شنبه ۸ مهر ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۱
مولانا مثنوی را نردبان معراج حقايق می‌دانست/ شاعری که مسیر نظم فارسی را به سوی خداپرستی برد

فاطمه نيروی آغمیونی، پژوهشگر و استاد زبان و ادبیات فارسی گفت: نخستين هدف، اعتلای معنوی انسان‌هاست؛ چنانکه خود شاعر مثنوی را نردبان معراج حقايق می‌داند.

فاطمه نيروی آغميونی به مناسبت روز بزرگداشت مولانا در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با اشاره به اینکه مولانا در سال 1207 ميلادی در بلخ افغانستان کنونی در خانواده واعظی به نام بهاء‌الدين ولد متولد شد که به استناد اندرزهای بازمانده از او با عرفان دل مشغولی داشت، عنوان کرد: پدر چند سالی پس از تولد طفلش از بلخ جلای وطن کرد زيرا با استفاده برخی منابع از سوی پادشاه حاکم مورد بی‌مهری قرار گرفت يا از آن رو که می‌خواست از خطر مغولانی که در سال 1220 بلخ را به تصرف خود درآورده بودند جان سالم به در برد. مقصد سفر خانواده مولوی شهرهای مقدس مکه و مدينه بود. گويا در راه سفر در نيشابور اين خانواده با عطار پير که در کنار مولوی يکی ازشاعران عارف ايران است ملاقات می‌کنند او نيز نبوغ نهفته کودک را درمی‌يابد و نسخه‌ای از اسرارنامه را به او هديه می‌دهد و او را به مطالعه علوم الاهی ترغيب می‌کند. پس از انجام اين سفر زيارتی سال‌ها گذشت تا پدر و پسر به مکانی رسيدند که برای جلاالدين اقامت‌گاهی دائمیو سرنوشت‌ساز شد مولوی در قلمرو سلجوقيان که دودمانی ترک‌نژاد بودند اقامت گزيد و خانواده مولوی چند سالی در سيوامی، اکسه هير و لارنده اقامت گزيدند جايی که جلال‌الدين با همسرش جوهر خاتون ازدواج کرد و پسرش سلطان ولد،  يکي از مشهورترين زندگی‌نامه‌نويسان پدر در همان جا به دنيا آمد. در سال 1228 سرانجام خانواده مولوی به قونيه آمدند و به درخواست علاءالدين کيقباد اول سلطان سلجوقی حاکم آن روزگار بهاءالدين در مقام واعظ و مکتب دار به خدمت وی درآمد.
 
این استاد دانشگاه با بیان اینکه مولوی در اين زمان نخست تحت تأثير يکی از آموزگاران عرفانی‌ يکی از شاگردان پدرش به نام برهان‌الدين قرار گرفت و شاگرد وی شد، افزود: مولوی طی 9 سال تا زمان مرگ برهان‌الدين در محضر وی تلمذ کرد حدود پنج سال پس از مرگ برهان‌الدين سپری می‌‌شد تا اينکه در سال 1244 درويش آواره خورشيد تبريز به کاروانسرای قندان شهر قونيه رسيد و در آنجا اقامت گزيده مولوی را در همان جا ديدار افتاد و به آنی عشقی عرفانی به وی در جانش بيدار شد.
 
وی تصریح کرد: سلطان ولد در ولدنامه حسب حال پدرش می‌نويسد که از زمان آدم در جهان پاکان، عاشقان و عارفان بسيار بوده‌اند و مردمان به استثنای پيروان و نمايندگان علوم صرفاً ظاهری اينان شمس تبريزی و مولوی را از آن جمله دانسته‌اند اما فراتر از دنيای مقدسان و پاکان هنوز هم دنيايی نامرئی و رازآميز هست که جايگاه معشوق عرفانی است. پيش شمس احدی از آن چيزی نمی‌دانسته است و شمس، پدرش را به اين جهان والاتر رهنمون شده است.
 
نيروی آغميونی یادآور شد: البته مولوی نيز پيش از ورود شمس تبريزی به قونيه به مقام مرشد و آموزگار عرفان نايل شده بود و مريدانش به وی لقب مولانا داده بودند لقب خاصی که تا امروز بر وی مانده است. شمس ظاهراً به دست يکی از دو پسر مولوی به قتل رسيد بدون اينکه مولوی خود از آن بوی ببرد زيرا گم شدن معشوق او را سخت برآشفت و در نوميدی فرو برد و سرانجام گمشده‌اش را در درون خويش يافت.
 
