سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): به ضرب گلوله از پا درآمد، گلوله یکی از آنهایی که از استبداد او زخم خورده بود. همان یک گلوله کارش را تمام کرد و به حدود نیمقرن سلطنت او پایان داد. سلطنتی که با قتل امیرکبیر شروع شد و با چند قرارداد خارجی ننگین در تاریخ ثبت شد. خبر قتلش، جامعه آن روز ایران را ابتدا مبهوت و متعجب و بعد خوشحال کرد. قشر آگاه جامعه ایران – که قاتل شاه هم یکی از آنان بود – امید داشتند که این ضربه، قاجارها را بیدا و آنان را به بازنگری در روشها و رویههایشان وادار کند.
اتفاقی که نیمه اردیبهشت ۱۲۷۵ خورشیدی در حرم حضرت عبدالعظیم روی داد، آنقدر خاص و مهم بود که توجه مطبوعات دیگر کشورها را هم جلب کرد. در گوشهوکنار دنیا از آن نوشتند. از جمله، روزنامه سانفرانسیسکو کال آمریکا که نوشت: «رضا یک متعصب مذهبی بود که به انگیزه نارضایتی از احکام دولتی و با باور به اینکه کشتن شاه راهی برای رسیدن به اصلاحات است دست به عمل زد. او در زیارتگاه شاه عبدالعظیم چشم به راه شاه بود و به محض نزدیکشدن به او، هفتتیری از زیر لباس بلند خود بیرون آورد و شلیک کرد. گلوله نزدیک قلب شاه خورد و فرمانروای ایران را به زانو درآورد. شاه تقلاکنان بلند شد و روی پاهایش ایستاد، چند قدمی برداشت و دوباره زمین خورد. بدون معطلی او را به کاخ سلطنتی بردند و پزشکان را فراخواندند، اما آنها زمانی آمدند که شاه مُرده بود… رضا بیدرنگ دستگیر شد و بعد از ضرب و شتم به حبس افتاد. شایعاتی بود که او در تمام مدت زندان، بدترین شکنجهها را تحمل میکرد.»
البته این گزارش که در کتاب «ایرانیان از نگاه آمریکاییان» آمده است، خالی از خطا و تحریف نیست. حداقل درباره میرزا رضا این را میدانیم که او نه متعصبت مذهبی – به آن معنی رایج و معمولاً مذموم – که مردی زخمخورده از استبداد بود و دل در گرو اصلاح امور کشور داشت. همچنین زندگی شاه نیز در همان حرم، و نه در کاخش به پایان رسید. اما بخشی از گزارش روزنامه آمریکایی، درخور اعتناست. اینکه میرزا رضا، ناصرالدینشاه را مانع اصلاح کشور میدید درست است و خود او در زمان بازجویی چند بار به صراحت - با جملاتی مثل «من بار گرانی را از دوش جامعه برداشتم» - دربارهاش صحبت کرده بود. اعتقاد داشت کشتن ناصرالدینشاه آخرین و تنها راه نجات کشور از نکبت و بیعدالتی است و میگفت که شاه حتی اگر در ظلمها و جنایتهای نزدیکانش بیگناه باشد، برای سکوت و بیتوجهی به این همه زشتی و تبعیض و چپاول و نشنیدن صدای جامعه قطعاً گناهکار است. میگفت من با آن یک گلوله «درخت خشک و بیثمری را که زیرش همه قسم حیوانات موذی درنده جمع شده بودند از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم» چون میدانستم که با بریدن چند شاخه از این درخت چیزی تغییر نمیکند و برای ما ایرانیان، دیگر چارهای جز قطع خود درخت وجود ندارد.
