چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲ - ۱۵:۲۱
گالیله، کوپرنیک و کپلر سکولار نبودند/ کپلر دنبال امضای خدا در عالم بود

گمینی به تقابل دانشمندانی همچون کوپرنیک و گالیله و کپلر با خدای ارسطویی کلیسا اشاره کرد و گفت این‌ها به دنبال خلق یک کیهان‌شناسی دینی بودند و می‌خواستند یک خدای ریاضی را جایگزین خدای ارسطویی کلیسا کنند و این موضوع به این معناست که آن‌ها سکولار نبودند و اتفاقا دینی بودند. بر همین اساس هم انگار کپلر به دنبال امضای خدا در عالم بوده است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست معرفی و بررسی کتاب «از ارسطو تا نیوتن: پیدایش فیزیک نو» سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۲ در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران با حضور حسین شیخ‌رضایی، امیراحسان کرباسی‌زاده، امیرمحمدگمینی و حسین معصومی همدانی، مترجم اثر برگزار شد.

معصومی همدانی به عنوان مترجم کتاب بیان کرد: خودم فکر می‌کردم این کتاب به عنوان یک کتاب درسی می‌تواند برای مدرسان تاریخ علم مفید باشد. از کتاب خوشم آمده بود که به سراغش رفتم. اصل کتاب در سال ۱۹۶۰ چاپ شده و ویرایش آخر کوهن نیز تغییر زیادی در کتاب ایجاد نکرده است. جز اینکه یک قسمت‌هایی مربوط به کارهای گالیله تعدیل شده است. در انتهای این کتاب نیز ۱۶ ضمیمه وجود دارد که سطح این ضمیمه‌ها با بدنه کتاب متفاوت است. برخی از مطالب کتاب به گونه‌ای است که گمان نکنم خواننده عادی علاقه‌ای به آن‌ها داشته باشد. برخی جاهای کتاب نیز بیشتر فلسفه علم است تا تاریخ علم.

او درباره دلایلش برای ترجمه کتاب گفت: در فضای فرهنگی ما، چیزی به اسم تاریخ اندیشه‌ها دارد جای هر نوع تاریخی را می‌گیرد. قبل از انقلاب، غلبه در فضای روشنفکری با این بود؛ یعنی یک جور مارکسیسم که می‌گفت اصل و زیربنا، روابط اقتصادی و تولیدی هستند و بقیه چیزها روبنایی هستند. وقتی زیربنا تغییر می‌کند بقیه چیزها نیز تغییر می‌کند، مثل فرهنگ، ادبیات و فلسفه. این تصور به صورت دیگری نیز به این فکر میدان داده که همه چیز در جامعه تابع چیزهایی است که در مغز ما صورت می‌گیرد و اگر مغز ما تغییر کند همه چیز درست می‌شود. حالا منشاء همه تغییرها شده تغییرات فکری و به نظر می‌رسد بقیه تغییرها تابع تغییرات فکر است.

معصومی همدانی بیان کرد: یک زمانی اگر کسی می‌گفت فلسفه در زندگی تأثیراتی می‌گذارد می‌گفتند فلسفه یک چیز روبنایی است و چیز مهمی نیست. حالا برعکس است. ما یک علت‌العلل داریم که همه مسائل اجتماعی به آن برمی‌گردد که قبلاً عوامل اقتصادی بوده و الان فکری است. ما باید در نگرش‌هایی که به تاریخ داریم تعدیل ایجاد کنیم. اینقدر نگرش ایده‌محور غلبه دارد که برخی اشخاص حتی برای کارهای عملی می‌گویند باید پارادایم‌ها تغییر کند. انگار برای ساختن یک راه، بیشتر از قیر و ماسه به تغییر تفکر نسبت به ماهیت راه نیاز داریم. این من را اذیت می‌کند. متاسفانه فضای روشنفکری و دانشگاهی ما درگیر این نوع دیدگاه‌هاست. دانشگاه‌های ما عمدتاً چیزهایی را از فضای روشنفکری می‌گیرند و تئوری‌سازی می‌کنند و دور آن‌ها، ظاهر پذیرفتنی آکادمیک می‌سازند.

