دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۰
اعتبار کتابداری ایران

از عمو جمال پرسید: «رشتۀ کتابداری؟ یعنی چه؟» عموجمال پاسخ داد: «یعنی اینکه اِگی خانم فردا تو را به مدرسۀ کتابداری ژنو می‌برد و در آنجا ثبت‌نام می‌کند.» همین هم شد. روز بعد، نوشین دانشجوی رشتۀ کتابداری شد.

سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): از سال‌های نوجوانی، کتاب مونس و همدم اوست. مثل یک یار مهربان، روزهای تنهایی و حتی روزهای پُرکاری او را پُر می‌کند. کتاب را یک شیء کاغذی یا تنها یک وسیله برای پُرکردن اوقات فراغتش نمی‌بیند.

مسئلۀ او در زندگی، ترویج کتاب و توسعۀ کتابخانه‌ها و پیشبرد ادبیات کودک است. به‌مدد همنشینی با کتاب، در دهۀ ۸۰ زندگی‌اش، چهره‌ای متبسم و دلنشین و اندیشه‌ای جوان دارد. نگاه و سخنش سرشار از تجربه‌های گذشته، اما متعلق به امروز است. حرف‌هایش بوی تازگی و طراوت می‌دهد. این همان معجزۀ جاودانگی کتاب است که اهلش را از گزند پیری و فرسودگی مصون می‌دارد. همیشه آموختن و همواره یادگرفتن، اکسیر جوانی روح و جلای قلب است. بی‌حکمت نیست که دعوت الهی با دستور خواندن آغاز شد و فرمان «زگهواره تا گور دانش بجوی» آویزۀ گوش هر مسلمانی برای رستن و رسیدن.

استاد نوش‌آفرین (نوشین) انصاری از پیشگامان کتابداری نوین در ایران به‌شمار می‌آید. انصاری با نگاهی ساده اما عمیق، به مقولۀ کتاب و دانش کتابداری اعتبار بخشیده است. به‌جاست که زندگی و اندیشه و تجربۀ استاد برجستۀ کتابداری را مرور کنیم تا در روزگار غلبۀ ابزارهای تکنولوژی بر زندگی بشر، به بازخوانی دوبارۀ نقش کتاب و کتابخانه در پیشبرد فرهنگی جامعه بپردازیم.

«کتاب همچنان یار مهربان است و کتابخانه کانون اندیشه‌ورزی.»

تولد در فراسوی مرزها

نوش‌آفرین انصاری در سال ۱۳۱۸ در منطقۀ سیملای (شیملا) هند به دنیا آمد. سیملا به‌دلیل طبیعت زیبا و چشم‌انداز بی‌نظیرش، مورد طمع صاحب‌منصبان انگلیسی قرار گرفت. هند در آن زمان، هنوز مستعمرۀ انگلیس بود و این منطقۀ ییلاقی بی‌نظیر تبدیل به باغ بهشت و تفرجگاه مقامات انگلیس شد. پدر نوشین از مقامات ارشد وزارت امورخارجه بود و در زمان تولد دخترش، دوران مأموریتش در کشور هند را می‌گذراند.

به‌دلیل شغل پدر، نوش‌آفرین تا هجده‌سالگی در ۱۰ نقطۀ جهان زندگی کرد. هر دو سال یک‌بار، پدر برای مأموریتی جدید به کشور دیگری اعزام می‌‎شد. خانواده همراه با پدر در کشورهای هند، سوئد، افغانستان، پاکستان، روسیه، هلند، انگلستان و سوئیس زندگی کردند. زندگی در هر کشوری با چالش آموختن زبان دیگر و شناخت فرهنگ نو و کش‌مکش با محیط جدید همراه بود.

اما خاطرۀ پُررنگی که از سال‌های کودکی و نوجوانی در ذهن نوشین مانده، «تنهایی» است. به‌دلیل جابه‌جایی مداوم خانواده در کشورهای متفاوت، او حتی نتوانست یک دوست ثابت داشته باشد. وقتی انسان محل زندگی‌اش تغییر می‌کند، همه‌چیز را از دست می‌دهد و باید از نو شروع کند. این موضوع، مهم‌ترین چالش زندگی نوش‌آفرین بود که بعد از انس‌گرفتن با کتاب، آن را حل کرد.

بارها نوشین شاگرد آخر کلاس شد؛ زیرا در میانۀ سال تحصیلی به کشور جدید رفته بودند و او زبان معلم کلاسش را نمی‌دانست. تا مدتی هاج‌وواج به همکلاسی‌هایش نگاه می‌کرد. تا به خودش می‌آمد و کمی زبان یاد می‌گرفت و به محیط عادت می‌کرد، پدر به مأموریت جدیدی فراخوانده می‌شد. پدر منضبط و سخت‌گیرش از او توقع داشت که تغییرات را به‌راحتی بپذیرد و با زندگی جدید خو بگیرد.

مادر نوشین در همۀ محافل و مجالس همراه پدر بود. در دیدار با وزرا و سفرا، همسرش را تنها نمی‌گذاشت. با توجه به مشغلۀ آن‌ها، نوشین معمولاً تنها بود. کنار میز غذا به‌تنهایی می‌نشست و به‌شکل رسمی غذایی را که مستخدم در مقابل او می‌گذاشت، می‌خورد. در یک روتین تکراری، اول ظرف سوپ، بعد غذای اصلی و پس از غذا دسر.

آقا و خانم انصاری تحصیل‌کردۀ خارج از کشور و عاشق ایران و ایرانی بودند. آن دو سودای بازگشت به وطن را داشتند. مطالعه و تماشای تئاتر از علاقه‌مندی‌های آن‌ها در غربت بود. ادبیات و هنر به آن‌ها کمک می‌کرد تا کشورهای جدید را بهتر بشناسند.

نوشین از سیزده‌سالگی، مطالعۀ کتاب‌های غیردرسی را به‌طور مستمر آغاز کرد. کتاب جای دوست و همنشین نداشته‌اش را پر کرد. کتابی به نام سامبوی کوچک را هدیه گرفت. با خواندن قصۀ سامبو، برای اولین‌بار شیفتۀ کتاب شد. به‌قدری این کتاب را به دست گرفت که صفحات کتاب تکه‌پاره شد. کتاب، قصۀ پسرکوچولویی به نام سامبو بود که تصمیم می‌گیرد از خانه برود و دنیای جدیدی را کشف کند. او در این سفر با حیوانات مختلفی آشنا می‌شود و حوادث گوناگون و عجیبی را پشت‌سر می‌گذارد. سامبو دانا و شگفت‌زده از شناخت دنیای جدید، به خانه برمی‌گردد.

کتاب سامبو ویرایش‌های متفاوتی داشت. در یکی از ویرایش‌های جدید، زمان بازگشت به خانه، فقط پدر و مادر در انتظارش هستند؛ اما در ویرایشی که نوشین خوانده بود و دوستش داشت، آن‌ها یک خانوادۀ بزرگ بودند. سامبو وقتی به خانه برمی‌گردد، مادربزرگ در حال پختن کلوچه است و همۀ اعضای خانواده دور او جمع شده‌اند. حس امنیت و شادی در بازگشت به خانه و زندگی در کنار اعضای خانواده، نتیجۀ اخلاقی این قصۀ کودکانه برای نوشین بود.

نوشین از چهارده‌سالگی کتاب‌خوان حرفه‌ای شد. این‌طور نبود که کتاب خاصی را بخواند. هر کتابی به دستش می‌آمد، با حرص و ولع می‌خواند. معمولاً در سفارت‌خانه، مجموعه‌کتاب‌های خوبی وجود داشت. در کتابخانۀ پدر هم آثار شاخصی پیدا می‌شد. زمانی که در پاکستان زندگی می‌کردند، یک روز نوشین حوصله‌اش از تنهایی و سکوت به سر آمد. شدت گرمای هوا هم مزید بر علت، او را کلافه کرده بود. به پدر گفت: «حوصله‌ام سررفته. چه کنم؟» پدر خیلی جدی به دخترش گفت: «سری پنجاه‌جلدی بالزاک در کتابخانه است! می‌توانی بروی یکی را برداری و بخوانی.» نوشین هم رفت و یکی از کتاب‌های بالزاک را از قفسه بیرون کشید و شروع کرد به خواندن. در همان ایام مشغول یادگیری زبان فرانسه بود و خواندن کتاب بالزاک زبان فرانسۀ او را تقویت می‌کرد. مطالعۀ این کتاب، بی‌حوصلگی یک روز گرم تابستانی را از یادش برد. نوشین با خواندن این کتاب به نقش زبان در شکوفایی متن ادبی واقف شد. زبان نقطۀ کانونی ادبیات است؛ وگرنه که کلمات به هر شکلی کنار هم می‌نشینند. او ادبیات انگلیس و فرانسه را فراگرفت و کمی به ادبیات روس پرداخت. با نویسندگان بزرگ آشنا شد و با ادبیات، پلی محکم میان خود و جهان بنا کرد.

پس از اخذ دیپلم در انگلستان، هجده‌ساله که شد، خانواده به فکر افتاد و پدر از خود پرسید: «بالاخره چه بر سر نوشین خواهد آمد؟» تصمیم گرفته شد که نوشین برای ادامه‌تحصیل به کشور سوئیس برود. خانواده به دو دلیل، کشور سوئیس را برای ادامه‌تحصیل او انتخاب کردند: ازسویی بیشتر فرزندان دیپلمات‌های ایرانی در این کشور تحصیل می‌کردند و ازسوی دیگر، دوست صمیمی و نزدیک پدر، نویسندۀ نام‌آشنای ادبیات داستانی ایران، محمدعلی جمالزاده همراه با همسر آلمانی‌تبارش در سوئیس زندگی می‌کرد. آقای انصاری آسوده‌خاطر بود که دخترش را به دستان امنی در آن دیار می‌سپارد. پدر با نوش‌آفرین به سوئیس رفت. دو روز در کنارش ماند؛ اما با رسیدن تلگراف وزارت امورخارجه برای انجام مأموریت جدید، راهی مسکو شد. نوشین ماند و خانوادۀ محمدعلی جمالزاده. آگری خانم، همسر آلمانی عموجمال، از روز اول به نوشین علاقه‌مند شد و به او محبت خاصی داشت. آقای انصاری صلاح را در این دید که دخترش در رشتۀ مترجمی هم‌زمان ادامه‌تحصیل بدهد.

خانۀ عموجمال پر بود از کتاب‌های فارسی و فرش ابریشمی دست‌بافت ایرانی. نوشین در هجده‌سالگی به‌سختی فارسی حرف می‌زد. هنوز زبان و فرهنگ کشورش را به‌خوبی نمی‌شناخت. اولین توصیۀ عموجمال به او تقویت زبان فارسی بود.

زندگی نوشین در جوار عموجمال و همسرش رنگ‌وبوی تازه‌ای گرفت. خانۀ جمالزاده بی‌شباهت به بهشتخانۀ پدربزرگ در خیابان جمهوری نبود؛ خانۀ اجدادی که نوشین را به فرهنگ ایرانی پیوند زد و اجازه نداد مِهر وطن در دل دخترک فرنگ‌نشین کم‌رنگ و کم‌سو شود.

خانوادۀ انصاری در بین مأموریت‌های پدر، سفرهای کوتاهی به ایران داشتند. در این ایام، در مکان امن و دلپذیری به نام خانۀ پدربزرگ ساکن می‌شدند. والدین نوشین هر دو انصاری و خویش یکدیگر بودند.

خانۀ پدربزرگ مادری نوشین روبه‌روی مسجد سجاد در خیابان جمهوری قرار داشت. کاشی زیبایی با نام خانۀ انصاری بر سردر خانه همواره خودنمایی می‌کرد. خانۀ پدربزرگ جلوه‌گر نمادها و نشانه‌های فرهنگ فارسی در زیباترین شکل‌ها بود. از کاشی زیبای سردر خانه و معماری زیبای آن تا دورهمی‌های فامیلی و رفتار مؤدبانه و احترام‌آمیز اعضای خانه به یکدیگر، همه، از فرهنگ والای ایرانی خبر می‌داد.

زندگی ایرانی‌ها گرم و صمیمی بود و تنهایی در آن جایی نداشت. عشق و محبت در قربان‌صدقۀ دایه‌ها به بچه‌های کوچک‌تر خانواده، در پخت کتلت‌های کوچک و زیبای مخصوص کودکان موج می‌زد. در ترشی‌خانه و مرباخانۀ باصفای خانۀ پدربزرگ، ظرف‌های سفالی فیروزه‌ای و سبز و آبی و کلوک‌های کوچک و بزرگ صف کشیده بودند.

نوشین در بهشت‌خانۀ جانش، حق انجام هر شیطنتی را داشت. هیچ‌کس او را سرزنش نمی‌کرد. بارها این جمله را از اهالی خانه شنیده بود: نوشین از فرنگ آمده و دلتنگ است. بگذارید تا دل سیر بازی کند. اهالی خانه درک می‌کردند که همه‌چیز برای نوش‌آفرین تازگی دارد و با غربت، زمین تا آسمان متفاوت است.

گنجۀ رختخواب‌ها از حجم زیاد تشک و لحاف‌های رنگی گلدار با انواع پارچه‌های سنتی، توان نفس‌کشیدن نداشت. اگر ده تا پانزده مهمان، هم‌زمان در آن خانه مهمان می‌شدند، برای همۀ آن‌ها رختخواب به‌قدر کفایت موجود بود. با دیدن گنجۀ رختخواب‌ها، شیطنت نوشین گل می‌کرد. روی آن‌ها بالا و پایین می‌پرید و بازی می‌کرد. وقتی سیر می‌شد از خنده‌های مستانه و پرش‌های سبک‌سرانه، سلطان‌صغرا را صدا می‌کردند تا رختخواب‌ها را جمع کند و مثل قبل، با نظم و ترتیب در گنجه روی هم بچیند. احترام به حضور مهمان، اصلی تغییرناپذیر در فرهنگ ایرانی و اسلامی بود. این سخن پیامبر بزرگوار که مهمان حبیب خانه است، در همه‌چیز مصداق پیدا می‌کرد. در سفره‌داری و پخت غذا تا خوابیدن مهمان در رختخواب پاک و پاکیزه و زیبا.

جالب بود که در خانۀ پدربزرگ حتی نوع پارچه‌ای که روی لحاف‌ها کار شده بود، پیام متفاوتی داشت. لحاف اطلسی مخصوص مهمان رودرواسی‌دار بود و لحاف ترمه برای بستگان نزدیک‌تر. لحاف چیت‌دوزی‌شده هم گرمابخش مهمانان خودمانی‌تر بود. ذوق و سلیقۀ بانوی ایرانی در کوک‌های ریز و به‌قاعدۀ ملحفه‌های تشک و لحاف پنهان بود.

با هر سفر به ایران، تکه‌ای از وجود نوشین در وطن جا می‌ماند. حیف که زمان به‌سرعت سپری می‌شد و سفر به آخر می‌رسید. بعد از هر سفر، نوشین با خودش زمزمه می‌کرد حتماً روزی برای همیشه به وطن بازخواهد گشت.

نوش‌آفرین، اولین‌بار فهرست مقالات فارسی به‌قلم ایرج افشار را در خانۀ عموجمال دید. چند سال قبل در مسکو، استاد افشار را دیده بود؛ ولی خاطرۀ خاصی از او نداشت. بسیاری از شخصیت‌های ادبی و فرهنگی به خانۀ جمالزاده رفت‌وآمد داشتند. ملاقات با آقای شرف خراسانی، شاعر و فیلسوف مسلط به زبان یونانی، دیدار با دکتر معین و سایر مهمانان ایرانی، فرصتی برای آشنایی بیشتر نوشین با فرهنگ کشورش بود.

مدتی بعد از استقرار در سوئیس، نوشین به پانسیون دختران دانشجو نقل مکان کرد؛ اما همچنان در ضیافت‌های فرهنگی منزل عموجمال شرکت داشت. حضور در میان اهالی فرهنگ و ادب هم فال بود و هم تماشا. درحالی‌که از تک‌تک صاحب‌نظران حرف و سخنی می‌آموخت، به اگی خانم در پذیرایی از میهمانان کمک می‌کرد و گاهی هم دست‌وپاشکسته غذای ایرانی می‌پخت.

عموجمال نوشته‌های خودش را به نوشین می‌داد تا آن‌ها را بخواند. خواندن یادداشت‌های محمدعلی جمالزاده توفیق بزرگی برای دختر جوان دور از وطن بود. عموجمال مقاله‌ای با عنوان «شورآباد» نوشت که بعدها به چاپ رسید. از نوشین خواست که مقاله را خلاصه کند. با این کار، زبان فارسی فرزند دوست صمیمی‌اش را تقویت می‌کرد. نوش‌آفرین از کودکی عاشق ایران بود و خودش را جدای از کشورش نمی‌دانست؛ ولی زندگی در خارج از ایران، او را از زبان فارسی محروم کرده بود.

در منزل عموجمال دفترچۀ کوچکی داشت که شب‌ها در آن مشق فارسی می‌نوشت. کم‌کم دست و زبان او به نوشتن و خواندن فارسی قوت گرفت. بنا به صلاحدید پدر، قرار بود در رشتۀ مترجمی هم‌زمان ادامه‌تحصیل بدهد؛ اما عموجمال استعدادی در نوشین یافت که به‌واسطۀ آن، رشتۀ کتابداری را به او پیشنهاد کرد. نوش‌آفرین که تصوری از این رشته در ذهنش نداشت، از عمو جمال پرسید: «رشتۀ کتابداری؟ یعنی چه؟» عموجمال پاسخ داد: «یعنی اینکه آگری خانم فردا تو را به مدرسۀ کتابداری ژنو می‌برد و در آنجا ثبت‌نام می‌کند.» همین هم شد. روز بعد، نوشین دانشجوی رشتۀ کتابداری شد. دیواربه‌دیوار مدرسۀ کتابداری، مدرسۀ علوم اجتماعی قد علَم کرده بود. این دو رشته در همسایگی و در کنار هم معنا پیدا می‌کردند. نوشین در مدرسۀ کتابداری موضوعات فنی و تخصصی کتاب را آموخت و در مدرسۀ دیگر، کتابداری اجتماعی را فراگرفت. در آنجا بود که چشم‌هایش به دانش کتابداری اجتماعی روشن شد و دانست که کتابدار نقش کلیدی در پیوند جامعه و کتاب دارد.

نوش‌آفرین در کنار یادگیری دروس کتابداری، در دوره‌های کارآموزی و کارورزی شرکت می‌کرد. اهمیت فعالیت عملی در رشتۀ کتابداری، کمتر از سرفصل‌های آموزشی آن نبود. گاهی فوت کوزه‌گری را در همین دوره‌های عملی پیدا می‌کرد. نوشین در بیمارستان و در زندان، به خدمت نیازمندان پرداخت. برای آن‌ها کتاب می‌برد تا به‌وسیلۀ خواندن، نوری در دلشان روشن شود.

نوشین در «طرح کتابدارِ دربه‌در» شرکت کرد. کتابدار دربه‌در در محیط کتابخانه به انتظار مخاطب نمی‌نشست؛ او به‌دنبال خوانندۀ کتاب می‌رفت. مدت زیادی برای خانم بیماری که در طبقۀ چهارم ساختمانی بلند زندگی می‌کرد، کتاب می‌برد. برای او نقش کتابدار و راهنما را بازی می‌کرد. اولین انعامش را از همین خانم بیمار دریافت کرد. تا آن روز از کسی انعام نگرفته بود. حتی نمی‌دانست در مقابل این کار چه واکنشی نشان بدهد. نوشین نیاز مالی نداشت و به‌تبع، به‌دنبال گرفتن انعام نبود. از رئیس کتابخانه پرسید: «وقتی کسی می‌خواهد به من انعام بدهد چه کنم؟ شما پول انعام را چگونه مصرف می‌کنید؟» رئیس پاسخ داد: «اگر آن خانم انسان باادب و باشخصیتی است و با دادن انعام به شما خوشحال می‌شود، دلش را نشکنید و انعامش را قبول کنید. شما هر طور که مایل هستید، این پول را خرج کنید. این پول مال شماست. می‌توانید با آن کتاب بخرید و هدیه بدهید و حتی در صندوق کتابخانه بیندازید.»

نوش‌آفرین در سوئیس، شیوۀ تعامل با مخاطب کتاب را یاد گرفت. برخورد کتابدارها با همۀ مخاطبین به‌خصوص نابینایان و ناشنوایان بسیار احترام‌آمیز بود. هدف دوره‌های کارورزی، آشنایی بیشتر کتابدار با جامعۀ مخاطب بود. در آن مقطع، «کتابداری اجتماعی» بیش از کتابداری فنی در ذهن نوشین ضریب گرفت. در «کتابداری اجتماعی»، گزینش مناسب کتاب برای مخاطب (چه کتابی برای چه مخاطبی) اهمیت دارد. کتابدار باید تمام خدماتی را که باعث آشنایی جامعه با کتاب می‌شود، در اولویت کاری‌اش قرار دهد. (پایان بخش نخست)

ایران اسلامی مهد پرورش بانوان صاحب‌نامی است که با بینش و نگرش اصیل و زندگی سراسر تلاش و امید، نمونۀ افتخارآمیز زن مسلمان ایرانی هستند. وجود این سرمایۀ عظیم انسانی ما را برآن داشت تا ضمن مرور تاریخ معاصر، به معرفی این بانوان اثرگذار بپردازیم. دفتر تکریم بنیاد ملی نخبگان با همکاری خبرگزاری ایبنا، سلسله‌مقالاتی به‌قلم معصومه رامهرمزی تدوین کرده و در هر مقاله، به معرفی یکی از زنان موفق پرداخته است.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 1
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • کاظم حافظیان رضوی IR ۱۳:۰۰ - ۱۴۰۳/۰۳/۱۶
    تصور کنید، من کاظم خانم انصاری، شاگرد دائمی او ، چقدر باید خوشبخت باشم که استاد راهنمایم نه در کتابداری که در زندگی حرفه ایم، چنین گل گلابی باشد. آموزگاری که چند نسل از وجود مبارکش بهره مند شدند و می شوند. یاد می گیرند و یاد می دهند. چقدر رستگاری! نمی دانم، فقط پایدار باشد و سلامت. یار بی بدیلی است.
  • مرضیه جعفری زاده US ۱۸:۰۵ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۱
    عاشق خانم انصاری این بانوی موفق و انسان به تمام معنا هستم ، خیلی لذت بردم از این قطعه از زندگی این استاد فرهیخته ، ممنون

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها