به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مشهد، مریم غفارپور عصر چهارشنبه در پنجاه و ششمین جلسه انجمن عصر داستان که به نقد و بررسی رمان «غمسوزی» به قلم اعظم عظیمی اختصاص داشت و در مکتب هنر رضوان برگزار شد، گفت: در ایران، از دیر باز مبحث تقابل میان دین و فلسفه، مطرح بوده است. فلاسفه همواره توسط علمای دینی مورد عتاب قرار میگرفتند. محمد غزالی از جمله کسانی بود که به ذم فلاسفه میپرداخت. مقصود از این اشاره تاریخی، وجود مشابه این تقابل در رمان غمسوزی است.
وی افزود: شخصیت اول و راوی رمان، محصل فلسفه است و ما در طی روایت به نوعی با تقابل میان او و پدرخوانده اش که انسان متدینی است، رو به رو هستیم.
این داستان نویس بیان کرد: نگارش این تقابل و شاخ برگ دادن به آن، بستر خوبی برای بقیه روایات رمان مهیا کرده است.
مهارت نویسنده در نگارش شخصیتها
غفارپور ادامه داد: ما با رمانی طرف هستیم که روند داستانی و اتفاقات آن، به خصوص در یک سوم میانی کتاب، کش دار و کند است. این کندی گاهی جزو محاسن و گاه جزو معایب به حساب می آید. با توجه به این موضوع که ما با شخصیتی همراه هستیم که هدف زندگی را نشناخته و از جست و جوی آن هم خسته شده، میشود روند خسته کننده و ملال آور متن را هماهنگ با زندگی روزمره او دانست.و این از مهارت نویسنده در نگارش حالات شخصیتها خبر می دهد.
وی افزود: اما حشوهایی هم در این میان وجود دارد که به جذابیت و کشش داستان آسیب زده است. زبان داستانی نویسنده بسیار قوی است. به دلیل سادگی و ملموس بودن، روان و راحت خوان شده و سکته متنی ندارد. فصل بندی ها به موقع به جا و فکر شده تعبیه شده و بسیار به کشش رمان کمک کرده است.
پایانی گنگ
غفارپور گفت: تحول شخصیتی احسان با توجه به شناختی که مخاطب از او به دستآورده غیرمنطقی و غیر قابل قبول است و همین پایان کتاب را گنگ و غیرقابل پذیرش جلوه میدهد.
وی افزود: در کتاب چند شخصیت اصلی و فرعی خانم وجود دارد از جمله بانو، فریده، شیرین و…. این شخصیتها نسبت به شخصیت های مرد اشتباهات کمتری مرتکب میشوند (اصلاً نمیشوند!)، پاک و معصوم و..به عبارتی شخصیت های کاملاً سفیدی هستند. این موضوع با توجه به اینکه نویسنده رمان خانم است قابل توجه و منطقی است اما در دید مخاطب به گونهای مغرضانه نمود پیدا میکند.
این داستان نویسن بیان کرد: با وجود شخصیت اول مرد زبان متن هم زبانی زنانه است و اتفاقاتی مانند عصبانیت فرحان را به دلیل ظرافت و لطافت کلام نمیتواند آنطور که هست به تصویر بکشد.نویسنده در یک سوم پایانی از نظر مکان داستانی، عناصر محیطی و روند اتفاقات بهتر از دو سوم ابتدایی عمل کرده اما منطق داستان گاهی از بین رفته است.
در ادامه هاجر ایزانلو، یکی دیگر داستان نویس خوش قلم انجمن عصر داستان بیان کرد: زبان «غمسوزی» بسیار روان و لذت بخش بود. پیامها و جملات ارزشمندی من باب مواجه شدن انسان با رنج و اینکه عاملی برای به حرکت در آوردن انسان است را به همراه داشت.
رفتار دوگانه شخصیت اصلی داستان!
وی افزود: شخصیت اصلی داستان «فرحان» رفتار دوگانه ای داشت و گاهی در اینکه این شخصیت مرد یا زن است، دچار ابهام می شدم. اکثر شخصیتهای داستان آدمهایی با رفتار، گفتار و اعمال پسندیده بودند و این برای من خیلی قابل قبول نبود.
