- طرح جلد و روایت مادرانه
و به روایت مادر. واقعیت این است که صادقانهترین، سادهترین و دلنشینترین روایتها از شهدا، روایتهایی است که از زبان مادران شنیده میشود. به ویژه مادرانی که نه سوپر حزباللهی و سوپر انقلابی بودند و نه بیدین و ضدانقلابی. زنانی ساده، با عفت، با حیا و دیندار که تا حد فهم خودشان به حلال و حرام خدا پایبند بودند و با فطرت پاک خود و نفس مسیحایی امام خمینی، به جرگۀ انقلابیون و مدافعان نظام اسلامی پیوستند. کوکب صابری یکی از آن زنان و مادران نمونۀ ایرانی است که فرزندش را در سال ۱۳۵۸در راه دفاع از مردم شریف کردستان، تقدیم انقلاب کرد.
روایتی خالص و یکدست با قلمی روان
یکی از ویژگیهای مهم این کتاب، بازنویسی ماهرانۀ روایتها در قالبی یکدست و خالص با قلمی روان و جذاب است. نویسندۀ کتاب به هیچ عنوان به دنبال حجم دادن به کتاب و آوردن مطالب اضافه و بیارزش نبوده است و از سوی دیگر با قلمی روان و شیرین روایتها را خواندنیتر کرده است. از نوع روایتها و قصههایی که در کتاب میخوانیم، پیداست که در انتخاب و چینش روایتها و مطالب مصاحبهشونده، دقت زیادی صورت گرفته است. به همین دلیل شما حتی یک پاراگراف هم از قصۀ اصلی دور نمیشوید. حرف اضافه نمیخوانید و برخلاف بسیاری از کتابهای این حوزه، با قلمفرسایی بعضا بیهوده یا شاعرانه یا ناصحانه یا سوگوارانۀ نویسنده یا راوی برخورد نمیکنید. در تکمیل این ویژگی باید گفت، خواننده نه تنها با مطالب اضافه و بیربط مواجه نمیشود بلکه پاراگراف به پاراگراف این کتاب حاوی یک ماجرا یا اتفاقی است که اجازه جدا شدن خواننده از کتاب را به او نمیدهد. این ویژگی، بسیار باارزش و ستودنی است و از این باب باید از خانم رقیه ذاکری به عنوان نویسندۀ این کتاب بسیار قدردانی کرد. ای کاش میشد این ویژگی کتاب را با نمونههای خلاف آن مقایسه کرد تا ارزش آن بیشتر نمایان شود.
پرهیز از قدیسسازی
ویژگی مهم دیگر کتاب، پرهیز از قدیسسازی از شخصیت شهید است. خصوصیات رفتاری مثبت و اخلاق حسنۀ شهید خیلی صادقانه و بدون بزرگنمایی بیان شده است. در این کتاب خبری از نماز شبهای آن چنانی و روحیات عرفانی و عبادی خاص شهید نیست. (مجبورم این نکته را همین جا یادآوری کنم که این سخن به معنای زیر سوال بردن همۀ روایتها و خاطراتی که بیانگر روحیات عرفانی شهدا بوده، نیست. مقصود چیز دیگری است که اگر نیاز بود در فرصتی دیگر تشریح خواهد شد.) از سوی دیگر بیان خاطراتی از شوخ طبعی شهید، دعوا و بگو مگوهایش با پدر و خواهر و برادرهایش و جالبتر از همه سیگار کشیدنش، باعث میشود تا خواننده با یک شخصیت واقعی روبرو شود که میتواند به راحتی با او ارتباط برقرار نماید.
معرفی بی پیرایۀ پدر و مادر شهید، در همین راستا قابل تأمل است. نویسنده بدون هیچ سانسوری پدر شهید را بر اساس روایتهای همسر او که راوی کتاب است، به خواننده معرفی میکند. به عنوان مثال در صفحۀ ۳۷ میگوید: «... اگر توی سخنرانیها، حرفی راجع به شاه و رژیم زده میشد، جبهه میگرفت و میگفت: چه کار به شاه دارند؟ شاه باید باشد. اصلاً کی میتواند شاه را بیرون کند؟».
یا در جایی دیگر، دربارۀ انقلابی شدن خودش میگوید: «... خیلی هم جرئت نمیکردند این چیزها را به من بروز بدهند. میدانستند اگر بفهمم دعوایشان میکنم. این حرفها بیشتر بین خودشان بود. اما جهان، کمکم آنقدر با من حرف زد که دلم به این طور مسائل نرم شد... آنقدر با من حرف زد و شبها برای من اعلامیههای امام را خواند که من را هم مثل خودش حسابی انقلابی کرد....»
- اطلاعات فراوان جامعه شناختی
از سوی دیگر برخی رسم و رسوم و سنتهای قدیمی را توضیح میدهد. مثلاً علی خان – پدر شهید – مردی زحمتکش و خانواده دوست است که بنا به دلایل خاص خودش، در اوایل زندگی مشترک به همسر خود سختگیری میکرده اما بعدها که خیالش راحت میشود، زمام همۀ امور خانه را به او میدهد. علی خان با اینکه از نعمت پدر و مادر محروم بوده و با سختی بزرگ شده و کارگر است اما به اهل بیت و خصوصاً امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) ارادت ویژه دارد و از آنجا که خودش سواد آنچنانی ندارد، به یک روضهخوان سفارش کرده بود که هفتهای یک بار به منزل آنها میآمده و روضه میخوانده و علی خان هر ماه به او مبلغی پرداخت میکرده است.
اتفاقاً یکی از روایتهایی که صادقانه نوشته شده و ذیل موضوع پرهیز از قدیسسازی قابل تعریف است، روایتی مربوط به روضهخوانی است که در تهران به منزل علی خان میآمده و بچهها روضهخوانی او را قبول نداشتند و با ادبیات خودشان از او انتقاد کردهاند.
همچنین یک جامعهشناس سیاسی با خواندن این کتاب و آشنایی با برخی شخصیتهای آن، بویژه علی خان میتواند اطلاعات خوبی از نوع نگاه برخی افراد معمولی جامعه در مواجهه با انقلاب به دست بیاورد.
در جای دیگر بازیهای کودکان آن زمان را تشریح میکند و حتی چگونگی ساخت بعضی از وسایل بازی را نیز توضیح میدهد. اما همۀ اینها طوری بیان شدهاند که نه تنها خواننده را از اصل داستان دور نمیکند بلکه باعث همزاد پنداری بیشتر خواننده با شخصیتهای مختلف داستان میشود.
در واقع راوی با بیان جزییات فضای زمانی و مکانی رویدادها و خاطرات، کاری میکند که خواننده کاملاً خودش را در محیط اتفاقات احساس میکند. و البته این هنر نویسنده بوده است که این اطلاعات ارزشمند را به بهترین شکل و در بهترین جاهای ممکن در داستان گنجانده است. و باز هم باید این هنر ارزشمند نویسنده را تکرار کنم؛ بیان مطالب لازم و در عین حال پرهیز از حجم دادن بیهوده به کتاب. این کتاب ۶۶ صفحهای در مقایسه با اکثر کتابهای مشابه، به اندازۀ یک کتاب ۳۰۰ صفحهای، داستان، روایت، اتفاق و ماجرا دارد و مملو از اطلاعات جدید، جذاب و شنیدنی است. این مطلب را نیز نباید از ذهن دور داشت که گردآوری این حجم از اطلاعات، مرهون مصاحبههای عمیق و فنیِ محقق کتاب است که بر اساس شناسنامۀ آن، مرتضی قاضی مسئولیت آن را بر عهده داشته است.
چند نکتۀ انتقادی:
صادقانه باید گفت اشکالاتی که در زیر به آنها اشاره میشود، چیزی از ارزش کتاب با ویژگیهای بارزی که در بالا به آنها اشاره شد، کم نمیکند. و بیان آنها فقط از باب احترامی است که برای این اثر قائلم و دوست دارم حتی این اندک اشکالات نیز در این اثرِ با ارزش، اصلاح شود.
- عدم رعایت قانون فاصله و نیم فاصله و یکسان نبودن روش آن در همه جای کتاب. این مشکل یا به ویراستار برمیگردد یا حروفچین و یا نمونهخوان. البته در شناسنامۀ کتاب نمونهخوان وجود ندارد.
تقریباً در همه جای کتاب در نقل قولها، قانون فاصله بین دو نقطه و گیومه و شروع جمله در داخل گیومه، رعایت نشده است. این اشکال پاکیزگی شکلی متن را خیلی خدشه دار کرده است.
در صفحات ۲۴و ۲۵ کلمۀ تلوزیون ۵ بار تکرار شده؛ ۲ بار نوشته: تلویزیون، ۳ بار نوشته: تلوزیون.
بعضی جملات خواننده را آزار میدهد. مهمترینِ آن جملهای است که در صفحۀ اول داستان آمده است که راوی میگوید: «یکیشان همانطور که به من اشاره میکرد، رو به علی خان گفت: «هی وولک! عجب تکهای بلند کردی؟» حتی اگر بر اساس قاعدۀ صادقانه نوشتن اصرار داشته باشیم عین جملۀ راوی را بیاوریم، آیا بهتر نبود در جای دیگری از داستان این روایت گنجانده میشد نه در خط هشتم شروع کتاب؟! هرچند که به نظر میرسد این جمله میتوانست جور دیگری بیان شود.
- هیچکدام از عکسهایی که در پایان کتاب آمده، زیرنویس ندارند. نه تاریخ آنها معلوم است و نه مشخصات افرادی که در عکس هستند، بیان شده است.
در ابتدای پاراگراف آخر صفحۀ 28 نوشته است: «علی خان ماشین فیاتش را همان آبادان فروخت و ...» در حالیکه آخرین بار، راوی در صفحۀ 11 دربارۀ ماشین علی خان میگوید ماشین علی خان شورلت بود!
کتاب دو مقدمه یا پیشگفتار دارد بدون ذکر عنوان و نویسنده! نداشتن عنوان به اشکال مختلف قابل توجیه است اما ذکر نام یا عنوان نویسنده در پایان آنها ضروری است و نبود آن نوعی بیاحترامی به خواننده تلقی میشود.
یک سؤال:
- در پایانِ کتاب، مادر شهید بر اساس سخن یک خانمی در اصفهان و سپس خوابی که خودش میبیند، قبر یکی از شهدای گمنام را در بهشت زهرا نشان میدهد و میگوید جهان در اینجا دفن شده است و علیرغم مخالفت سایر اعضای خانواده، سنگ قبری هم به نام جهان روی آن قبر تعبیه میکند. نمیدانم این سؤال را از چه کسی و چگونه باید مطرح کرد. حتی ممکن است پاسخ این سؤال وجود داشته اما در کتاب به آن اشاره نشده است. سؤال این است؛ آیا این امکان وجود نداشت یا ندارد که با آزمایش DNA از هویت واقعی شهید گمنام در آن قبر، اطمینان حاصل شود؟ این سؤالی است که قاعدتاً به ذهن خوانندگان جوان و پرسشگر امروزی خطور خواهد کرد. و به نظر میرسد بایستی به شکلی به آن پاسخ داد.
چند پیشنهاد:
- در صورت امکان، عکسهای زیر با مشخصات کامل به کتاب اضافه شود:
عکسهایی از پدر و مادر شهید.
عکسی از مراسم ترحیمِ شهید که دکتر چمران در آن سخنرانی کرده است.
- درج یک بیوگرافی کوتاه از شهید به همراه یک عکس در ابتدا یا انتهای کتاب.
درج یک بیوگرافی کوتاه از مادر شهید به همراه یک عکس به عنوان راوی کتاب.
به نظر میرسد این کتاب قابلیت تبدیل به فیلمنامه یا نمایشنامه دارد. ناشر میتواند این موضوع را بررسی و در خصوص آن تصمیمگیری نماید.
نظر شما