سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): گاهی آدمها، جایی در مسیر زندگیشان و در گذر از تجربیاتی خاص تغییر میکنند. گاهی این تغییر آنقدر عمیق است که انگار کاملاً متحول یا به اصطلاح از اینرو به آنرو شدهاند. گاهی این تحول آنقدر ناگهانی به نظر میرسد که شاهدانش را متعجب میکند. اما بسیاری معتقدند هیچ تحولی، چه فردی باشد و چه جمعی، ناگهانی و بدون وجود زمینهاش روی نمیدهد و اگر عدهای تحولی را ناگهانی تلقی میکنند، علتش آن است که فقط به گوشهای از تصویر توجه دارند و ماجرا را کامل نمیبینند. البته ما طبق آموزههای دینیمان باور داریم این تحول، اگر هدایت به راه درست و قدم گذاشتن در صراط مستقیم باشد، از جمله توفیقاتی است که نصیب هر کسی نمیشود. قصه شهید شاهرخ ضرغام، که کتاب «شاهرخنامه» روایتی از زندگی اوست، قصه همین توفیق است. قصه آدمی است که خودش را از دل تاریکی بیرون کشید و مسیر رستگاری را پیدا کرد.
شاهرخ ضرغام در تهران متولد شد و دو هفته مانده به شروع سیودومین سال زندگیاش، در خوزستان به شهادت رسید. همان اوایل جنگ بود که شهید شد. آذر ۱۳۵۹ در عملیاتی که برای پاکسازی جاده آبادان به ماهشهر طراحی شده بود، گلوله تیرباری که از تانک شلیک شده بود سینهاش را شکافت و آسمانیاش کرد. ضرغام را حتی پیش از حضور در جبهه، به حُر تشبیه میکردند و بعد از شهادت، این لقب – که بسیار برازندهاش بود - برایش باقی ماند. چه آنکه مانند حُر بن یزید ریاحی - که در واقعه عاشورا، از سپاه اموی جدا شد و به امام حسین (ع) پیوست - خطاها و لغزشهای گذشتهای را جبران کرده و پیش از آنکه بسیار دیر شود طرف حق و درستی را گرفته بود.
سالهای نوجوانی و جوانیاش در ظلمتی گذشت که بر بخشهایی از جامعه آن روز ایران سایه انداخته بود. بسیاری از رفتارها و کنش و واکنشهای نهچندان پسندیده اما رایج در محیط زندگیاش را تکرار کرد و حتی روایت میکنند که در ماجرایی با یکی از معلمانش گلاویز شد، کار به زدوخورد و کتککاری کشید و او را از مدرسه اخراج کردند. درشتاندام و قویبنیه بود و حرفهای ورزش میکرد. حتی یک بار به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی دعوت شد که نشان میدهد ظرفیت کارهای بزرگ در او بود و خطاها و لغزشهای نوجوانی و جوانیاش، بیشتر به تأثیر محیط و شرایط زمانه برمیگشت.
حقیقت با همه جذابیتهایش، شهید ضرغام و کتاب «شاهرخنامه»
«شاهرخنامه» از تولیدات امسال نشر شهید کاظمی، کاری از دانیال قاسمیپور است و او در آن، به همه واقعیتهای زندگی شهید ضرغام وفادار میماند. به خاطرات و قصههای دوستان شهید و دیگرانی که او را میشناختند تکیه میکند و میکوشد چهره درست و ملموسی از او به خواننده ارائه کند. میخوانیم: «تا شاهرخ جلو رفت، اوضاع بدتر شد. شاخ و شانه کشیدن بدل شد به عربده و مشت و سیلی و همیشه هم که یکی بیموقع تیزی میکشد. باز آمد جدا کند، دید از دور دو سه هممحلی دارند میدوند به طرفشان، حکماً به پشتیبانی آنها. در رودربایستی اینها، او هم شروع کرد به لگد زدن و تختسینهخواباندن و همین کارهای همیشگی حوصلهسربر خودشان. غلام یکی از تازهنفسها بود. همیشه میرفت روی سقف نزدیکترین اتومبیل و با دشنه از آن بالا خراب سر رقبا میشد. این بار تا تقلا کند، دعوا تمام شده بود. چرا؟ چون اینها یک بلیزر آبی داشتند که همان کنار ایستاده بود، و رفتن روی بلیزر که کار هر کسی نیست.»
نویسنده تلاش میکند از تکرار مکررات بپرهیزد و شخصیت اصلی کتابش را از کلیشهها دور نگه دارد. لحن روایتها را مدام تغییر میدهد و از زوایای دید متنوعی در شرح حوادث و مرور خاطرات استفاده میکند. «کار نامربوط همیشه داشتی دیگه. کسی کار حسابی نمیکرد که. آقا اول که نمیدونم چی شد به ما گفتن بیا برو کشتی بگیر. این زد کلاً همهچیو عوض کرد. زود بیدار میشدم، سر موقع میرفتم میاومدم. بالا هم رفتم، دیگه سر یه مسابقهای اومدن بالاسر من شب قبلش، تهدید و تیزی و این چیزا، که باید ببازی. من اصلاً نفهمیدم واقعاً آدمای کسی بودن یا بازی بود یا چی بود. دیگه منم بیخیال شدم. کاش نمیشدم. دروغ چرا؟ بهترین روزام همونا بود که کشتی میگرفتم.»
از تصاویری که در روایتهایش خلق کرده، میتوان استنباط کرد که به جزییات اندیشیده و درباره ویژگیهای دنیایی که شهید ضرغام و دوستانش در آن رشد کرده بودند بسیار فکر کرده است. میکوشد به عمق تحولی که شاهرخ ضرغام تجربهاش کرد برسد و مسیر او از جهل و غفلت تا بیداری و رستگاری را معلوم کند. از اینرو در اتفاقات دست نمیبرد و خاطرات را به قصد خلق چهرهای بیعیب و قدیس، تحریف نمیکند. حقیقتی که او به این شکل عرضه میکند، بسیار جذاب و باورپذیر است و خواننده را با خود به دنبال شاهرخ ضرغام به درون ماجراها و حوادث میکشد. در «شاهرخنامه» با آدمهایی مواجه میشویم که سرجای واقعیشان ایستادهاند و با ویژگیها و خلقوخوی متعلق به خودشان شناخته میشوند. از جمله، زمانی که برای حضور در جبهه راهی خوزستان شدند، بسیاری از شرعیات را نمیدانستند. حتی به روایتی، در اولین نماز جماعت در آبادان نمیدانستند چگونه بایستند و چه بخوانند و تنها ذکری که بلد بودند صلوات بود. برای دفاع از کشور آنجا بودند، به جبهه حق و حقیقت خدمت میکردند و آماده بودند جانشان را فدا کنند. اما گذشته، با همه ابعادش هنوز همراهشان بود.
البته سرانجام، در میدان رزم و مخاطره، در همنشینی با نیکان روزگار، خودشان را نجات دادند. شاهرخ ضرغام، شهیدی که در «شاهرخنامه» دربارهاش میخوانیم نیز یکی از آنان بود. در مقطع منتهی به انقلاب به جمع انقلابیها پیوست و همه کردهها و نکردههایش را پشت سرش گذاشت. میتوانست همان آدم گذشته باقی بماند، اما مصمم به تغییر شد و توفیق آن را نیز پیدا کرد. از معنویتی که حضرت امام خمینی (ره) منادی آن بود تأثیر گرفت و آن را در خودش تقویت کرد. بعد هم در آزمون سخت دیگری محک خورد. جنگ به کشور تحمیل شد و به او، برای بستن راه دشمن متجاوز نیاز پیدا کردند. در این آزمون نیز سربلند شد و با خوشنامی از این دنیای فانی پر کشید. به این ترتیب، میشود گفت «شاهرخنامه» داستانی از عاقبتبهخیری است. داستان جوانی که ابتدا خودش را، و بعد مسیر سعادت را پیدا کرد و یکی از خوبان روزگارش شد.
نظر شما