سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): بداهه سرایی فاطمی انجمن شعر درخت هرمزگان پنجشنبه شب (۱۶ آذرماه ۱۴۰۲) در قالب یک غزل منتشر شد.
به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) ایام فاطمیه، شاعران آیینی و دوستداران خاندان اهل بیت پیامبر با سرودن تک بیت به شکل بداهه، ارادت شان را به خاندان عصمت و طهارت ابراز داشتند.
بداهه سرایی فاطمی را مطهره دهقانی مدیریت میکرد، مقرر شد نیز مبنا غزل، بیت نخست باشد و سایر شاعران نیز ادامه آن را بسرایند، اما برخی از شاعران خارج از وزن بیت اول نیز سرایش داشتند که در ذیل به همراه غزل پدید آمده آورده شده است.
محبوبه عابدینی:
بگذار بمانم بشوم بانو سدّی سپری بین تو و این در
بگذار که سیلی بخورم جایت ای ماه ترین ماه ترین مادر
مراد اقتداری:
نشستم تا سحر احیا گرفتم
و دستم دامن مولا گرفتم
به تن کردم لباس سوگواری
عزای حضرت زهرا (س) گرفتم
مطهره دهقانی:
در کوچهی شعرم غزلی تازه با سوز برای غم تان گفتم
در گفت که مادر نشود تکرار خاک همه عالم بشود بر سر
فاطمه رحمانی:
میسوخت در از آتش نامردان، وقتی نفس گرم تو یخ میزد...
بگذار که شرمنده کنم در را: تنها شده در خانهی خود حیدر.
آمنه صفت زاده:
لعن خدا برآن که شعله در این آشیانه کرد
جان بتول را هدف تازیانه کرد
تبت یدا ابی لهب از سوی حق رسید
نفرین بر آنکه این عمل ظالمانه کرد
فاطمه رحمانی:
در چاه سرش را که فرو میکرد، با فاطمه از غربت خود میگفت
تنها نه یتیمیِ یتیمانش، از درد یتیمی خودش حیدر
آمنه صفت زاده:
به خدا من جگرم بهر علی میسوزد
خانه بی فاطمه والله که زندان علیست
اهل یثرب زچه از گریهی زهرا شاکیست
دو سه روز دگری فاطمه مهمان علیست
محبوبه عابدینی:
دیدند که پروانه پرت میسوخت در شعله ولی هست سوال اینجا
یک مرد در آن کوچه نبود آیا، بودند چرا جمله تماشاگر؟!
آمنه صفت زاده:
ای گُل نرگس بیا اندر عزای مادرت
مجلس ما با صفا شد از صفای مادرت
وقت مُردن دست ما از هر دری کوته بود
دلخوشی ما بود لطف و عطای مادرت
معصومه زارع:
میخواند علی سورهی یاسین را، با صوت حزین زیر لبش هر شب
از داغ تو خم شد کمر محراب، از سوز جگر آه کشد منبر
میکوبد و میکوبد و میکوبد، آتش سر خود را به دری چوبی
میسوزد و میسوزد و میسوزد، یک صورت و موی سر و یک معجر
آمنه صفت زاده:
شبانه غسل شد زهرا علی دانست و سلمان هم
شبانه دفن شد زهرا ولی من راز این معنا نمیدانم
معماهای بسیاری بود درخلقت زهرا
جواب این معما هم خدا میداند اما من نمیدانم
فاطمه رحمانی:
صدها ملک از عرش به فرش آمد، وقت کَفَن و دفن گُل پرپر
دستان علی دسته گلی کارد در قلب زمین از گِلِ پیغمبر
صدها ملک از عرش به فرش آمد، وقت کَفَن و دفن گل پرپر
بگذار بمانم بشوم بانو سدّی سپری بین تو و این در
بگذار که سیلی بخورم جایت ای ماه ترین ماه ترین مادر
می سوخت در از آتش نامردان، وقتی نفس گرم تو یخ میزد...
بگذار که شرمنده کنم در را: تنها شده در خانهی خود حیدر
دیدند که پروانه پرت میسوخت در شعله ولی هست سوال اینجا
یک مرد در آن کوچه نبود آیا، بودند چرا جمله تماشاگر؟!
میخواند علی سورهی یاسین را، با صوت حزین زیر لبش هر شب
از داغ تو خم شد کمر محراب، از سوز جگر آه کشد منبر
میکوبد و میکوبد و میکوبد، آتش سر خود را به دری چوبی
میسوزد و میسوزد و میسوزد، یک صورت و موی سر و یک معجر
صدها ملک از عرش به فرش آمد، وقت کَفَن و دفن گل پرپر
دستان علی دسته گلی کارد در قلب زمین از گِلِ پیغمبر
در کوچهی شعرم غزلی تازه با سوز برای غم تان گفتم
در گفت: که مادر نشود تکرار خاک همه عالم بشود بر سر
نظر شما