سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – سید احسان مصطفیزاده، پژوهشگر و دانشآموخته دکتری علوم ارتباطات اجتماعی: کتاب سرخ و سیاه شناختهشدهترین رمان «استاندال» نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم است. استاندال نام مستعار ماری هنری بیل است. او در دوران فعالیت ادبی خود از اسامی مستعار بسیاری استفاده کرد اما بیشتر با نام استاندال شناخته میشود.
استاندال که از پیشوایان مکتب رئالیسم بود، اکثر رمانهایش را در ژانر روانشناسی نوشت. از او با عنوان «آخرین روانشناس بزرگ فرانسه» یاد میشود. کتاب «سرخ و سیاه» او در سال ۱۸۳۰ منتشر شده است. استاندال این کتاب روانشناختی را در دو جلد نوشت. او در نوشتن این رمان دو هدف را دنبال میکرد. اولین هدف به تصویر کشیدن یک شخصیت رمانتیک به کمک رویکرد روانشناختی بود و بررسی کنایهآمیز فرهنگ طبقاتی فرانسه در دوران بازگشت بوربونها به سلطنت فرانسه هدف دوم بود.
داستان این رمان زندگی جولین سورل را دنبال میکند. او دانشجوی علوم مذهبی است و ناپلئون را تحسین میکند. اتفاقاتی در زندگی جولین میافتد و او را به این باور میرساند که راز موفقیت در مکارتر، جاهطلبتر و فرصتطلبتر بودن از سایرین است. او سعی میکند از این روش استفاده کند و خود را به طبقهی اجتماعی بالاتری ببرد.
آنچه در این اثر از ادبیات غرب ترسیم میشود فقط سرگذشت جوانی از آغاز قرن نوزدهم فرانسه در گرماگرم طوفانهایی سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه انسانی غوطهور در تاریخ است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «از بخت آقای دو رنال، و در کمک به شهرتش به عنوان مقام اجرایی، احداث یک دیوار عظیم حایل برای یک گردشگاه همگانی که در دامنه تپه، در حدود صدپایی بالای بستر رودخانه «دو» امتداد دارد، ضرورت یافت. به خاطر این موقعیت عالی، این گردشگاه یکی از زیباترین چشماندازهای فرانسه را دارد. امّا در هر بهار، آب باران گردشگاه را پر از شیار میکرد، گودالهایی در آن پدید میآورد و رفت و آمد در آن غیرممکن میشد. لزوم چارهیابی برای این مسأله، که همه بر آن اذعان داشتند، این فرصت بادآورده را برای آقای دو رنال پیش آورد که یاد دوره تصدیاش را با دیواری به ارتفاع بیست پا و طول شصت تا هشتاد متر، ابدی کند. کنگره این دیوار اینک به ارتفاع چهار پا از زمین افراشته است. دیواری که آقای دو رنال به خاطرش ناگزیر سه بار به پاریس رفت چرا که وزیر کشور اسبق خود را رسماً دشمن خونی گردشگاه «ورییر» اعلام کرده بود. حتی، در دهنکجی به همه وزیران حال و گذشته، این روزها در حال سنگکاری کنگرهاند.
... سینه تکیه داده به این سنگهای بزرگ خاکستری زیبای مایل به آبی، محو تماشای دره «دو» شدم! آن سوتر، در کناره چپ رود، پنچ یا شش دره پیچ در پیچ است که در ژرفاهایشان جویبارهای کوچکی بوضوح به چشم میآید. آبشار به آبشار پایین میآیند و سرانجام به «دو» میریزند. در این نواحی کوهستانی آفتاب بسیار داغ است؛ زمانی که عمود میتابد، مسافر خیالپرور در صفه گردشگاه به سایه چنارهایی شکوهمند پناه میبرد. رشد شتابناک و شاخ و برگ زیبای سبزشان، که به آبی میزند، حاصل خاکی است که به دستور جناب شهردار از جاهای دیگری آورده پشت دیوار حایل عظیم او ریختهاند. چرا که علیرغم مخالفت انجمن شهر گردشگاه را شش پا تعریض کرد (که من این کارش را میستایم، هرچند که او شاهی افراطیست و من آزادیخواهام)؛ به همین دلیل است که از نظر او و همچنین از نظر آقای والنو، مدیر خوشاقبال گداخانه «ورییر» (۶) این صفّه استحقاق آن را دارد که با صفه «سن ژرمن آن له» مقایسه شود.
من بهشخصه در این خیابان وفاداری فقط یک ایراد میبینم؛ این نام رسمی در پانزده یا بیست نقطه روی صفحهای از سنگ مرمر حک شده که خود این هم گزک دیگری به دست مخالفان آقای دو رنال داده است. ایرادی که من از خیابان وفاداری میگیرم این است که به دستور این مقام همه شاخههای چنارهای تناور را وحشیانه میزنند و آنها را کاملاً کچل میکنند. درحالی که شاید آرزوی این درختها این باشد که به شکل چنارهای شکوهمندی درآیند که در انگلیس میشود دید، با کلّههای فروافتاده و گرد و پختشان بیشتر به بوتههای فکسنی جالیز شبیهاند. امّا جناب شهردار مستبدانه خواست خودش را اعمال میکند، و درختان عمومی شهر را سالی دوبار بیرحمانه مثله میکنند. آزادیخواهان محل مدعیاند (و البته اغراق میکنند) که باغبان رسمی شهر بویژه از زمانی نسبت به درختها سنگدلتر شده که آقای مالون کشیش عادت کرده چوب و هیزم حاصل از هَرَس آنها را از آن خود کند.
این روحانی جوان را چند سالی پیشتر از «بزانسون» فرستادند تا جناب شِلان و چند کشیش دیگر ناحیه را زیرنظر بگیرد. یک افسر جراح پیر ارتش ناپلئون در ایتالیا، که دوره بازنشستگیاش را در «ورییر» میگذرانید، و در زندگی به گفته جناب شهردار هم جمهوریخواه بود و هم بناپارتیست، روزی از روزها شکوِه کرد از اینکه آن درختهای زیبا را پیدرپی قصابی میکردند.»
استاندال در چند مورد درباره دو واژه سرخ و سیاه در عنوان کتاب خود توضیح داده، آنها را نماینده دودلیهای ژولین سورل، قهرمان داستان، در یافتن الگویی برای جاهطلبی خود معرفی کرده است. سرخ، به نشانه رنگ غالب در اونیفورم نظامیانِ زمان داستان، نماد ارتش و سیاه، به نشانه رنگ ردای کشیشها، نماد کلیساست. این دو نماد در کنار هم، در ضمن بیانکننده دو نیروییاند که در زمان داستان، در دهههای اول قرن نوزدهم، بر جامعه فرانسوی حاکم بودند.
کتاب «سرخ و سیاه» به قلم استاندال که در لیست برترین کتابهای تاریخ انجمن نروژ قرار دارد، در سال ۱۴۰۲ توسط دو نشر مرکز و نیلوفر به ترتیب با ترجمههای مهدی سحابی و عبدالله توکل برای چهاردهمین و دوازدهمین بار منتشر شد. از این کتاب چندین فیلم اقتباسی مانند «پیک مخفی» و «قاصد پادشاه» نیز ساخته شده است.
نظر شما