسخت چادرش را کشیدی. چادر از وسط دوپاره شد. او بیشتر به وحشت افتاد. سرش داد بلندی زدی.
- زود باش ضعیفه لعنتی!
مشت لرزانش را طرف تو گرفت. ماتت برد به آن و زود خشکت زد. یک جفت گوشواره خونی کف دستش بود. با التماسی که از عمق جانش به تو داشت، بریده‌بریده و بغض‌آلود گفت: «این گوشواره‌های طلا برای تو. حلال حلالت؛ اما چادر و چارقدم را از سرم برندار. بگذار بروم. به خدا آبرو دارم.»
مانده بودی چه بگویی. لب‌هایت به لرزه افتاد. نبض شقیقه‌ات هم تند و تند می‌زد. اما انگار تپش قلبت باز ایستاده بود. به چشم‌هایش زل زدی. انگار آشنا بود؛ اما یادت نمی‌آمد او را کجا دیده‌ای.
دوباره التماس کرد.
- تو را به مادر سادات، این‌ها را از من قبول کن و بگذار بروم. اگر دروهمسایه و آشنا بفهمند من بی‌حجاب به خانه‌ام رفته‌ام، دق می‌کنم و می‌میرم. آن وقت تو پیش خدا باید جواب بدهی. بیا بگیر و برو. حلالِ حلال!
دست بردی و آن یک جفت گوشواره خونی را برداشتی. در دور و اطرافت چشم چرخاندی و آهسته گفتی: «زود باش گورت را گم کن. شتر دیدی ندیدی!...»
 
بعضی دیگر از بانوان، برای مصون ماندن از بی‌حرمتی و ظلم و به جهت حفظ و حراست از عفاف و حجاب‌ خود، کلیه فعالیت‌های اجتماعی بیرون از خانه را رها کردند و به اجبار به خانه‌نشینی روی آوردند؛ چنانکه در یکی از فصل‌های کتاب، نویسنده عاقبت نیک خانمی را روایت می‌کند که در دوره کشف حجاب، هفت سال از خانه خود بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.

کتاب «شبحی در پشت‌بام» اثری است خواندنی با داستان‌های متنوع و متفاوت که روایت‌گر دردها و رنج‌های بانوان دین‌مدار و شیعه ایرانی است؛ زنان مؤمنی که به حضرت زهرا (س) تأسی کردند و به رستگاری رسیدند. این کتاب در ۱۵۸ صفحه و به بهای ۷۰ هزار تومان از سوی انتشارات به‌نشر برای نوجوانان منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها