سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رمان «قصههایی که شهرزاد نگفت» اثر داریوش عابدی است که از سوی انتشارات قدیانی منتشر شده است. این رمان درباره پسربچهای به نام ساسان است که عمهای قصهگو دارد. ساسان به همراه پدرش به خانه عمه میرود اما عمهخانم نیست! داستان از همینجا و در جستوجوی عمهخانم که کجاست و مشغول به چه کاری است آغاز میشود. حالا باید ببینیم بین عمهخانم و شهرزاد قصهگو چه ارتباطی وجود دارد.
با عابدی درباره ایده نگارش این رمان صحبت کردیم و از او تأثیر خواندن افسانهها بر نوجوانان را پرسیدیم که در ادامه این مطلب را میخوانید:
- ایده نوشتن رمان «قصههایی که شهرزاد نگفت» چطور به ذهنتان خطور کرد؟
این رمان در دو دنیای واقعی و فانتزی سیر میکند و اتفاق اصلی در دنیای فانتزی رخ میدهد. هرچند در دنیای واقعی هم تنشهای مخفی داریم که برای شخصیت اصلی داستان اتفاق میافتد. همانطور که بیشتر مردم میدانند و از گذشته خوانده و شنیدهاند قصههای «هزارویک شب» درباره شهریار است. شهریار به دلیل خیانت همسرش تصمیم میگیرد که هرشب یک زن را به همسری برگزیند و صبح روز بعد و قبل از طلوع آفتاب، او را بکُشد. در این داستان خیلی از دخترهای شهر وحشت میکنند؛ اما شهرزاد اعلام آمادگی میکند و از شهریار میخواهد که با او ازدواج کند. شهرزاد با وجود مخالفتهای زیاد ولی با یک نقشه حسابشده و دقیق با شهریار ازدواج میکند. شهرزاد در شب اول ازدواج به شهریار پیشنهاد میکند که برایش قصه بخواند و شهریار هم قبول میکند. شهرزاد قصه را حرفهای تعریف میکند و قصهگویی را تا نزدیک صبح ادامه میدهد و هنگام طلوع خورشید، داستان را در اوج رها میکند؛ بنابراین داستان نصفهنیمه میماند و شهریار چون دوست نداشته داستان ناتمام بماند، برای شنیدن ادامه داستان او را نمیکُشد و تا شب بعدی صبر میکند. این روند تا هزارویک شب ادامه پیدا میکند و شهرزاد در این هزارویک شب داستانهای زیادی را تعریف و تلاش میکند که شهریار را از آن نگاه یکجانبه و سیاه نسبت به زنان خارج کند. شهرزاد تمام این خصوصیات را در قالب قصههای جذاب آموزش میدهد.
قصههای «هزارویک شب» خیلی از مواقع دستمایه داستانهایم شدهاند و آنها را چندینبار بازنویسی کردم. طی این سالها به نکته جالبی پی بردم و با خودم فکر کردم شبهایی که شهرزاد در بستر بیماری به سر میبرده یا نمیتوانسته قصه بگوید، چه کسی برای شهریار داستان میگفته؟ همین نکته باعث شد که این کتاب را بنویسم. به همین دلیل است که اسم کتاب را «قصههایی که شهرزاد نگفت» گذاشتم.
در رمان «قصههایی که شهرزاد نگفت»، شخصیت اصلی داستان یعنی ساسان، عمهای به نام گلینخانم دارد که قصهگوی حرفهای است. گلینخانم به نحوی سر از دوره ساسانیان در میآورد و در شبهایی که شهرزاد نمیتواند قصه مناسب انتخاب کند، به او کمک میکند که البته در این مسیر اتفاقهای ریز و درشت و پرهیجانی برای گلینخانم و ساسان رخ میدهد؛ چرا که شاهزمان، برادر شهریار است و مشوق اصلی او در کُشتن زنان. نام خواهر شهرزاد هم دنیازاد است و دنیازاد تلاش میکند که در نبود خواهرش داستانهای خوب را انتخاب کند که در این راه شاهزمان پی به این موضوع میبرد و تمام کسانی که به شهرزاد کمک میکنند از جمله گلین خانم را حبس میکند و ادامه ماجرا.
- چرا شخصیت اصلی داستان پسری به نام ساسان است؟
قصههای «هزارویک شب» به روایتی در زمان ساسانیان اتفاق میافتد؛ بنابراین نام شخصیت اصلی داستان را که برگرفته از دوره ساسانیان است، ساسان گذاشتم تا آن دوره تاریخی را یادآوری کند.
- آیا این درست است که داستانهای هزارویک شب برای اعراب یا هندیهاست؟
خیر؛ چرا که این داستان در ایران رخ میدهد و در ایران برای بانوان ارزش و احترام ویژهای قائل بودند و شخصیت اصلی داستانهای «هزارویک شب»، بانویی به نام شهرزاد است که بسیار داناست و با قصه، یک جامعه را نجات میدهد؛ درصورتی که چنین نگاهی نسبت به بانوان در اعراب یا هندیها وجود نداشته است ولی در دوره هخامنشیان یا ساسانیان در فرهنگ ایرانی احترام خاصی به بانوان میگذاشتند.
