مریم رجبینیا، مدرس دانشگاه و پژوهشگر ادبیات عرفانی گفت: مولانا در غزلیات شمس که اثری ناآگاهانه و برآمده از جان و دل اوست و در حالت بیخودی سروده شده است، بهوفور از صنعت تمثیل استفاده کرده است.
این مدرس زبان و ادبیات فارسی با تاکید بر اینکه مولانا در غزلیات شمس در عین رمزآلود بودن برخی غزلها، بهوفور از تمثیل داستانی استفاده کرده، عنوان کرد: او از انواع تمثیل از جمله تمثیل قرآنی، تمثیل گفتوگو، تمثیلهای رمزی، تمثیل پیامبران، تمثیل عامیانه، تمثیل حیوانات، تمثیل حقیقی و تمثیل انتزاعی بهره برده که در این میان تمثیل قرآنی و حیوانات بیشترین کاربرد را داشته است. اکثر این تمثیلات یا نکتهای اخلاقی را در دل خود دارند و یا سخن از یک نوع مکاشفه عرفانی به میان میآورند.
وی توضیح داد: مولانا گاه در قالب شخصیتهای تاریخی و مذهبی به بیان تمثیل میپردازد و گاهی با نقشآفرینی حیوانات این امر مهم را به جا میآورد، افزود: مولانا از تمثیل بیشتر برای بیان مضمونی خودآگاه و ملموس بهره میگیرد. در مثنوی به وفوراز تمثیل و در غزلیات که ریشه در مستی عرفانی او دارد بیشتر از رمز استفاده کرده است. در تمثیل، امور مادی و دنیوی در مفاهیم اشیا و شخصیتهای متعالی نمود مییابد و در رمز معانی و حقایق و اشیای عالی برتر هستند. بنابراین در غزلیات شمس تبریزی ما بیشتر با رمز روبهرو هستیم تا تمثیل؛ زیرا همان طور که میدانیم مولانا غزلیات را در حالت مستی عرفانی و از خود بیخودشدن سروده است و فکر و اندیشهای آگاهانه در پس این سرودهها نیست؛ بنابراین تمثیل محصول ذهن خودآگاه و هوشیار شاعر است که ما در مثنوی او بسیار بیشتر از غزلیات مشاهده میکنیم. اما با کمی دقت در یکایک غزلیات مولانا متوجه میشویم در برخی غزلها حتی رمزها را در قالب داستان بیان می کند.
این پژوهشگر ادب عرفانی با بیان اینکه به طور کلی تمثیل در غزلیات شمس به چند دسته تقسیم میشوند، گفت: تمثیل رمزی، تمثیلی است که دریافت معنی آن نیازمند اندیشه است و بهسادگی دریافت نمیشود. تمثیلهای رمزی مولانا گاه رمزگشایی میشوند و گاه همچنان رمزآلود و مبهم باقی میمانند.
داد جاروبی بهدستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را زآتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی ساجد سجودی خوش بیار...
گردنک را پیش کردم، گفتمش
ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد
تا برست از گردنم سر، صدهزار...
وی با بیان اینکه تمثیل گفتوگو شیوه بدیعی برای القای مفاهیم عرفانی است که مولانا به طور گسترده از این روش در غزلیات خود استفاده کرده است، افزود: در این نوع تمثیل مولانا از شیوه گفتوگو استفاده میکند و در بیشتر موارد یکی از طرفین گفتوگو، خود اوست و طرف دیگر یا معشوق، یا خیال معشوق و یا اموری انتزاعی مانند عشق است.
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتم که چه میخواهی؟ گفتا که همین خواهم
رجبینیا همچنین از تمثیلهای داستانی حقیقی به عنوان تمثیلهایی نام برد که امکان وقوع آنها در دنیای واقعی وجود دارد و شخصیتهای آن انسان یا اموری حقیقی هستند و توضیح داد:
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربنده ام، پس بایزیدش گفت: رو
یارب خرش را مرگ ده تا او شود بندهی خدا
در اینجا مولانا با بیان تمثیلی که روی دادن آن در عالم واقع، امکانپذیر است، نکتهای اخلاقی و عرفانی را بیان میکند.
وی همچنین با اشاره به اینکه تمثیلهای سوررئال، تمثیلهایی هستند که درک وقوع آنها با ذهن مادی امکانپذیر نیست و فقط با نیروی ادراک درونی میتوان به فهمشان دست یافت، گفت: در این نوع از تمثیل، گاهی شخصیتهای داستان را امور انتزاعی تشکیل میدهند. تمثیلهای فراواقعگرایانه مولانا در بیشتر موارد همراه با تصاویری پویا بیان میشوند.
میدوید از هر طرف در جستوجو
چشم پرخون تیغ در کف عشق او
دوش خفته خلق اندر خواب خوش
او بقصد جان عاشق سو به سو
گاه چون مه تافته بر بامها گاه چون باد صبا او کو به کو
ناگهان افکند طشت ما ز بام پاسبان در شده در گفتوگو
در میان کوی بانگ دزد خاست
او بزد زخمی و پنهان کرد رو
گرد او را پاسبانی درنیافت
کش زبون گشتست چرخ تندخو
بر سر زخم آمد افلاطون عقل
کو نشانها را بداند مو به مو...
از پی این زخم جان نو رسید
جان کهنه دستها از خود بشو
عشق شمسالدین تبریزیست این
کو برون است از جهان رنگوبو
مولانا در این غزل با آوردن تمثیلی سوررئال که دارای تصویر پویا نیز هست، میخواهد خونریز بودن عشق شمس را بیان کند.
این پژوهشگر با بیان اینکه در تمثیلهای داستانی قرآنی، بخشی از داستان پیامبران آورده میشود تا به کمک آن مفهومی عرفانی یا اخلاقی به خواننده القا شود، توضیح داد:
غازی به دست پور خود شمشیر چوبین میدهد
تا او در آن اُستا شود شمشیر گیرد در غزا
عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود
آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا
عشق زلیخا ابتدا بر یوسف آمد سالها
شد آخر آن عشق خدا میکرد بر یوسف قضا
بگریخت او، یوسف پیاش، زد دست در پیراهنش
بدریده شد از جذب او بر عکس حال ابتدا
گفتش قصاص پیرهن بردم ز تو امروز من
گفتا بسی زینها کند تقلیب عشق کبریا
مطلوب را طالب کند، مغلوب را غالب کند
ای بس دعاگو را که حق کرد از کرم قبلهی دعا
رسیدن از عشق مجازی به عشق حقیقی را مولانا در این غزل با بیان داستان یوسف و زلیخا بیان میکند و میگوید که عشق همان شمشیر چوبینی است که غازی به پسر خود عطا میکند تا با آن تمرین کند و ماهر شود سپس شمشیر را به دست او می دهد. به عبارتی دیگر در قدیم ابتدا به دست فرزندان پسر شمشیری از جنس چوب میدادند تا با آن تمرین کرده و شمشیرزنی را بیاموزد پس از آن شمشیر واقعی را به دستش میدادند. عشق مجازی هم که پلی برای رسیدن به عشق حقیقی است، این گونه است.
رجبینیا همچنین عنوان کرد: تمثیلهای عامیانه، قصههای ساده و دارای شخصیتهای حیوانی هستند که با استفاده از آنها درک معانی عمیق عرفانی و اخلاقی برای خواننده راحتتر میشود.
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش
من دم دهم فلان را تو در ربا کلاهش
یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاه است
چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش
ما شکل حاجیانیم جاسوس و ره زنانیم
حاجی چو در ره آید ما خود زنیم راهش...
روباه دید دنبه در سبزهزار و میگفت
هرگز که دید دنبه بی دام در گیاهش
وان گرگ از حریصی در دنبه چون نمک شد
از دام بی خبر بد، آن خاطر تباهش
ابله چو اندر افتد گوید که بیگناهم
بس نیست ای برادر آن ابلهی گناهش؟...
آن کس که گم کند ره با عقل بازگردد
وان را که عقل گم شد از کی بود پناهش؟
در این غزل مولانا با بیان تمثیل عامیانه داستان روباهی را تعریف میکند که در سبزهزار دنبه میبیند و از روی حرص و طمع بی هیچ اندیشهای به سراغ دنبه میرود و در دام اسیر میشود. سخن مولانا این است که باید آگاهانه و هوشیار در زندگی قدم برداشت و مراقب دامهای پنهان و آشکاری که در کمین ما هستند باشیم.
وی همچنین به استفاده مولانا از تمثیل اسطورهای اشاره کرد و توضیح داد:
ای روترش به پیشم بد گفتهای مرا پس
مردار بوی دارد دایم دهان کرکس
خفاش اگر سگالد خورشید غم ندارد
خورشید را چه نقصان، گر سایه شد منکّس
ضحاک بود عیسی، عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبّس
گفتند ازین دو یارب پیش تو کیست بهتر؟
زین هر دو چیست بهتر در منهج مؤسس؟
حق گفت افضل آن است کش ظن به من نکوتر
که حسن ظن مجرم نگذاردش مرنّس
در این غزل با تمثیلی که به صورت مقایسه بین شخصیتها مطرح شده و با استفاده از تمثیل اسطورهای ضحّاک، سخن از حسن ظن به میان میآید. در این داستان هم رمزهای بسیار نهفته است و دانستن اسطوره ضحاک بسیار در فهم غزل گرهگشا خواهد بود.
رجبینیا با اشاره به اینکه تمثیل داستانی حیوانات ، تمثیلهایی هستند که شخصیتهای اصلی آن را حیوانات تشکیل میدهند، افزود: حیوانات در این نوع تمثیل، نقش و شخصیّت انسانی نمیگیرند و مفاهیم اخلاقی و عرفانی از زبان آنها و یا با بیان چگونگی رفتار آنها منتقل میشود.
بگرفت دمّ مار را یک خارپشت اندر دهن
سر در کشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد از خود را زدن بر خارها
بی صبر بود و بی حیل خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردن یک زمان رستی ازو آن بدلقا
بر خارپشت هربلا خود را مزن تو هم هلا
ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا جاء القضا
در این غزل مولانا داستان خارپشت و ماری را بیان میکند که مار اسیر دست خارپشت میشود و به جای آنکه صبر پیشه کند و منتظر فرصت و در پی تدبیری باشد که از دست خارپشت رهایی یابد، آن قدر بیقراری و برای نجات خود تقلا میکند که بدنش در اثر تماس با تیغهای خارپشت آسیب میبیند و میمیرد. مفهوم مرگ در این تمثیل عامیانه به وضوح دیده میشود.
وی همچنین با بیان اینکه تمثیل خاطرهای تمثیلی است که در آن راوی داستان انگار خاطرهای را که برای خود یا شخص دیگری روی داده است، تعریف میکند، گفت: مولانا گاهی از زبان خود به نقل یک حکایت میپردازد و گویی خاطرهای را تعریف میکند.
برفتم دی به پیشش سخت پرجوش
نپرسید او مرا بنشست خاموش
نظر کردم بر او یعنی که واپرس
که بی روی چو ماهم چون بدی دوش؟
نظر اندر زمین میکرد یارم
که یعنی چون زمین شو پست و بیهوش
ببوسیدم زمین را سجده کردم
که یعنی چون زمینم مست و مدهوش
رجبینیا تاکید کرد: تمثیلهای غزلیات شمس گاه رمزگونه است و گاه به زبان ساده بیان میشوند، گاه از داستانهای عامیانه بهره میگیرد و گاه به داستانهای قرآنی متوسل میشود. در برخی غزلها، خودش راوی داستان است و در برخی دیگر از مناظره برای بیان داستان استفاده میکند. گاهی از تجربیات شخصی خود تمثیل میآورد و گاه از زبان دیگری یا واقعهای که برای شخصی دیگر اتفاق افتاده است سخن میگوید. مولانا انسانی وارسته و اخلاق مدار است که ناآگاهانه در قالب تمثیل به بیان چنین مفاهیمی پرداخته و یکی از رازهای ماندگاری چنین شاعری جهان شمول بودن افکار و عقاید اوست. آنچه او در صورت تمثیل در مثنوی یا غزلیاتش مطرح کرده نه زمان و نه مکان دارد.
نظر شما