سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -یوسف علیخانی، نویسنده و مدیر انتشارات آموت: صبح با تلفن ندا ولی پور خبرنگار ایسنا از خواب بیدار میشوم. صدایش میلرزد. میگوید علیرضا روشن نوشته. میگویم «خبر ندارم. اجازه بدهید پیگیر بشوم.»
تا وصل میشوم به اینترنت، استوری سیدمحسن بنیفاطمه را میبینم که نوشته «دریغا محمدعلی!»
چرخی که میزنم، خبر هفتهنامهی طلوع بم را میبینم که «با نهایت تاسف درگذشت استاد محمدعلی علومی، پژوهشگر و نویسنده، اسطورهشناس و شاهنامهپژوه و چهره برجسته ادبیات داستانی و طنز ایران را اعلام مینماییم.»
پیام میدهم به سیدمحسن، میپرسم «کی؟»
فوری جواب میدهد «دیروز.»
اولینبار یک روز بعد از زلزله بم به محمدعلی علومی زنگ میزنم؛ سال ۱۳۸۲. با بغض و گریه از اقوامش میگوید که زیر آوار ماندهاند اما صدایش پر از امید است و گفتگویمان در روزنام منتشر میشود: «میخواهم بم فرهنگی را احیا کنم.»
هفت سال بعدش، به همراه آسید محسن بنی فاطمه به خانهاش در تهران میرویم. رمان «سوگ مغان» را بهمان میدهد که در نشر آموت منتشر شود.
و این رفتنها ادامه پیدا میکند و «پریباد»، «خانه کوچک» و این اواخر هم «قصه اساطیر» از او منتشر میشود.
آنقدر گرم بود که کنارش حس میکردی، نزدیکترین آدم به تو، فقط اوست.
نزدیک به یک دهه قبل راهی کرمان و بم و بردسیر شد و کمتر ازش خبری داشتیم جز پیامهای گهگاهیاش در واتساپ و تلگرام و یا وقت حقالتحریرها.
و آخرین بار همین دو روز پیش که با محمد شریفی زنگ زده بودم، حرفاش شد و اینکه علومی تازه یک رمان را تمام کرده.
و الان که این کلمهها را مینویسم، کنارم نشسته و گویی دارد صفحهی ۳۴ «سوگ مغان» را میخواند که «گفتم: شما حرفهای اسپندار را قبول دارید؟ دکتر مدتی ساکت ماند. قناریها آواز میخواندند. جماعت با همدیگر صحبت میکردند. دکتر منظرهی بیرون را تماشا میکرد. گفت: سوال سختی است. مثل اینکه بپرسند اسطوره واقعیت است یا جفتگیات و خزعبلات؟ بگذار دو موضوع را برایت روشن کنم. اولی اینکه اسپندار نه اینکه اسطورهشناس خوبی باشد، نه! او اصلاً در اسطورهها زندگی میکند. چیزهایی میبیند که من نمیبینم، چیزهایی میشنود که من نمیشنوم، اسپندار مجذوب است، مفتون مهر است. در این دنیای بیبرخ او حتی به یک تکهسنگ هم مهر میورزد، حتی به مورچهها هم واقعاً علاقه دارد … دوم که خیلی هم مهم است، از بس که سختی کشیده و رنج برده، دنیای درونی خیلی زیبایی برای خودش ساخته که ربط چندانی به واقعیتها ندارد. زمان و مکان، اشخاص و اشیا در ذهن اسپندار جابهجا میشوند و…»
محمدعلی علومی جوری زندگی کرد که میخواست و جوری رفت که…
نظر شما