او با اشاره به اینکه پشت ایده خورشیدمرکزی کوپرنیک هیچ ضرورت تجربی‌ای وجود نداشت گفت: بسیاری از عوامل از جنس عوامل فکری بودند که یک عده را به سمت ایده خورشیدمرکزی می‌راند. از همین رو نیز احیای افکار فیثاغورثی و عوامل دیگر مورد بررسی قرار می‌گیرد. عده‌ای نظریه کوپرنیکی را قبول کردند و عده‌ای نیز قبول نکردند. عده‌ای نیز خواستند صورت تعدیل‌شده آن را قبول کنند. عده‌ای هم مثل گالیله و کپلر مرید این نظریه شدند. اینکه چه چیز باعث می‌شد این‌ها معتقد به این باشند نیز مسئله‌ای پیچیده و تاریخی است؛ اما مسئله این نیست، مسئله این است که چطور این‌ها توانستند پیروز شوند؟ فکر می‌کنم یک جواب ساده به این سوال، تلسکوپ است.

معصومی‌همدانی اضافه کرد: اگر تلسکوپ نبود شاید نظریه کوپرنیک نیز فراموش می‌شد یا شاید هم فرقه‌ای خاص به آن اعتقاد پیدا می‌کرد. تازه تلسکوپ به قصد دیدن آسمان ایجاد نشد. اگر میدان دید آدم گسترش پیدا نمی‌کرد، خیلی از حرف‌های کوپرنیک در همان حد نظریه‌های بطلمیوسی جواب‌دادنی بود.

او بیان کرد: خیلی وقت‌ها ما در نگاه به تاریخ که از نوع تاریخ‌نگاری اندیشه است دو چیز را با هم اشتباه می‌گیریم. ما شرط امکان یک چیز را با خود آن چیز اشتباه می‌گیریم. این کتاب با مختصر ریاضیاتی که دارد که فهمش نیاز به دانش ریاضیات ندارد، نشان می‌دهد که چگونه یک سری آدم در یک حلقه‌های خاصی با یک سری مسائل خاص سر و کله می‌زدند و غالباً نیز از نتایج کار خودشان خبر نداشتند. هیچ برنامه‌ای برای برهم زدن کائنات در کار نبود. اتفاقات موضعی بوده‌اند ولی قدرتی داشته‌اند که بعدها به یک سری اتفاقات همگانی منجر شدند.

مترجم کتاب «از ارسطو تا نیوتن: پیدایش فیزیک نو» بیان کرد: فصل مهم این کتاب فصل مربوط به پیدایش اصل لَختی است. اینکه رسیدن به این مفهوم چقدر دشوار بوده است. آن مفهومی که گالیله داشته که رنگی ارسطویی داشته و هنوز در آن مفهوم حرکت طبیعی رها نشده بود، چطور تبدیل می‌شود به اصل لَختی در آثار نیوتن که به قانون اول نیوتن می‌شناسیم.

علم و تاریخ علم، منطق مستقل خودشان را دارند

کرباسی‌زاده دیگر سخنران نشست گفت: مولف این کتاب اولین دانشجوی رسمی دکترای تاریخ علم در آمریکا و شاگرد جرج سارتن است. سارتن به نحوی پدر تمام مورخان علم است که سعی کرد این رشته را به صورت نظامی مستقل از سایر رشته‌ها در آمریکا تثبیت کند. کوهن نیز به نوعی دنباله‌رو همین ایده سارتن بود که علم و تاریخ علم، منطق مستقل از خودشان را دارند.

او با اشاره به اینکه مسیر علم رو به کمال است و اغلب دانشمندان در این مسیر مشارکت می‌کنند، گفت: مرحله‌های بعدی علم متوقف بر مرحله قبلی است. اگر نیوتنی هست بر شانه‌های گالیله ایستاده است. این‌ها به نوعی تاریخ‌نگاری درونی را در تاریخ علم رواج دادند. این نوع تاریخ‌نگاری امروزه مورد اقبال نیست. چون یک تاریخ‌نگاری بیرونی در تقابل وجود دارد که معتقد است علم باید در بستر اجتماع بررسی شود. دلیلی ندارد علم را تافته جدا بافته از معرفت‌های بشری بدانیم. به این نگاه امروزه پر و بال داده شده است.

کرباسی‌زاده عنوان کرد: اگر غرق در محتوای علم شویم و کارهای چاپ‌شده را فارغ از بستری که دانشمند خلق کرده ببینیم این کار تبدیل به حاشیه‌نویسی‌های خشک سارتن می‌شود. برای کمتر مورخی این جذاب است. از آن طرف اگر از محتوای علمی دور شویم و به روابط اجتماعی و طبقه اجتماعی دانشمندان برسیم، باز هم روایت ما نامعقول و غیرمعقول است. کجا می‌توانیم هم به متن نزدیک شویم و هم به بسترهای اجتماعی توجه داشته باشیم؟ این کار هر مورخی نیست.

او با اشاره به اینکه علاقه کوهن پیدا کردن منطق در علم است گفت: کوهن در بررسی پدیده لَختی در آثار گالیله نشان می‌دهد که گالیله دو فرآیند برای رسیدن به قانون لَختی وجود داشته است. اول گالیلۀ یادداشت‌ها که از دل یادداشت‌ها به آزمایش می‌پردازد و از آزمایش‌ها نتیجه می‌گیرد و دوم گالیله‌ای که برای مخاطب عام می‌نویسد. نمی‌تواند بگوید تاریخ اجتماعی علم کاملاً بی‌معناست. می‌گوید شاید دو سطح از تبیین تاریخی داشته باشیم که مستقل از هم حرکت می‌کنند که یکی وابستگی بیشتری به تاریخ‌نگاری اجتماعی و بیرونی علم دارد. با این حال به نظر می‌رسد برای مورخ علم، اولویت، تاریخ درونی علم است.

کرباسی‌زاده گفت: یکی از مشکلات این کتاب این است که درباره بسترهای تاریخی در مورد گالیله و قهرمان‌هایش مثل نیوتن کمتر توضیح می‌دهد. این نکته جایش خالی است که گالیله متعلق به سنتی است که از علّی بودن ریاضیات دفاع می‌کند. می‌شود با ریاضیات از علل صحبت کرد. تحولی که گالیله طی می‌کند مثلاً در مورد مفهوم لَختی به سمت لَختی‌ای که به حرکت سقوط آزاد می‌انجامد، تحولی غیرقابل توضیح است. تا وقتی نرویم و متن آثار را نخوانیم نمی‌توانیم این تحول را تشخیص دهیم، هرچقدر هم به بسترهای اجتماعی آن آگاه باشیم.

کوپرنیک و کپلر و گالیله به دنبال یک کیهان‌شناسی دینی بودند

گمینی دیگر سخنران نشست بیان کرد: کتاب‌های تاریخ علم که انقلاب‌های علمی را روایت می‌کنند هرکدام کاستی‌هایی داشتند و از این نظر این کتاب برای کسانی که بخواهند به خوبی به سیر تحول آگاه شوند مفید است. در میان عرصه‌های مختلف، تاریخ نجوم و فیزیک، شاهد اساسی‌ترین تحول‌ها بوده است و از این نظر نیز این کتاب با پرداختن به آن می‌تواند برای مخاطب مفید واقع شود. این کتاب ادامه‌دهنده و روایت‌گر آثار و شیوه روایت‌گری الکساندر کویره است. حتی حس می‌کردم دارد تاریخ انقلاب علمی را به شیوه کویره بازگو می‌کند. سنت روایت کویره در این کتاب به خوبی وجود دارد.

او ادامه داد: درباره گالیله بعضی فکر می‌کردند کار تجربی کمی انجام داده است و به نوعی از پیش‌فرض‌های ریاضی‌باوری استفاده کرده است و مثلاً با همین پیش‌فرض‌ها سقوط آزاد را تبیین کرده است. ساده‌ترین حالت مثلاً شتاب است. او جدول عددی نمی‌آورد و به صورت مفصل آزمایش‌های تجربی خودش را عرضه نمی‌کند و انگار آنطور که باید در علوم ریاضی، به آزمایش کردن بها نمی‌دهد. مثلاً اینکه حرکت پرتابه حرکت سهمی دارد. فکر می‌کنیم آن را آزمایش کرده است اما به صورت ریاضی از آن نتیجه گرفته است. قطعاً آزمایش انجام داده است اما آن آزمایش را به صورت راهنما در نظر گرفته است.

گمینی عنوان کرد: جنبه جالب کتاب تاثیر علوم جدید در شعر و ادبیات است. ابیات و اشعاری از شاعران اروپایی آمده است که در مواجهه با نظریات شگفت‌انگیز سروده می‌شدند. این سوال به شخصه برایم پیش آمد که آیا ادبیات هم تاثیری در نظریات علمی این متفکران انقلابی علمی داشته است؟ مثلاً در نظریه خورشیدمرکزی، کوپرنیک از به کار بردن جملات ادبی، کوتاهی نکرده است. او از عباراتی مثل چراغ آسمان، حفره بصیرت، بصیر بالذات و … برای توصیف ویژگی‌های خورشید استفاده می‌کند. به نوعی می‌توان ادبیات خورشید ستایانه یا خورشید پرستانه را در آثار او مشاهده کرد.

او اضافه کرد: در کتاب کوپرنیک، صفات الهیه به خورشید داده شده است. فیثاغورثیان هم اندیشه خورشیدپرستانه و آتش‌پرستانه داشته‌اند. این انگیزه‌های غیرعلمی نیز انگار کوپرنیک را به پذیرش نظریه خورشیدمرکزی سوق داده است. کپلر یک نسل بعد، خورشید را خدای پسر، ستارگان را خدای پسر و فضای بین آن‌ها را روح‌القدس معرفی می‌کند. کوپرنیک و کپلر و گالیله شورشی‌های علیه کلیسا بودند اما وقتی متن کتاب‌ها را می‌خوانیم می‌بینیم انگار داستان برعکس بوده و اتفاقاً این‌ها در صدد ایجاد یک کیهان‌شناسی دینی هستند. همانطور که خدای ارسطو در کلیسا بوده است، انگار این دانشمندان می‌خواستند یک خدای ریاضی را جایگزین خدای ارسطویی کنند. کپلر دنبال امضای خدا در عالم بود. پس حس می‌کنیم سکولار نبودند و اتفاقاً خیلی دینی بوده‌اند.

گمینی گفت: کتاب نشان می‌دهد مسیر پیشرفت علم خطی نیست. شاید حتی اشتباهات زیادی باید صورت بگیرد که به یک نظم بتوان رسید. دیگر موضوعی که در کتاب وجود دارد گفتمان نبوغ و تعصب است. این گفتمان در کتاب مشهود است و انگار می‌خواهد به ما بگوید چه کسی نابغه بوده و چه کسی متعصب. انگار نویسنده یک مسیحی است که مطلق نگاه می‌کند. مثلاً مفهوم سادگی را در ارسطو پیش‌پاافتاده در نظر می‌گیرد اما همین مفهوم در کوپرنیک و کپلر پیشرو است.

این کتاب به خوبی نشان می‌دهد که تاریخ علم چگونه به آموزش وارد می‌شود

حسین شیخ‌رضایی دیگر سخنران این نشست بیان کرد: خواندن این کتاب برایم هیجان‌انگیز بود و مثل دری به یک حیاط پشتی، چیزهایی را به هم وصل کرد. تمام صحبت من درباره زمینه یا سیاقی است که این کتاب در آن نوشته شده است و مخاطب احتمالی‌ای که این کتاب دارد. به نظر من این کتاب در ژانر تاریخ علم نیست و باید در یک ژانر دیگری این کتاب را ببینیم. من این کتاب را در بافت آموزش علوم قرار می‌دهم.

او ادامه داد: اگر به رویکردهای علوم در آمریکا نگاه کنیم مشاهده می‌کنیم که از ابتدای قرن بیستم کارش را با این رویکرد آغاز کرد که چطور علوم را به دانش‌آموزان دبیرستان و دانشجویان کالج یاد دهیم. اولین رویکرد تاکید بر جنبه‌های نظری بود. به این معنا که مهم نیست چه سنی دارند، ما باید ساختار مفهومی آن علم را به آن‌ها یاد بدهیم. رویکرد دوم که در قرن بیستم رایج می‌شود رویکرد کاربردی است به این معنا که باید بگوییم علم، کجا می‌تواند به درد بخورد.

شیخ‌رضایی اضافه کرد: اما رویکرد سوم که کتاب نیز متعلق به همین رویکرد است، بافت‌گرا، زمینه‌گرا یا لیبرال است. به این مفهوم که آموزش علوم باید به مسئله تاریخ فرهنگی علوم بپردازد و نشان دهد علم چگونه بخشی از تاریخ و نهاد یک فرهنگ است. تا نیمه اول قرن بیستم رویکرد نظری حاکم است. سال ۱۹۴۵ بیانیه‌ای صادر می‌شود که چطور تدریس کنیم. هدف هم این است که دانش را باید به مصرف‌کنندگانی بدهیم که خردمندانه‌تر خرید کنند و به دنبال راه حل باشند. این موضوع نشان می‌دهد که مسئله کاربردی پررنگ است.

او گفت: بعد از جنگ دوم، جیمز کونانت، رییس وقت دانشگاه هاروارد، کمیته‌ای تشکیل می‌دهد و بین سال‌های ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ می‌خواهد که بیانیه‌ای برای تحول برنامه دبیرستانی و کالج صادر شود. این بیانیه که سال ۱۹۴۵ ایجاد می‌شود به کتابی ۴۰۰ صفحه‌ای تحت عنوان «کتاب قرمز» معروف می‌شود. این هسته اولیه شکل‌گیری رویکرد فرهنگی و بافت‌گرا است. این، دعوتی است که نظام آموزش عمومی باید تغییر کند. در مقدمه و تمام متن این گزارش تاکید می‌شود که آموزش باید شهروندانی تربیت کند که مناسب جامعه آزاد باشند. می‌بینید که تاکید روی علم نیست. می‌گوید ما به خرد و حکمت نیاز داریم و مولفه اصلی، فرهنگ است. تاریخ و هنر و ادبیات و فلسفه باید در تعلیم و تربیت موثر باشند و ارزش داوری، باید نقش مهمی داشته باشد.

شیخ‌رضایی افزود: هدف این آموزش‌ها نیز باید توده‌ای وسیع از مردم باشند نه یک سری نخبه. پیشنهاد «کتاب قرمز» این است که ما باید ۳ حوزه را به هر دانش‌آموز تعلیم دهیم، یکی علوم انسانی، یکی مطالعات اجتماعی و آخر علم و ریاضی. باید از تخصص‌گرایی پرهیز کنیم که این مخل شهروند خوب بودن است. مثلاً نباید یک نفر تا آخر ریاضی بخواند. باید بتواند مفاهمه و مکالمه کند و قضاوت مناسب داشته باشد و ارزش‌ها را بشناسد. این رویکرد تا سال ۱۹۵۷ دست بالا را در آموزش علوم آمریکا دارد که علم را آموزش می‌دهیم که شهروند خوب داشته باشیم نه یک دانشمند خوب. کتاب «از ارسطو تا نیوتن: پیدایش فیزیک نو» به خوبی نشان می‌دهد که تاریخ علم چگونه به آموزش وارد می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط