سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - وحید زند کریمخانی، منتقد ادبی: مولانا در حال تقریر مثنوی در جمع مریدان و شاگردان است که حال و هوای معنوی فضا، او را به یاد شمسِ از دسترفتهاش میاندازد و در بین صحبتهایش، اشارهای به او میکند. حسامالدین که همدم معنوی مولاناست و نزدیکترینِ مریدان به او، میخواهد این برتری را به رخ دیگران بکشد و از مولانا میخواهد به حق سالهایی که او را همراهی کرده و در کنارش بوده، شمهای از حالات روحانی خود در زمان شمس را بگوید.
از برای حق صحبت سالها
بازگو حالی از آن خوشحالها
ولی مولانا همیشه از این کار ابا دارد و نمیخواهد وارد این بحث شود. همچنین خوش ندارد روی حسامالدین را جلوی دیگران زمین بیندازد. او خود را مست عشق میداند و میخواهد این بحث به وقت دیگری موکول شود.
شرح این هجران و این سوز جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
ولی حسامالدین نمیخواهد جلوی دیگران خود را از تکوتا بیندازد و رندی میکند.
صوفی ابنُالوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
نقد را از نسیه خیزد نیستی
مولانا این بار جوابی محکمتر و قانعکنندهتر میدهد و از او میخواهد این مسائل عرفانی را در دل داستان دنبال کند که تأثیرش از بازگو کردن مستقیم بیشتر است.
گفتمش: پوشیده خوشتر سرّ یار
خود تو در ضمن حکایت گوش دار
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
اما حسامالدین که میبیند استاد جلوی دیگر مریدان، خواسته او را رد کرده، بار دیگر درخواستش را مطرح میکند.
گفت: مکشوف و برهنه بیغلول
بازگو دفعم مده ای بوالفُضول
مولانا دوباره تأکید میکند که این حقایق عرفانی را نمیتوان به شکل مستقیم بیان داشت.
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
برنتابد کوه را یک برگ کاه
آفتابی کز وی این عالم فروخت
اندکی گر پیش آید جمله سوخت
حسامالدین که میبیند بُرشش برای این کار کافی نیست و مولانا با این حرفها قانع نمیشود و هر چه او بگوید، مولانا پاسخی محکمتر میدهد، میگوید این بحث را رها کن، جرّ و بحث ما به جایی نمیرسد و فقط اعصبمان را خرد میکنیم. برو ادامة همان قصهای را که در حال بیانش بودی، تعریف کن.
این ندارد آخر از آغاز گو
رو تمام این حکایت بازگو
در این زمان که به گفتگوی مولوی و حسامالدین چلپی نگاه میکنیم، میبینیم حق با مولوی است. وی با بیان نکردن نکات عرفانی به شکل مستقیم و بیپرده، و ریختن آنها در دل داستانها و حکایتها (دراماتیزه کردن آنها) باعث شد آموزههایش هم در زمان جاودانه شود، هم در میان اقشار مردم نفوذ بیمانندی پیدا کند. مطالب عرفانی مولوی که حالا یکی از ارکان ادبیات فارسی هم محسوب میشود، موجب این شده است که عرفان مولوی با سندی دستاول برای مردم تمام زمانها باقی بماند و داستانهای او آنچنان در جامعه نفوذ کنند که جزء فرهنگ مردم شوند.
تعداد زیادی از تمثیلها و حکایتهای او بین مردم معروف شده و حتی افراد مسنی که سواد بالایی ندارند و زیاد اهل کتاب دست گرفتن نیستند، شماری از این حکایات را در حافظه دارند و در مواقع مناسب، آنها را به عنوان پند و اندرز بیان میکنند، حتی اگر منبع این حکایات را ندانند. حتی علمای دین نیز در کتابها و سخنرانیهای خود به این داستانها اشاره میکنند و آنها را چاشنی بحث خود قرار میدهند. البته قبل از مولوی هم کسانی مانند سنایی و عطار به این کار اقدام کرده بودند، ولی مولوی این شیوه بیان مطلب را به اوج خود رساند و بعد از او نیز هیچ رقیبی برای او پیدا نشد.
در نقطه مقابلِ مولوی، عارف بزرگ دیگری داریم به نام ابنعربی، که روش او همان چیزی است که حسامالدین، طالب آن بود. ابنعربی مفاهیم عرفانی را بیپرده بیان میکرد. وی توانست عرفان نظری را به چنان نقطه اوجی برساند که قبل و بعد از او کسی به آن مرحله نرسیده است. شرقشناسان بزرگی مانند ویلیام چیتیک و هانری کربن، تحقیقات مفصلی در مورد او کردهاند و در زمان حاضر نیز کتاب فصوصالحکم او در مکاتب عرفان تدریس میشود و معتبرترین کتاب عرفان نظری است. همان قدر که به مثنوی مولوی شرح نوشته شده، به فصوصالحکم نیز نگاشته شده است. اما نکتهای که وجود دارد، آن است که ابنعربی در میان عامه مردم کاملاً ناشناخته است و تنها پژوهشگران یا افرادی که علاقه و استعداد بالایی در عرفان دارند، به کتابهای او روی میآورند. با مقایسه این دو عارف بزرگ، میتوان بهخوبی نقش دراماتیزه کردن مفاهیم پیچیده در قالب داستان و استفاده از عناصر ادبیات را مشاهده کرد.
با این حال، در دوران جدید با همه علاقهای که مردم ایران به مسائل عرفانی دارند، دیگر ادبیات به شکل سنتیاش جوابگوی این علاقه نیست. عرفا بهخوبی به نقش ادبیات پیبرده بودند و از آن استفاده کرده و آن را در راه مقصود خود به کار میبردند. آنها هم در عرفان و هم در ادبیات، بسیار موفق بودند. این عارفانِ ادیب، هم بزرگترین بخش ادبیات کهن ما را شکل دادند و شاهکارهای ادبی بینظیری خلق کردند، و هم در رشد و پیشرفت عرفان، قدمهای بلندی برداشتند. اما در جامعه امروز، برعکس دوران گذشته، دیگر داستانها و حکایتهای در قالب نظم، جایگاه خود را در میان مردم از دست داده و با ظهور گونه رمان، مردم به این شیوه داستانگویی گرایش پیدا کردهاند. همین مسئله موجب شده حکایتهای مولوی و عطار و سنایی و مانند آنها، دیگر جایگاه قبلی را بین مردم نداشته باشد و جوان امروزی بر خلاف نسل گذشته، کمتر به سمت آنها میرود.
در این سالها، تلاشهای زیادی برای آشنا کردن مردم با ادبیات کهن مانند شاهنامه و مثنوی صورت گرفته است؛ مانند نوشتن شرح برای آنها یا برگرداندن آنها به نثر که بهحق، کاری ضروری است و باید از این طریق، آثار ادبی گذشته را در جامعه حفظ کرد. ولی توجه افراطی به آثار گذشتگان، نباید مانع از تولید آثار جدید شود. فرم جدید آثار ادبی در این زمانه، به محتوای جدید هم نیاز دارد و تنها ظاهر آثار کهن را به شکل امروزی درآوردن، نمیتواند به طور کامل نیاز مردم امروز را پاسخگو باشد.
هنوز هم علاقه مردم به مسائل عرفانی و کرامات عرفا از بین نرفته و در همین اواخر نیز، با داستانهای واقعی و گاهی هم خیالی که مردم در مورد کسانی مثل علامه طباطبایی، آیتالله بهجت و شیخ رجبعلی خیاط ساختهاند و کرامات و خوارق عاداتی را به آنها نسبت میدهند، و یا در وجه منفی که مسائل مربوط به دعانویسی و سحر و جادوست و هنوز هم در جامعه رواج دارد، نشان میدهد که این اعتقادات کهن، به راحتی از ذهن مردم پاک نخواهد شد و این مسائل، هنوز هم به صورت اعتقادات واقعی یا خرافات واهی، در بین مردم رواج دارد.
مورد دیگری که در چند دهه گذشته به رواج و مقبولیت عرفان کمک کرده، گرایش حضرت امام خمینی (ره) به این مسائل بود. در زمانی که مخالفتهایی با عرفان صورت میگرفت، امام تحول بسیار بزرگی در این زمینه به وجود آورد و انقلابی در عرفان ایجاد کرد که مانند انقلاب سیاسی به رهبریِ وی، زمینهساز تحولات عظیمی شد. امام نهتنها کتابهایی در زمینه عرفان در سطوح مختلف تألیف کرد، بلکه حتی در سخنرانیهای خود برای عموم مردم، به این گونه مطالب اشاره میکرد و بار دیگر، موجب شعلهور شدن این آتش سوزان در جامعه شد.
پژوهشگران عرصه ادبیات در سالهای اخیر، به شباهتهای سبک رئالیسم جادویی با ادبیات عرفانی و تذکرههای اهل تصوف، یا در حالت کلیتر، با داستانها و حکایتهای کهن ایرانی اشاره کردهاند که در ادامه، به دو نمونه از این پژوهشها خواهیم پرداخت. گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی که به عنوان سمبل رئالیسم جادویی شناخته میشود، با نوشتن رمان صد سال تنهایی، این سبک را به اوج خود رساند. او با پردازش عقاید و خرافات مردم سرزمینش در قالب داستان، رنگی جاودانه به آنها زد.
سبک رئالیسم جادویی، نزدیکترین شیوه رماننویسی به ادبیات کهن ایران است که با توجه به خوارق عادات و وقایع جادویی و کرامات عرفا و موجودات افسانهایِ موجود در ادبیات ایران، این پتانسیل در آن مشاهده میشود که به قالب سبک داستاننویسی بومی با بهرهگیری از اصول رئالیسم جادویی درآید. با اینکه این شیوه داستاننویسی برای مضامین مختلف قابل استفاده است، و در ادبیات کهن نیز این حوادث جادویی و موجودات افسانهای در آثار متنوع ظاهر شدهاند، اما ما در این مطلب تنها به ادبیات عرفانی ایران نظر داریم و رسالتی که رمان امروز میتواند در این راه بر عهده بگیرد.
امروزه خوشبختانه با همت پژوهشگران داخلی و شرقشناسان، توجه ویژهای به عرفان اسلامی شده است و با فعالیتهای بزرگانی مانند نیکلسون، ویلیام چیتیک، هانری کربن، لوئی ماسینیون و آنهماری شیمل، این عرفان به دنیا معرفی شده است و تحقیقات و موشکافیهای زیادی در آن صورت گرفته است. ولی بهرغم همه این فعالیتها، تا زمانی که از ادبیات کمک گرفته نشود، این موضوعات آنطور که باید در میان مردم رواج نخواهد یافت. در دنیای غرب، دانشمندان علاوه بر فعالیتهای علمی خود و نگارش کتب آکادمیک، به نوشتن کتابهای عمومی در زمینههای مختلف و ترویج علم میپردازند و مردم را با این مسائل آشنا میسازند. در مرحلة بعد از آن نیز آثار علمی- تخیلی در قالب رمان و فیلم است که این مسائل را کاملاً در جامعه منتشر میکند و مردم را با افکار و شیوه فعالیت دانشمندان آشنا میکند.
حالا چرا تأکید بر سبک رئالیسم جادویی برای بیان مفاهیم عرفانی است؟ دلیلش آن است که در این شیوه، نویسنده سعی دارد آنچه را که در جهان خارج، غیرعادی است، در داستانش باورپذیر جلوه دهد؛ به گونهای که اتفاق افتادن آن در جهان داستان، دیگر امری جادویی نیست؛ مثلاً در صد سال تنهایی، روح مردگان در بین افراد زنده حضور پیدا میکنند و این حضور، مانند آنچه در آثار ژانر وحشت میبینیم نیست، بلکه اتفاقی عادی است که واقع شدن آن در جهان داستان، بر همخوردن نظم آن محسوب نمیشود. در همین رمان، کولیها قالیچه پرنده را به روستای ماکوندو میآورند، یا در آن، دختری با زیباییِ افسانهای وجود دارد که هر مرد غریبهای که او را لمس کند، خواهد مرد.
این نوع واقعگرایی در کتب عارفان نیز دیده میشود که البته تفاوت مهمی با هم دارند و به آن اشاره خواهیم کرد. در سنت عرفانی، نویسنده مطالبی را بیان میکند که در جهان داستان، واقعی است و جزء نظم طبیعی آن است، ولی در جهان بیرون برای مخاطب عادی، مخالف نظم جهان محسوب میشود. در برخی آثار عرفا مانند اسرارالتوحید و تذکرهالاولیا مشاهده میکنیم که یک عارف، به وجوه درونیِ مریدان خود اشراف دارد و گاهی در سخنان خویش، به آنچه در ذهن یکی از مریدان میگذرد، پاسخ میدهد، و یا فرشتگان به شکل انسان در جهان حضور پیدا میکنند، و یا زنبوران به نزد عارفی در کوه میروند و به او عسل میدهند. در این شیوه داستاننویسی، نویسنده بعد از مسلط شدن به تکنیکهای داستانگویی، باید با فرهنگ مردم و جامعهاش آشنا باشد که خود بحثی مفصل است.
اما مهمترین تفاوت آثار عرفانی با رئالیسم جادویی، در این است که خالق اثر رئالیسم جادویی، اموری را به صورت واقعی جلوه میدهد که در اصل واقعیتی ندارند و هنر او، واقعی بیان کردن این امور در دل داستان است. اما نویسنده رئالیسم عرفانی، از اموری صحبت میکند که واقعی هستند و در جهان خارج نیز وجود دارند، ولی اشراف به آنها نیاز به مجاهدت و سیر و سلوک دارد. آنچه را از کرامات و خوارق عادات در ادبیات عرفانی دیده میشود، نمیتوان موهوم محض دانست و این مسائل ریشه در واقعیت دارند و نویسنده نمیتواند هر امر دلبخواهی را به شخصیتها نسبت بدهد. البته میراث عرفانی ایران آنقدر غنی هست که نمونههای بسیار زیادی از این امور را در اختیار نویسنده قرار بدهد تا او منطق این اعمال را بفهمد و بتواند مطابق با آنها وقایع داستانش را طراحی کند.
نویسنده ایدهآل در این سبک، کسی است که مانند نویسندگان ادبیات عرفانی در گذشته، خودش قدمی در عرفان نهاده باشد و اطلاعاتی در این زمینه داشته باشد و معنای آنچه را که میخواهد از آن سخن بگوید، درک کرده باشد. اگر این شیوه داستاننویسی تبدیل به ذکر وقایعی شود که فقط ارزش ادبی دارند و نه نویسنده و نه مخاطب او واقعیتی برای این امور قائل نشوند، دیگر این مسائل ارزش عملی نخواهد داشت و تبدیل به چیزی میشود که نویسندگان عرفانی از آن گریزان بودند و نمیخواستند امور عرفانی تبدیل به حفظیات شود و ارزش عملی خود را از دست بدهد.
از آنجا که این نوع رمان، رمانی ایدئولوژیک است و عقیدهای مذهبی پشت آن پنهان است، این خطر برای آن وجود دارد که به طرف تکصدایی و شعاری بودن برود، که قطعاً از آفات رماننویسی است. رمان نباید در پی اعلام یک راهحل نهایی به مخاطب باشد و داستان، بهانهای برای قبولاندن نظرات نویسنده به دیگران و نشان دادن باطل بودن عقاید مخالف او شود. چنین داستانی، مخاطب را به تفکر دعوت نمیکند و تنها صدای نویسنده در آن شنیده میشود. اما رمانی که در نقطة مقابل این امر قرار دارد و بهاصطلاح چندصدایی است، فرصت مقایسه نظرات متفاوت را به مخاطب میدهد و تأثیری عمیق بر او میگذارد.
با نگاهی به مثنوی به عنوان اثری از ادبیات عرفانی، این چندصدایی بودن را در آن میبینیم؛ مثلاً در داستان نخجیران و شیر (دفتر اول)، حیوانات جنگل، شیر را به توکل و دست شستن از عمل دعوت میکنند و شیر در پاسخ، به ارزش عمل تأکید دارد و مولوی داستان را طوری پیش میبرد که هر دو گروه، دلایل قانعکنندهای ارائه میکنند، یا در قصة خلیفه که در کرم از حاتم طایی گذشته بود (دفتر اول)، مرد و زن فقیری را میبینیم که در حال بحث کردن هستند و مرد بر ارزش فقر تأکید میکند و آن را عار نمیداند، ولی زن طرفدار بهرهگیری از نعمتهای دنیاست و در نهایت هم بحث طولانی آنها به جایی نمیرسد و قضاوت بر عهده مخاطب است، و نویسنده این قضاوت را به جای مخاطب انجام نمیدهد.
از تحقیقات خوبی که در زمینه بومی کردن رئالیسم جادویی صورت گرفته، میتوان به دو کتاب که در سالهای اخیر در این زمینه چاپ شدهاند، اشاره کرد: یکی رئالیسم عرفانی (محمد رودگر، سورة مهر، ۱۳۹۶) است که تأکید نویسنده بر تذکرهنگاری تصوف و مقایسه آن با رمانهای رئالیسم جادویی، بهخصوص آثار مارکز است؛ و کتاب دیگر در این زمینه، بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران (محمد حنیف و محسن حنیف، علمی و فرهنگی، ۱۳۹۷) است. در این کتاب، نویسنده بحثی گستردهتر دارد و به نقش جادو و خوارق عادات در بخشهای مختلف ادبیات کهن مانند حماسه، قصههای عامیانه و منظومههای عاشقانه نیز میپردازد و در کنار معرفی آثار بزرگان رئالیسم جادویی جهان، تلاشهای صورت گرفته در ایران را نیز بررسی میکند.
برای آشنایی با حالات و کرامات عرفا، علاوه بر کتابهای گذشتگان مانند اسرارالتوحید و تذکرهالاولیا، اگر کسی به مطالعة احوال عرفا در دوران جدید علاقهمند باشد، میتواند از کتاب روزنههایی از عالم غیب (سیدمحسن خرازی، کتاب جمکران، ۱۳۹۷) نیز استفاده کند.
این نوشتار پیش از این در نشریه گاه نقد منتشر شده است.
نظر شما