این داستان نویس گفت: فرحان یک پسر خود برتربین و مغرور بود. خودش را لایق بهترین ها می دانست اما جرات و جسارت لازم را برای مواجه شدن با حقیقت زندگی و جنگیدن برای آنچه می خواست نداشت. با وقوع هر اتفاق تلخی بیش از بیش ناامیدی در وجودش رخنه کرده بود. دچار سردر گمی و تشویش بود و اغلب با واگویه هایی که با خودش داشت همه را به ناکامی اش در عشق فریده ربط می داد.
عضو انجمن عصر داستان ادامه داد: حوادث تلخی مثل (مرگ پدرش، ازدواج فریده با احسان و ازدواج مادرش با آقا) دستاویزی شده بود برای سکون ماندنش در زندگی، جدال با تقدیر، بدبینی نسبت به آدمهای اطرافش و همین ها باعث می شد از هر جمعی گریزان باشد. یک خودبرتر بینی کاذب و حس بیزاری نسبت به همه دخترها بجز فریده داشت.
ایزانلود ادامه داد: در برابر فریده به خاطر عشقی که از او در دل داشت این حس را نداشت و حتی به خدای فریده هم حسادت می کرد. این اوج ستایش عشقش به فریده بود. فریده یک دختر زیبا رو، تحصیلکرده، مصمم، صبور بود که مردانگی و شجاعت و اهل عمل بودن احسان دلبستهاش کرده بود و آنقدر به اعمال، رفتار و شخصیت خودش اعتماد داشت که هیچ تلاشی برای برگرداندن احسان بهسمت خودش نکرد و در پایان با تولد فرزندش احسان به سمت او بازگشت.
عدم پختگی حوادث
وی افزود: حوادثی که در داستان به وقوع پیوست چندان که باید پررنگ نبودند مثل علت بازگشت احسان، زایمان یکهویی فریده، تماس تلفنی مبنی بر تهدید مادر فرحان، ارتباط فتحی با احسان و.... و لااقل مخاطب برای وقوع انها اماده نبود. در طول داستان از ارادتی که فرحان به بانو داشت بارها و بارها سخن به میان آمد و من مدام دنبال دلیل بودم و به هیچ چیزی نرسیدم.
وی گفت: شخصیت آقا یک روحانی با رفتار نسبتاً متمایز با آنچه که در عرف هست بود و در انتهای داستان نگاهم نسبت به آقا تغییر کرد و اینکه به اصرار بانو راضی به ازدواج مجدد شده متعجبم کرد. اما شخصیت مورد علاقه ام در این داستان احسان بود با توجه به اینکه از علاقه فرحان به فریده خبر داشت با صبوری تمام سالها را سپری کرده بود و دم نزده بود.
ایزانلو گفت: به نظرم تصمیمی را که برای جدایی لحاظ کرد برای امتحان فرحان یا شاید هم فریده بود. توصیفات شخصیتی و عملکردهای احسان در زمینه شغلیش مبنی بر پشتکار علاقه و بهترین بودنش در همه مسیرها و ابعاد زندگیش بود. با وجود ابهامی که در ارتباط با فتحی داشت در اندک زمان کوتاهی اجازه نداد که زندگی اش خراب شود و دوباره به سمت فریده برگشت.
روایت عشقی از دست رفته
هاجر ایزانلو اظهار کرد: در کل داستان زیبایی بود که با نشان دادن یک عشق از دست رفته و بعد از آن ممنوعه بودنش می خواست هم ریاضت و خودداری از ارتکاب گناه را نشان بدهد و هم از حنبه دیگری که این جنگ درونی که فرحان با خودش و تقدیر داشت را به تصویر کشید. و در فصلهای پایانی داستان با مواجه شدن فرحان با سها در قراری که باهم داشتند تحولی در شخصیت فرحان پدید آمد که رفته رفته گره های زندگی اش یکی پس از دیگری باز شد.
داستانی با شروعی خوب
پارسا نوروزی، نویسنده انجمن عصر داستان هم درخصوص این رمان گفت: آغاز داستان برای ما بسیار زود اتفاق میافتد و این خیلی خوب است. مخاطب منتظر نمیماند. به دنبال قصه نمیگردد. این قصه است که دنبال مخاطب میآید و تعلیق آن، خواب را از چشم آدم میرباید!
او که قلم نویسنده این رمان را بسیار روان و شیوا دانست، ادامه داد: این شیوایی باعث شده فصل های کتاب کوتاه و نرم طی شوند. در آغاز داستان، در اولین فصل، ما شاهد بروز کشمکش هستیم. شخصیت ها خودشان را به ما نشان میدهند. شخصیت اصلی معرفی میشود، در واقع تیزر کل رمان، همان فصل است که از بهترین فصل ها نیز هست! اما من با شروع پیرنگ اصلی داستان در فصل اول، انتظار بیشتری از کتاب داشتم!
نوروزی تصریح کرد: حالا که بحث فصل ها شد، بگوییم که چقدر فصل بندی های کتاب خوب است! نه آنقدر زیاد که آدم حوصله اش را نداشته باشد و نه آنقدر کم که سهل انگاری مخاطب را به دنبال داشته باشد. شیوایی نثر به علاوه فصل بندی های خوب، از علل تندخوان بودن این کتاب است.
شخصیت اصلی داستان زن است نه یک مرد!
وی با اشاره به شخصیتپردازی ها اظهار کرد: شخصیت اصلی داستان، زن است! میتوانیم بدون هیچ زحمتی، اسمش را تغییر دهیم تا ببینیم هیچ تفاوتی حس نمیشود! نویسنده، خانم عظیمی، با انتخاب این شخصیت و زاویه دید البته که شجاعت بسیار زیادی به خرج دادند، اما نباید از حق گذشت که با وجود شخصیت پردازی درونی و بیرونی خوبِ کاراکتر اصلی، ستون او، جنسیتش، در شن روان تثبیت شده است!
پارسا نوروزی گفت: ما خوشبختانه درونگرایی شخصیت را میبینیم، ذهن فلسفی او را میبینیم، دنیای پر ابهام او را میبینیم، اما من معتقدم ما حتا نمیدانیم نامش چیست..!
معشوق در این اثر، همان معشوق کلاسیک ادبیات فارسی
نیلوفر یوسف زاده نیز در ادامه گفت: وقتی رمانی درباره رنج آدمی زاد است به خوبی میتواند محفلی برای عرض اندام نویسندههایی باشد که تنها به قلم فاخر خود و استفاده از کلمات سنگین و کُند کننده روایت داستان متکی هستند اما خانم عظیمی خواسته است بیشتر به رنج در متن و پیرنگ داستان توجه داشته باشد. با ورود مسئله جهان شمولِ عشق، بازیگران این احساس عاطفی یعنی عاشق و معشوق و شاید رقیب وارد صحنه میشوند و سوال اصلی در دل داستان یعنی چگونگی نمود این بازیگران را مطرح میکنند.
این داستاننویس گفت: درباره عاشق که قبلاً بحث شد اما معشوق در این اثر همان معشوق کلاسیک ادبیات فارسی است، کسی که تمام کمالات ظاهری را دارا است و بی عیب و نقص است. درباره رقیب هم میتوان از احسان که برادر شخصیت اصلی داستان است نام برد چون مانع وصال عاشق به معشوق شده است.
یوسفزاده ادامه داد: اما درباره احسان و ارتباط او با شخصیت اصلی باید گفت که به آن بسیار کم پرداخته شده است و اصلاً مسئله اصلی احسان در دل داستان واضح نیست. او چرا میخواهد فریده را طلاق بدهد؟ در زندگی دنبال چیست؟ و درنهایت چرا به ناگهان پسر خوب خانواده میشود و به آغوش گرمِ فریده بر میگردد؟
پس از آن امالبنین ماهر اظهار کرد: رمان حول محور دو خانواده می چرخد که در برههای با هم یکی میشوند و ما از کانال کاراکتر اصلی یعنی اسوف یا همان فرحان ماجرای این دو خانواده اعضاش و رنج ها و دردهایشان به خصوص فرحان را می بینیم و می چشیم.
وی افزود: ویلیام ایندیک در کتابی با عنوان روان شناسی برای فیلم نویسان اصل و اساس درام را بر پایه یکی از نظریات فروید بنا میکند به این صورت که اصل درام در هر قالبی به این شکل است که شخصیت اصلی یا به دنبال یک پیروزی اخلاقی است، یا می خواهد دل کسی را ببرد.
غمسوزی به دنبال یک پیروزی است
این داستان نویس ادامه داد: به نظر من رمان غمسوزی علاوه بر اینکه بر پایه عشق است حالا در شکل های مختلفش مثل عشق معصومانه اسوف به فریده، بحریه به کاظم. بانو به بحریه و دو پسرش و احسان به فریده به دنبال یک پیروزی نیز هست آن هم پیروزی فرحان بر غمی که مهمان همیشگی دلش شده است او دوست دارد دلیل و جواب شایسته ای به این همه رنج بدهد و همین کشمکش کل داستان پیش روی ما را می سازد. این پیرنگ همیشه به نویسنده کمک می کند که درام قوی و شخصیت پردازی خوبی داشته باشد.
ماهر گفت: بعد از این مرحله برای پردازش بهتر شخصیت نیاز است که نویسنده پایش را روی پله بعدی یعنی عقده ادیپ بگذارد. در نظر روانشناس مشهور غربی عقده ادیپ در مراحل اولیه از مهر و عطوفت پسر به مادرش شکل می گیرد. زمانی که این عطوفت شکل بگیرد شخصیت اصلی اما های متفاوتی دارد که یکی از آنها رقابت و برخورد با پدر است. این گارد گرفتن نمودهای متفاوتی دارد که یکی از آنها از نظر این نظریه پرداز تاناتوس نام دارد. تاناتوس را رفتاری همراه با خشم و خشونت و نامهربانی معنا کردند.
وی افزود: حالا بیاییم و این مبحث را در رمان غمسوزی واکاوی کنیم، در ورودی رمان ما با شخصیتی رو به رو هستیم که زنی به نام بانو را دوست دارد، دلتنگش است و خیلی چیزها او را به یاد بانو می اندازد. کمی که پیش می رویم می بینیم بانو نامادری اسوف است اینجاست که درام برایمان جذاب می شود پسر خوانده ای، نامادری اش را عین مادر واقعی خود دوست دارد و جای خالی اش همچنان برای او خالیست. همین جاست که عقده ادیپ در چهارچوب فرهنگ و اعتقاداتمان شکل می گیرد.
ماهر اظهار کرد: اما در داستان، آقا بعد از شهادت کاظم در طی حادثه ای متوجه می شود زن و فرزند رفیق صمیمی اش بعد از شهادت دوستش آواره و سرگردان شده اند. ماجراهایی پیش می آید و بحریه با آقا ازدواج می کند ولی اولین برخوردهای اسوف با آقا نشان از همان تاناتوس یا خشم می دهد جایی که اسوف مشغول فروش کتاب های پدر است تا لقمه نانی به خانه ببرد. (عطر خوبش برای من بوی درد سر می داد.) و این برخوردهای نه چندان گرم با آقا همچنان در فرحان شعله ور است و تا پایان با او می ماند.
این نویسنده تاکید کرد: خالی از لطف نیست اگر در مورد تکنیک آشنایی زدایی که نویسنده اثر یعنی خانم عظیمی در این رمان به کار بردند نیز حرفی به میان نیاوریم. جمال میر صادقی درباره آشنایی زدایی می گوید:
آشنایی زدایی یعنی غریبه کردن مفاهیم آشنا و عادی شده تا بتوان به آنها تازگی دوباره بخشید و از درک آنها لذت بیشتری برد. به نظرم عاطفه پاک اسوف به نامادری اش یعنی بانو بر خلاف تمام شنیده های ما از رابطه نامادری و فرزند خوانده است و همین جاست که نویسنده تعریف و دریافت جدیدی از این رابطه به مخاطب هدیه می دهد و این خودش جای تقدیر دارد.
کشمکش روان رنجورانه
ام البنین ماهر ادامه داد: بعد از عقده ادیپ که نمودش را در رابطه سرد پدر و فرزندی آقا و اسوف دیدیم نوبت به کشمکش روان رنجورانه می رسد. رنجی که روان فرحان از آن لبریز شده. ما تمام این درد را در رفت و برگشت هایی که به عمد در درام کار گذاشته شده می بینیم و می چشیم. پایه این کشمکش بر مدار عشق است و به قولی درامی که در آن عشق نداشته باشد قلب ندارد.
وی اظهار کرد: فرحان عاشق دختری به نام فریده می شود، فریده دختر بانو و آقاست. عشق آنها سرانجام و فرجامی ندارد، به جایش برادر کوچکتر فرحان به نام احسان از گرد راه می رسد و قلب فریده را به نام می زند. اینجاست که درام به مرحله دیگری قدم می گذارد و فرحان سعی می کند عشق حرامی را دل خود بکشد و رنجش را تحمل کند. او با این عشق همچنان درگیر است جایی که با خودش می گوید: «نمی خواهم دیگر اسمش را ببرم! می توانم؟»
لزوم بومی کردن تکنیک های غربی
این نویسنده گفت: تمام بررسی که درباره این رمان انجام شد برای این بود که چه خوب است تکنیک های ناب غربی را با دانش، فرهنگ و اعتقاد خودمان بومی کنیم و از آنها برای خلق اثری ناب استفاده کنیم کاری که خانم عظیمی از پس آن برآمدند.