وی با اشاره به اینکه شمس‌الدين تبريز يگانه دوست عارف مولانا نماند، بیان کرد: بلکه وی دو دوست ديگر پيدا کرد يکی از آنها صلاح الدين زرکوب عامی و دوست ديگرش حسام الدين چلبی که الهام‌بخش و مشوق شاعر در سرودن کتاب بزرگ عارفانه و تعليمی یعنی مثنوی بود. مولانا غروب روز يکشنبه پنجم جمادی‌الثانی672هـجری قمری در شهر قونيه وفات کرد.

این نویسنده  با بیان اینکه مثنوی مولویي از مهمترين آثار ادبی و به اعتباری دانشنامه تصوّف و عرفان و دانش و بينش فرهنگ شاعر است، گفت: به هنگام سخن از عظمت شاهکار مولوی، با توجه به گستردگی و ژرفا و در عين حال تنوع مطالب و مباحث در مثنوی، حق با پژوهشگرانی است که از قول شاعر گفته‌اند
گر بريزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد؟ قسمت يک روزه‌ای
آب دريا را اگر نتوان کشيـد
 هم به قدر تشنگی بايد چشيد
 
وی تصریح کرد: مثنوی در شش دفتر با بيش از 26 هزار بيت و 275 حکايت کوتاه و بلند نوشته شده و اين کتاب که بزرگترين اثر عرفانی و انسانی در زبان فارسی شمرده شده با الهام از خاطره شورانگيز و ياد کمالات معنوی شمس‌الدين تبريزی و به ياری و خواست شاگرد و مشوق مولوی، حسام‌الدين چلبی آفريده شده است. از آثار ديگر مولوی می‌توان از مکاتب، فيه مافيه و مجالس سبعه نام برد. درست است که مولوی در
آفرينش اين اثر به حديقه سنايی و منطق‌الطير عطار و يا اشعار نظامی نظر داشته و آنان را پيشکسوت ديده و شيوه آنان را به عنوان الگو پذيرفته است، ولی در بيان هنری، صميميت در گفتار، گستردگی و ژرفای انديشه، دورپردازی خيال و ترجيح دادن محتوا برشکل و معانی بر الفاظ و اوزان و قوافی، بر آنان برتری يافته است.
 
نيروی آغميونی با بیان اینکه مولانا به طور کلی در مثنوی از نظر صورت و لفظ عمیقاً تحت تأثیر سنایی و عطار است، افزود:
عطار روح بود و سنایی دوچشم او                   ما از پی سنایی و عطارآمدیم
مولوی  سنایی را فائق و عطار را عاشق می‌گوید و مکرر از حکیم سنایی در اشعار و داستان‌هایش نام می‌برد، از حدیقه و کارنامه بلخ سنایی بسیار بهره برده و از الهی‌نامه و مصیبت‌نامهو منطق‌الطیر عطار سود جسته است.
 
وی با اشاره به اینکه مولوی در تصوف و عرفان از قوت القلوب مکّی، رساله قشیری، احیاء العلوم غزالی و به طور قطع از آثار محی الدین عربی استفاده کرده است، گفت:  مجموعه اینها همراه با درک و فهم دقیق و یافتن بطن دوم و سوم قرآن مجید و احادیث نبوی وجود مولانا را دریایی از گوهرهای ناسفته ساخته بود که پس از ملاقات با شمس و ظهور حضرت عشق و الهامات غیبی سفته، صیقلی و نورانی شد و پرتو آن جهان‌گستر شد، وچنان درخشید که صورت و لفظ را بر هم زد چنان که گوید:
قــــافیـه انـــــدیشم و دلدار من                   حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
گویـدم مــندیش جـز دیـدار من                    تا که بی ایـن هر سـه با تـو دم زنم
 
وقوع انقلاب بزرگ در ادب فارسی
این استاد دانشگاه تصریح کرد: انقلاب عظيمی در ادب فارسی به وجود آمد و تا ظهور سنايی و عطار و مولوی ادبيات فارسی مخصوصاً در قسمت نظم عبارت بود از مديحه‌سرايی، هجوگرايی، معميات و الفاظ که فاقد هرگونه احساسات عاليه انسانی و عواطف لطيف بشری بود و فقط براي تهنيت و تبريک سلاطين و ستايش فتوحات و شرح جنگ و جدال آنان سروده شده بود. همه اينها به خاطر دريافت صلات گرانمايه و در حقيقت برای ارتزاق شاعران بيچاره پديد آمده بود.
 
وی با اشاره به اینکه در سده‌های شش و هفت هجری انقلاب عظيمی در ادبيات فارسی پديد آمد، عنوان کرد: با ظهور سنايی، عطار و مولوی ديگر لعل و گوهر دری در پای خوکان ريخته نشد و مديحه سرايی و هجوگويی جای خود را به نظم و آثار حکيمانه چون حديقه الحقيقه، الهی‌نامه و منطق‌الطیر، ديوان کبير شمس، مثنوی مولوی و نظاير آنها داده و مسير نظم فارسی به کلی عوض شد و جنبه انسانی و انسان دوستی، خداپرستی و خداشناسی به خود گرفت.
 
این نویسنده ادامه داد: در حقيقت اين حکم تاريخ بود که حق به حقدار رسيد و چکامه‌های مملو از تملق و چاپلوسی و قصايد مدح و ستايش جباران از رونق بيفتاد و هدف‌های اجتماعی انسانی و عواطف عالی بشري منظور نظر شد. بدين طريق می‌توان گفت که خدمات استادان تصوف و شاعران عارف به ادبيات فارسی غيرقابل قياس است و به صراحت بايد گفت که زبان عذب‌البيان پارسی را برای هميشه از ابتذال و خسران نجات دادند و آن را به صورت بسيار پسنديده و بديهی درآوردند که موجب افتخار و مايه مباهات ما ايرانيان در سراسر جهان شده است.
 
تاثیر افکار شمس بر مولانا
نيروی آغميونی بیان کرد: مولانا قبل از ملاقات با شمس و معاشرت با وی در عالم قال بود و چنانکه گذشت، فقیه بود، نحو و منطق و فلسفه و کمالات می‌دانست، در تصوّف تبحّر داشت، به منبر می‌رفت، موعظه می‌کرد، مریدانی داشت و کلاس درس و مجلسش، پابرجا بود اما شمس او را وارد دنیای دیگری کرد، او را از شور و شوق، جذبه، سماع عارفانه برخوردار کرد و در حقیقت وی را به عالم حال کشانید.
 
وی با اشاره به اینکه دیدار مولانا با شمس، دارای چندین مرحله است، گفت: در مرحله نخست که هنوز مولانا صید کامل نشده بود، علاقه وی نیز نسبت به کلاس درس و مجلس و وعظ و مریدان باقی بود. به‌تدریج مولانا در شمس محو می‌شود شیفتگی و حیرانی او آن‌چنان نیرو می‌گیرد که هیچ چیز جز شمس او را خرسند نمی‌سازد و جمله آثارش را در او می‌بیند و مولانا پیوسته از عظمت شمس سخن می‌گوید.
به هر شب شمس تبریزی چه گوهرها که می‌بیزی
چه سلطانی چه جان‌بخشی چه خورشیدی چه دریایی!
 
وی عنوان کرد: مولوی سخن را بدانجا می‌رساند که سرانجام همه چیز را در او می‌بیند و شمس را سلطان‌المعانی و خورشید و نور ذات الهی می‌داند.
سجـودُ کـلّ اوجٍ اَو حَضیـضٍ
لشمـس‌الدّینِ سلطان المعانی
یک‌باره همه اوست
قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
 قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا
حجره خــورشیـد تـویـی، خــانـه ناهیـــد تویی
 روضـه امّیـــد تــویــی، راه ده ای یـار مرا
دانه تویی، دام تویی، باده  تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تــویــی، خـام بمگـذار مرا
 
وی با بیان اینکه افکار شمس، مولانا را آنچنان دگرگون ساخت که دنیا را از دریچه و زاویه دیگری دید، گفت: مولانا  به باطن رهنمون شد و به عمق و نهایت تصوّف و عرفان دسترسی پیدا کرد و سلطان عشق شد؛ عشقی که در کلام مولانا، منشأ و مبدأ حیات بود؛ عشقی که محور هستی نام یافت، عشقی که جوهر حیات و مبدأ و مقصد آن است؛ عشقی که در مولانا با جذبه و شوق غنایی پیوند داشت و آن همه شعر دیوان شمس ـ اشعار عاشقانه، عارفانه، سمبلیک ـ را به وجود آورد؛ عشقی که موجب آن جذاب به حق تـعالی و وسیله تلطیف روح انسان است؛ عشقی که کمال پختگی عقل مصلحت‌بین بود، آری مولانا با توجّه به شمس به چنین عشق‌هایی رسید؛ عشقی که یکی از اصول تکوین عالم است؛ عشقی که پیونددهنده محور دو جهان است؛ آری عشقی که از مقوله دیگر است.
 