گلولهای که برای تغییر شلیک شد
تقریباً همیشه رسم این بود که زمان زیارت شاه، مردم عادی را از حرم بیرون و آنجا را قُرق و خلوت میکردند. اما آن روز ناصرالدین شاه به همراهانش گفت کاری به کار مردم نداشته باشند و مزاحمتی برای دیگر زیارتکنندگان حرم ایجاد نکنند. چشم به دعای خیر امامزاده برای تداوم سلطنتش داشت و نمیخواست چیزی مانع استجابت درخواستش شود. اول به حضرت عبدالعظیم سلام کرد و بعد به سمت حرم امامزاده حمزه رفت و چند دقیقه هم آنجا ماند. سپس برگشت، آهسته و بیخیال از مقابل قبر جیران، دلبر سالهای جوانیاش گذشت و به ضریح عبدالعظیم نزدیک شد. هنوز به ضریح نرسیده بود که میرزا رضا نزدیکش شد و به او شلیک کرد. شاه فریادی کشید، نوکرانش از راه رسیدند و او را در آغوش گرفتند. به روایتی، آخرین جملهای که گفت این بود: «مرا بگیرید!» نیم قرن پادشاهی او این چنین، حوالی اذان ظهر در زیارتگاهی نزدیک پایتختش به پایان رسید. شبیه به عاشقانههای بدفرجام، نزدیک قبر اولین معشوقهاش - دختری معمولی اهل تجریش - از دنیا رفت. روایت میکنند دقایقی قبل از ترور، با اندوه و دلتنگی – و مطمئن به اینکه بهشتی است! - به یکی از همراهانش گفته بود: «اگر در عالم دیگر مرا مخیّر کنند، جیران را بر هر حوری ترجیح میدهم.»
اما اگر از منظر دیگری به ماجرا نگاه کنیم، آنچه روی داده بود در نوع خود نخستین قتل اینچنینی و درواقع در تاریخ ما اتفاقی بیسابقهای بود. اینکه فردی عادی به تلافی ستمهایی که متحمل شده، دست به سلاح ببرد و شاه کشور را بکشد. معمولاً شاهان، به دست یکی از نزدیکان و رقبایشان کشته میشدند. شاید این اتفاق نشانهای بود از اینکه جامعه ایران تغییر کرده و حریمهای تصنعی قدیمی و از برخی ارزشهای پیشین بریده است. نکته جالب دیگر اینجاست که میرزا رضا اصلاً تیرانداز ماهری نبود، اما تیری که آن روز در حرم حضرت عبدالعظیم شلیک کرد مستقیم به قلب شاه نشست. شاید عبدالله مستوفی، نویسنده کتاب «شرح زندگانی من» درست میگفت که در کنار همه علل و عوامل موثر در این ماجرا «قضا هم در کار بوده» و گلوله از جای دیگری هدایت شده است.
سیمای ناصرالدینشاه در پژوهشها و روایتهای جدید
برای شناخت شخصیت ناصرالدینشاه و دوران پنجاه ساله سلطنت او که مقطعی از تاریخ حدود یکصدوسی ساله قاجار است، میشود به چند پژوهش ارزشمند و روایت خواندنی که همین چند سال اخیر منتشر شدهاند اشاره کرد. کتاب «ناصرالدین شاه قاجار» نوشته بهزاد کریمی یکی از این عناوین است. نویسنده این کتاب میکوشد سرگذشت چهارمین شاه سلسله قاجار را، با نگاهی به تمامی روایتهای ضد و نقیض درباره او بازسازی کند و تصویری را که از او در ذهن ما ایرانیان ثبت شده به نقد بکشد. از مهمترین ویژگیهای این کتاب، رجوع به اسناد دست اول و روایتهای معتبر تاریخی است و از این حیث، در مواجهه با کتاب «ناصرالدین شاه قاجار» با تحقیقی جدی سروکار داریم که به روشهای درست و اصولی پژوهش تاریخی تالیف شده است.
کتاب دیگری، دقیقاً به همین نام، به قلم سید مهرداد حسینی و محبوبه حسینی از انتشارات کتابداران نیز وجود دارد که پژوهشی قابل اعتنا درباره این برهه از تاریخ ماست. در ابتدای کتاب، کمی درباره ویژگیهای حکومت ناصرالدین شاه گفته شده و سپس نویسندهها وارد زندگی پرماجرای این شاه شدهاند. در این کتاب تلاش شده است تا علاوه بر شناخت ناصرالدین شاه، صفاتش و ویژگیهای حکومت او، به جنبههای مختلف زندگی و وضعیت ایران در آن زمان پرداخته شود. خواننده در این کتاب درباره فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، اقتصاد ایران، وضعیت بانکها، هنر، اقدامات فرهنگی و روزنامه در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار میخواند؛ حتی تصاویری از نقشه تهران در آن زمان هم در کتاب وجود دارد. در انتها بد نیست از کتاب «جیران و اسرار حرمسرای ناصر الدین شاه» نام ببریم که روایتی جالب از سالهای زندگی این شاه، با نگاهی به پشت پرده کاخ و دربار او به خواننده ارائه میکند.
نظر شما