تناسب نام شخصیت اصلی با درونیاتش
فاطمه عاطفی نیز دیگر نویسنده حاضر در جلسه بود که در تشریح این اثر گفت: داستان روایت مردی جوان به نام فرحان است که با سوالات درونی و فلسفی درگیر است. وقایع پیرامون و واقعیات زندگی، او را بیشتر به درون گرداب فکریاش میکشاند. نام اصلی شخصیت با درون او تناسب بیشتری دارد و به نظر میرسد تغییر نام تکاپویی نارس برای حفظ ظاهر است. فرحان شبیه هر یک از ماست که میان چرخدندههای واقعیت پیرامون و افکار درونی گیر کردیم. تکگویی و افکار او عمیقترین افکار خود ماست.
وی گفت: ایراد اصلی فرحان منفعل بودن اوست. او بیش از حد تابع تصمیم دیگران است و همین امر باورپذیری شخصیت را در نگاه مخاطب کاهش میدهد. داستان ناشی از تلاش شخصیت برای تغییر وضعیت است؛ که ما این را در غمسوزی نمیبینیم. جریان داستان از نقطهای که فرحان تصمیم میگیرد به اهواز برود جذابیت پیدا میکند و دوباره کموبیش در انفعال پیشین میافتد.
پایان بندی سریع کتاب!
فاطمه عاطفی با اشاره به فصل آخر داستان گفت: حجم عمل داستانی و حوادث در این فصل زیاد است و در چند صفحه پایان داستان رقم میخورد. در نتیجه فرصت کافی برای درک تعلیقهای پایانی برای مخاطب وجود ندارد و خطری که در کمین شخصیتهاست احساس نمیشود.
وی گفت: در صفحات آخر کتاب شخصیت فریده سعی در توجیه رفتار والدینشان دارد و میگوید: «…گاهی وقتها فکر میکنم از آنچه میان پدر و مادرهایمان بوده بیخبریم…» این دیالوگ تلاش کمی برای ایجاد منطق داستانی و باورپذیری آن برای مخاطب است. بهتر بود به جای بیان این دلیل این روابط بیشتر نشان داده شود تا خود مخاطب به این درک برسد.
عاطفی ادامه داد: برخی از وقایع داستان مانند فوت پدربزرگ فرحان و رفتارهای احسان و بازگشت ناگهانی او در داستان درست جا نگرفته بود. به نظر میرسید برای تکمیل مسیر فرحان این اتفاقات باید به هر ترتیبی رخ میداد. به شخصیتهایی مانند حمید و فتحی نیز به اندازهی لازم پرداخته نشده بود و غیب شدن ناگهانی آن دو در جایی که دیگر نیازی به آنها نبود به داستان ضربه زد. مگر اینکه مرگ حمید در داستان در راستای رویارویی فرحان با مقولهی مرگ باشد که در این صورت میتوان گفت تا حدودی سر جایش قرار گرفته ولی لزوم این رویارویی به خوبی تبیین نشده بود.
عاطفی افزود: از سویی عبارات، آیات و احادیث وصلهی ناموزون متن شده بود و در برخی موارد این جملات میان دیالوگها جای درستی گرفته بودند. یکی از نمونههای خوب استفاده از احادیث، رمان من او نوشته رضا امیرخانی است. شخصیت فریده نیز که احادیث و آیات در دیالوگهای او بود به همین دلیل غیرواقعی به نظر میرسید و شبیه به اسطوره بود تا واقعیت.
وی تاکید کرد: در مجموع با داستانی دلنشین مواجه بودیم که به درگیریهای درونی انسان معاصر پرداخته بود. شاید منظور اصلی نویسنده نگاهی نمادین به داستان است؛ همان گونه که فرحان در جایی از داستان درباره احسان گفت: «انسان مفلوک شرقی که به رنسانس رسیده…» در نگاه نمادین به اثر، تلاش نویسنده برای نفی کارآمدی مسیر غرب دورهی رنسانس و پس از آن مشهود است؛ هر چند که گاهی از بیان مستقیم برای این منظور بهره برده است.
نظر شما