- همانطور که خودتان هم گفتید، در رمان «قصههایی که شهرزاد نگفت» داستانهای افسانهای و فانتزی را با داستانهای امروزی و واقعی تلفیق کردید. چگونه این کار را انجام دادید؟
وقتی داستان وارد فضا و دنیای فانتزی میشود، همهچیز باورپذیر میشود؛ یعنی جادو پذیرفتنی است. در قسمتی از رمان که در دنیای فانتزی به سر میبرد، از داستانهای «هزارویک شب» استفاده کردم. البته در داستانهای «هزارویک شب» تغییراتی ایجاد کردم و به نحوی با آنها بازی کردم؛ چرا که دنیازاد به جای شهرزاد قصه میگوید و او مانند شهرزاد قصهگوی حرفهای نیست و نمیتواند داستانها را خوب پردازش کند؛ بنابراین در رمان بعضی از داستانهای «هزارویک شب» را کامل البته با تغییرات تعریف میکنم.
- هدف شما از تعریفکردن داستانهای کهن چه بود؟
هدف من از عنوانکردن داستانهای کهن همهچیز بود؛ سرگرمی، آموزش، آشناکردن بچههای امروزی با داستانهای کهن و…. به طور کلی هدف اصلی قصه، سرگرمی است. دوست داشتم بچهها با افسانههای کهن آشنا شوند و بدانند که در افسانهها چقدر به بانوان احترام میگذاشتند و برای آنها ارزش قائل بودند. نویسنده وقتی که یک داستان را مینویسد به تمام این نکات توجه میکند. هدف مخاطب از خواندن داستان یا دیدن فیلم این است که برای مدت کوتاهی از دنیای واقعی کَنده شود و سرگرم شود. هدف بعدی من این بود که فرهنگ ما، دارای یکسری محتوا و ارزشهایی است که باید بچهها از آنها مطلع میشدند و دوست داشتم در این رمان با عنوانکردن داستانهای کهن، درآمیختگیای با دنیای امروز داشته باشم.
- به نظر شما خواندن افسانهها چه تأثیری بر نوجوانان دارد؟
افسانهها تأثیر بهسزایی در زندگی نوجوانان دارند؛ چرا که آنها جز اینکه دارای ارزشهای انسانی هستند، به یک نقطه روشنی میرسند؛ یعنی باعث امیدواری بچهها میشوند. ما هیچ افسانه کور و ناتمام نداریم. در افسانهها یک اتفاقی برای قهرمان داستان رخ میدهد که او هم تلاش میکند آن اتفاق را رفع و حل کند. در مرحله بعد و در نهایت پیروز میشود. این وقتی در ضمیر ناخودآگاه کودک یا نوجوان قرار بگیرد، متوجه میشود که میتواند بر مشکلات پیروز شود و هرچند این مشکلات سخت و حلنشدنی باشند. چنین موردی اگر به شکل ساختار ذهنی در ذهن کودک یا نوجوان شکل بگیرد، مطمئن میشود که در هر سنی و حتی در بزرگسالی، میتواند بر مشکلات غلبه کند. برخلاف عقیده بعضی از افراد که تصور میکنند بچههایی که با افسانهها بزرگ میشوند، خیالپردازند؛ من معتقدم این طور نیست و بچههایی که با افسانهها بزرگ میشوند، بسیار به زندگی امیدوار هستند. مشکلات مانع کار اینگونه بچهها نمیشود. امیدواری حتی در اوج ناامیدی بیرونی، باعث میشود چنین بچههایی از تلاش دست برندارند.
- چرا بچهها به افسانههای خارجی و فانتزی علاقه بیشتری نشان میدهند و بسیار پیگیر چنین افسانههایی هستند؛ اما به افسانهها و دنیای فانتزی ایرانی چنین ذوقی ندارند؟
به عقیده من در ادبیات فانتزی خارجی مانند «هری پاتر»، درآمیختگی مسائل فانتزی و ساختار معمایی باعث شده بچهها پیگیر چنین داستانهایی باشند. چون معما کار را خیلی شیرین میکند. به نظر من از طرف نویسندگان ایرانی، چنین تلاشی نمیشود و افسانهها به همان شکل کهن بیان میشوند؛ یعنی حتی اگر شکل امروزی هم پیدا کنند به دلیل اینکه ساختار معمایی ندارند کمتر از آنها استقبال میشود. در داستانهای ایرانی، اولین چیزی که به ذهن نویسنده میرسد همان است و تغییری در آن صورت نمیدهند. نویسنده اگر به مخاطب فکر کند و بخواهد او را سرگرم کند، به دنبال ساختار معمایی میرود.
- آیا در زمینه تبلیغات کتابها، ناشران خوب عمل میکنند؟
خیر. متأسفانه کتابها به خوبی معرفی نمیشوند. کتابی که خوب معرفی شود، مخاطب از آن استقبال میکند و تندتند تجدید چاپ میشود. به عقیده من بعد از چاپ کتاب، تازه کار ناشر شروع میشود؛ چرا که باید کتاب را معرفی کند و جلسات نقدوبررسی برای کتاب تشکیل دهد تا کتاب دیده شود. کتابها خیلی گمنام هستند؛ چون مردم آنها را نمیشناسند.
نظر شما