نيروي آغميوني بیان کرد: مولانا به تأثیرپذیری از افکار شمس به کمال و پختگی رسید و از ویژگی‌های انسانی خاصی بهره‌مند شد، به گونه‌ای که اقیانوس آرام مولانا به اقیانوس متلاطم بدل شد و طوفان‌های عظیمی را به وجود آورد که حاصل آنها یک انقلاب روحی و فکری بود.
 
رابطه عرفان و ادبيات مولانا
 وی در مورد رابطه عرفان و ادبيات مولانا گفت: مولوی بی‌تردید بزرگترین شاعر عارف در زبان فارسی و یکی از بزرگترین شاعران غنایی‌سرا در ادبیات جهان است. عرفان مولانا دائماً می‌خواهد انسان را بالا بکشد؛ از این شرایط خاکی خودش بیرون بیاورد. عرفان مولانا، عرفان عملی است؛ عرفان عملی مجموعه برنامه‌ها و دستورهایی است که سالک انجام آن را بر خود واجب می‌داند تا در سایه آن منزل‌های سلوک را یکی پس از دیگری طی کند و به حق تعالی نایل شود
 
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه مولانا نیز در جهان‌بینی عرفانی‌اش برای نیل به حق تعالی انجام مجموعه‌ای از اعمال را بر خود واجب می‌دانست‌، افزود: مولانا جزو افرادی است که برای علم بی‌عمل و عمل بی‌علم ارزش و اعتباری قایل نیست و در سیر و سلوکش، علم و عمل دینی و عرفانی را با هم جمع می‌کند. به طور کلی، عرفان، آسمانی و الهی است اما مولانا عرفانش را به قصد پاکسازی این دنیا و الهی شدن انسان‌ها و جامعه و در جهت آبادانی آن دنیا به کار می‌بندد .
 
به گفته وی پیرگزینی، سماع، کم‌خوری، اخلاص، ایثار، کم‌گویی، کم‌خوابی، تنهایی، ذکر، فکر، گمنامی، انجام کارهای واجب و مستحب، همنشینی با افراد نیک، طلب، تشنگی و عشق و بخشی از مبانی و آداب سلوک و عرفان عملی مولوی هستند که سالک با انجام دادن آنها تحت راهنمایی یک پیر یا مُرشد به حقیقت نایل می‌شود.
 
این نویسنده تصریح کرد: یکی از ویژگی‌های مثبت عرفان مولوی، آن که عرفان او برخلاف عرفان بسیاری از عارفان، عرفانی بی‌توجه پذیرفته است. جهان‌بینی عرفانی مولانا از محیط اجتماعی روزگارش تأثیر پذیرفته است تا جایی که آنچه را به نظرش ظالمانه و جبارانه می‌آمده است را به هر صراحت یا کنایه و گاهی نیز در قالب حکایت و تمثیل رد می‌کرده است.
 
