سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): تعهدش به لباسی که به تن داشت، و به آن دلیلی که این لباس را انتخاب و به تن کرده بود مثالزدنی بود. همیشه میگفت که «من طاقت نمیآورم دور از صحنه جنگ باشم. تا ثبات منطقه برقرار نشود، استراحت نمیخواهم.» ذرهای تظاهر و ریا در این حرفهایش وجود نداشت و بارها در عمل آن را اثبات کرده بود. روایت میکنند فرزندش بیمار شد و همسرش از او خواست تا کمی بیشتر کنارشان بماند. دل خودش نیز، چنین میخواست. اما نماند. گفت: «جان یک بچه در مقابل جان این همه عزیزانی که در حال جنگ هستند، ارزشی ندارد.»
در همان سال نخست جنگ تحمیلی به شهادت رسید. اما در همان چند ماه، در چندین عملیات حضور داشت. پیش از آن نیز، در درگیری با تجزیهطلبانی که در ارتفاعات غرب کشور جولان میدادند شرکت کرده بود. خودش میگفت: «اگر تعریف از خودم نباشد، فکر میکنم بالاترین پرواز جنگ در دنیا را داشتهام و تا به حال ۳۶۰ بار از خطر گلولههای دشمن جان سالم به در بردهام. البته علت زنده ماندنم پس از چند هزار ماموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی، چیزی جز مشیت الهی نیست. در ضمن، بیش از چهل هلیکوپتر که من خلبان آن بودهام تیر خورده که البته همه آنها تعمیر شده و الان قابل استفادهاند.»
روایت میکنند، خبر رسید که گروهی از ضدانقلاب در بلندیهای گهواره تجمع کردهاند و قصد حمله به اسلامآباد را دارند. تیم آتشی مرکب از سه فروند هلیکوپتر کبری و یک فروند هلیکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکت میکنند. رهبری تیم آتش را شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای شیرودی میآید که «آخ سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، میخواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده شیرودی همه را میخکوب میکند. او در جواب سوالات خلبانان میگوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم. خیلی داغه نمیتونم راحت بشینم.» عملیات با انهدام انبار مهمات و کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی میگوید: «راستی حالت چطوره؟ اون گلوله چی شد؟» شیرودی میگوید: «فکر کنم دیگه غیب شده باشه.» کشوری میگوید: «پیدایش کن، یادگاری خوبیه!» که شیرودی با خنده میگوید: «اگه میخواستم گلولههایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت گلوله داشتم.»
پرواز به سوی معشوق
از میان کتابهایی که درباره شهید علیاکبر شیرودی نوشتهاند، کتاب «بر فراز آسمان» کاری از گروه انتشاراتی شهید ابراهیم هادی جدیدترینشان محسوب میشود. این کتاب حدوداً صدوپنجاه صفحهای، زندگی و خاطرات شهید شیرودی را مرور میکند و از طریق بازخوانی حوادثی که او پشت سر گذاشت، فضایل اخلاقی و دلاوریهایش را به خواننده نشان میدهد. «از یک مأموریت در حوالی منطقه گاومیشان برمیگشتیم. اواخر سال ۱۳۵۸ بود. سه بالگرد در کنار هم مشغول پرواز بودیم. یکباره اکبر به یک نقطه از جاده در زیر پای ما خیره شد! بعد بدون اینکه به ما حرفی بزند سر بالگرد را کج کرد و به روی جاده خاکی شیرجه رفت. با تعجب به دنبالش رفتیم. میدانستیم که هیچ کاری را بیدلیل انجام نمیدهد. روی جاده یک تراکتور در حال حرکت بود. یک گاری بزرگ به این تراکتور متصل بود که بار آن مقدار زیادی کاه بود! اکبر حسابی به این تراکتور نزدیک شد.»
راوی میافزاید: «این موقع سال و این همه کاه برای اکبر مشکوک بود. از طرفی آن اطراف کسی نبود که بخواهد از این همه کاه استفاده کند! اکبر حسابی به تراکتور نزدیک شد. ارتفاع خود را هر لحظه کمتر میکرد! باد شدیدی که ایجاد شده بود همه کاههای موجود روی گاری تراکتور را به اطراف پخش کرد. من از این کار اکبر ناراحت شدم با خودم گفتم: چرا اکبر این کار رو میکنه!؟ بنده خدا بار کاه داره میبره، چیکارش داره؟ هنوز در این فکرها بودم که جواب خودم را گرفتم. وقتی کاهها به اطراف پخش شد چیزی دیدیم که باورکردنی نبود! بیش از بیست نفر از نیروهای ضد انقلاب زیر کاهها مخفی شده بودند! لوله اسلحه آنها به سمت بالا بود. اما جرئت شلیک نداشتند. چون لوله تیربار دو بالگرد دیگر به سمت آنها بود!»
این کتاب کوچک، خواننده را با شخصیت و روحیه شهید شیرودی، باورهایی که او در لباس نظامی به آنها معتقد بود و دغدغهها و جهانبینیاش آشنا میکند. خاطرات ساده و صریح هستند و تقریباً تمامشان به ماجرایی از جنگ یا مرتبط با جنگ ارجاع دارند. شهید شیرودی، خلبانی بود که به دل خطر میزد و خاطرات به جای مانده از او نیز، از همین جنس هستند. اما نگاهش به جنگ و مخاطره، نگاهی عارفانه و خاص بود. که در وصیتنامهاش نوشت: هنگامی که پرواز میکنم احساس میکنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک میشوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیتآمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس میکنم هنوز خالص نشدهام تا به سوی خداوند برگردم. اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمیگرفتم و به جبهه نمیرفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورززاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچیک از حزبها و گروهها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم.
نظر شما