وی عرفان مولانا را مبتنی بر طریقه اسلام دانست و افزود: او در بیان مسائل عرفانی، به صورت گسترده‌ای به آیه‌های قرآن و حدیث‌های دینی اسناد کرده است و این امر می‌تواند بهترین دلیل برای جهان‌بینی اسلامی او باشد. به طور کلی، عرفان عملی مولوی مبتنی بر طریقه اولیاست و او اولیا را وارث انبیا تلقی می‌کند، بر این اساس نیز در عرفانش، طریقت را از شریعت جدا نمی‌داند و معتقد است که این هر دو در راه رسیدن به حقیقت، همدیگر را کامل می‌سازند. بر این اساس، مولوی نیز در عرفانش مانند بسیاری از عارفان جایگاه خاصی برای شریعت، زهد و ریاضت قائل است تا جایی که نیل به حقیقت را چنگ زدن به ریسمان شریعت می‌داند.
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
میان این و آن باشد طریقت
.
وی اساسی‌ترین محور جهان‌بینی عرفان مولوی را اعتقاد راسخ او به وحدت وجود دانست و گفت: مولوی مانند بسیاری دیگر از عارفان در اندیشه عرفانی وحدت وجودی خود، معتقد به اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت است. او معتقد است که وجود، یک حقیقت بیشتر ندارد و آن وجود مطلق باری تعالی است و موجودات دیگر به اختلاف مرتبه، درجه، ضعف، نقص، و کمال از آن وجود مطلق پدیدار شده‌اند. اعتقاد مولانا بر آن است که وجود حقیقی تنها از آن خداست؛ جز او وجودی نیست و شکل‌های گوناگون پدیده‌ها همگی تجلی صفات وجود حقیقی حق تعالی هستند.
 
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه  مولانا اندیشه عرفانی وحدت وجودی خود را به آیه‌های قرآن پیوند داده است، افزود: در قرآن گفته شده که بشر از نفس واحدی خلق شده است، بر این اساس مولوی نیز بر اصل و وحدت وجود تکیه می‌کند و بین جوهر وجودی آدمیان، هیچ گونه تفاوتی قائل نمی‌شود و تنها جنبه حیوانی آدمیان را مایه تفاوت آنها می‌داند.
وی در مورد اهداف مولوی از سرودن مثنوی گفت :نخستين هدف، اعتلای معنوی انسان‌هاست؛ چنانکه خود شاعر مثنوی را نردبان معراج حقايق می‌داند.
نردبان آسمـان است اين کلام
 هر که زين سر می‌رود آيد به بام
 
این نویسنده ادامه داد: هدف دوم مولوی از سرودن مثنوی وحدت است؛ وحدتی که يگانگی انسان‌ها را نيز دربرمی‌گيرد و شاعر در تمام جهان از تمام زيبايی‌های آن جز الف قامت يار نمی‌بيند.
مثنوی ما دکان وحدت است
غير وحدت هرچه بينی آن بت است
مولوی معارف عظيم اسلامي را به عنوان ميراث فرهنگی در اختيار داشت، او از آثار و اشعار نويسندگان و شاعران، از کليله و دمنه گرفته تا آثار سنايی و عطار، از فکر و فلسفه يونان باستان گرفته تا انديشه و ادب ملل همجوار تا آنجا که توانسته است استفاده کرده و از تجربيات و آگاهی‌های خود در زمينه شريعت و طريقت، از فرهنگ دوره و عصر خويش برای راه‌يابی به حقيقت به گستردگی سود برده است.
 
وی ادامه داد: مولانا  با چنين سرمايه فرهنگی سرشاری، شاهکار هنری خود را به صورت داستان‌ها و قصه‌های اصلی و فرعی، زاينده و فزاينده، در اختيار خواننده قرار داده است. منظور از حکايات و قصه‌های زايا و فزاينده آنکه مولوی در بين حکايت يا قصه‌ای، از افزودن و به اصطلاح از تضمين حکايت يا قصه‌ای ديگر باز نمی‌ايستد تا آنجا که شاخه‌های گوناگون، بر تنه اصلی درخت داستان و قصه او پديد می‌آيند و مطلب يا مطالب را پربار و متنوع می‌سازند.
 
نيروی آغميونی عنوان کرد: روی سخن مولوی در اشعارش، غالباً با اطرافيان و مريدان و آشنايان به فلسفه، کلام، تفسير، فقه و عرفان است، ولی شاعر، مضامين و مفاهيم و مقولات ژرف فکری و فلسفی و اخلاقی و عرفانی را در پرتو همين داستان‌ها و قصّه‌ها و مَثَل‌ها، تا آنجا که امکان دارد، به وجهی همه فهم و همه پسند و جذّاب در دسترس همگان قرار می‌دهد و حتی از افسانه‌ها برای ذکر حقايق بهره می‌جويد؛ در اين مورد معتقد است که افسانه‌ها از حقايقی سخن می‌گويند که عقلا می‌توانند آن حقايق را درک کنند.
ای برادر قصّه چون افسانه است
 معنی اندر وی بسان دانه است
دانـه معنـی بگيـرد مـرد عقـل
 ننگرد پيمانه را گر گشت نقل
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها