پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۲۵
رختشو، تصویر نادیده حضور زنان در جنگ

رمان «رختشو» با سرک کشیدن درزندگی حبیبه و پسرانش جهانی متفاوت را در مقابل نگاه مخاطب می‌گسترد؛ حبیبه و پسرانش عدنان و عباس، از دل کاظمین به قلب جبهه‌های جنگ ایران آمده‌اند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - اقدس یوسفی رامندی و زهرا ابراهیمی: جنگ ایران و عراق و مصائبی که مردم ایران مخصوصاً در جنوب درگیر آن بودند زمینه ساز خلق داستان‌ها و شعرها و مقاله‌های زیادی بوده است. رمان رختشو نیز یکی از این آثار فاخر است. این قصه نقش زنان چه در جایگاه مادر و چه در جایگاه همسر را به خوبی نشان داده است. مادران و همسرانی که با درک موضوع و موقعیت و اهمیت دفاع در پشت جبهه هر کاری از دستشان برمی‌آمد، از پختن غذا گرفته تا شستن رخت سربازان را انجام می‌دادند. این زنان، در واقع از سربازان فرزندان و همسران خود هم با عشق و هم با انجام این دستکارها پشتیبانی می‌کردند.

نویسنده این اثر، یکی از جنبه‌های دیده نشده جنگ را دستمایة کار خود قرار داده است. مخاطب البته پیشتر در خاطرات منتشر شده، تصاویری از نقش زنان در امداد، خیاطی، تهیه غذا و موضوعات مشابه را دیده، اما تازگی رختشو این است که این درونمایه با شخصیت‌های محوری زن، در قالب رمان ارائه شده است، خصوصیتی که کمتر بدان توجه شده است.

رمان «رختشو» اثر محمد حنیف، در نمایشگاه امسال رونمایی شد. این رمان ۳۹۹ صفحه‌ای را نشر خط مقدم به زیور طبع آراسته است رختشو همانگونه که اشاره شد، در باره حضور زنان در جنگ تحمیلی است، اما در کنار نشان دادن ضرورت دفاع، صحنه‌هایی از دهشت جنگ و مصائبی را در جنگ هشت ساله عراق علیه ایران بر مادران و همسران و دختران این سرزمین رفته نشان می‌دهد. درونمایه این اثر، درباره لحظات خاصی است که زنان ایرانی و حتی عراقی در طول جنگ متحمل شده‌اند. رختشو جایگاه همسران و مادران رزمندگان را به خوبی نشان داده است. مادران و همسرانی که با درک موضوع و موقعیت و اهمیت دفاع در پشت جبهه هر کاری از دستشان برمی‌آمد، از پختن غذا گرفته تا شستن رخت سربازان را انجام می‌دادند. زنانی که از سربازان فرزندان و همسران خود هم با عشق و هم با انجام این دست‌کارها پشتیبانی می‌کردند.

شخصیت‌های حاضر در «رختشو»، عبارتند از: حبیبه، شیوا، ننه بشیر، ننه فاطمه، عمه عشرت، مینا، دکتر کارینا، ضحی و لین‌من. در میان این زنان، حبیبه جایگاهی خاص دارد و شاید گفت که نویسنده بیش از همه به زندگی این شخصیت پرداخته است. حبیبه از دو ازدواج قبلی‌اش دو پسر دارد که هر دو درگیر جنگ شده‌اند: عدنان و عباس. عباس تابعیت ایرانی دارد و عدنان به این دلیل که پدری عراقی بوده، ایرانی محسوب نمی‌شود، شاکله شخصیت عدنان با وضعیت بحرانی همخوانی دارد، اما عباس اینگونه نیست و مجموعه حوادثی که بر این دو می‌گذرد، زمینه طلاطم‌های روحی این شخصیت را فراهم می‌آورد. قسمتی از داستان با اینکه برای ما اطلاعاتی در مورد ازدواج پدر و مادر حبیبه و جدایی برادرزاده از عمه ارائه شده، و باید گره گشای داستان زندگی حبیبه باشد در واقع خواننده را گیج می‌کند. با این حال، دردهایی که ممکن است مادران در طول جنگ کشیده باشند، یکسره در وجود این زن نهاده شده است.

شیوا دختر رئیس سابق راه‌آهن جنوب دیگر شخصیت محوری رختشو است که از ابعاد مختلف بدان پرداخته شده است. نویسنده اینگونه در آغاز رمان کنشگری شیوا را نشان می‌دهد: «حبیبه از شنیدن اولین جمله‌ام جا می‌خورد: «خواستگار پسرتُم!» چشم‌های سیاهش گرد می‌شود؛ آنقدر که در صورت لاغرش چیزی جز همان دو بادام درشت به چشم نمی‌آید. مژه‌هایش مثل شاخه‌های تیزِ کُناری کهنسال صورتم را خراش می‌دهد. از شدت درد، یا بهت، پلک می‌زنم و می‌بینم که شعاع آن دو دایرة بزرگ تیره‌رنگ، کوچک می‌شود و اجازه می‌دهد تیغة تیز بینی و لب‌های خشک پاسیده هم پدیدار شوند: «حبیبی!..سلام‌ات بلعیدی؟»

می‌خندم: «خاطرخواه سلام یادش نمی‌مونه حبیبه خانم!»

پوووووووف کشداری توی صورتم خالی می‌کند: «زبونت هم طویل خانم ممرضه!»

پرسان که نگاهش می‌کنم، حرفش را پی می‌گیرد: «یعنی به قول شما خانم پرستار!» (ص ۹)

ننه بشیر به عنوان مدیر رختشویخانه و کسی که مامور می‌شود تا رفتار مشکوک حبیبه را بررسی کند و در مورد او تحقیق کند بسیار ناشیانه رفتار می‌کند. البته در ادامه باعث یک شگفتی می‌شود. این زن نیز رازی دارد که ریشه آن در تضاد تفکراتی وی و خانواده متمول اوست. پس تصمیم می‌گیرد که برخلاف عرف خانوادگی خودش را وقف جنگ کند.

نویسنده از شیوه‌های مختلف شخصیت‌پردازی برای ارائه آنها به خواننده‌اش استفاده کرده است، اما اغلب آنها در موقعیت‌های خطیرند که ماهیت واقعی خویش را نمایان می‌سازند. هرچند بعضی شخصیت‌های فرعی همچون مینا، در ذهن نمی‌مانند. دلیل آمدن مینا به رخشوخانه که چیزی نیست جز عشق به نامزدش به سادگی تمام کار ضد قهرمان داستان را پیش می‌برد؛ ولی آنقدر که مصیب و ننه بشیر و حبیبه زنده نشان می‌دهند، مینا و حتی دکتر کارینا اینگونه نیستند. اصولاً دلیل و کار خاصی از دکتر کارینا نمی‌بینیم تا قسمتی که دخترش طعمه‌ای برای هدف شریف می‌شود.

پرشِ تأملی راوی که در اثنایِ کلام و در گذر از خاطراتِ گذشته به معرفیِ شخصیت‌های داستان می پردازد اولین نشانه‌هایِ بحران داستان را هم به خواننده ارائه می‌دهد. بحرانی که بعداً کنشِ اصلی داستان را به همراه خواهد داشت؛ پس بایسته است که قرار گرفتنِ خالقِ اثر در بطنِ شخصیت‌هایِ داستان و نقلِ قصه از زاویه عمیقِ نگاهِ آنها را از دیگر نقاط قوتِ ماجرا محسوب کنیم. کمتر از سه صفحه بعد از شروع اولین فصل رمان، خواننده متوجه حضور خودِ نویسنده نیز در داستان می‌شود، چنین ورودی که ابتدا کمی زمخت به نظر می‌رسد، اما چون به ورود صاحب قلم در مسیر حوادث و در ساحت داستان تبدیل می‌شود؛ نویسنده در ارتباط با سربازی که دچار موج‌گرفتگی شده است، به یکی از شخصیت‌های داستانی تبدیل می‌شود زنده بودن قصه را بیشتر برایمان نشان می‌دهد اگرچه نویسنده در این کار بسیار موفق بوده ولی گاهی ذهن خواننده را از مسیر قصه بیرون می‌کشد. با این حال، شخصیتهایی مثل ننه فاطمه، عمه عشرت و لین‌من در خلال این فراروایت‌ها شناخته می‌شوند.

رمان «رختشو» از منظر پایان‌بندی نیز همچون آثار مدرنیستی، پایانی باز دارد. با اینکه خواننده خیالش از بابت بعضی شخصیت‌های در معرض خطر تا حدودی راحت می‌شود، اما در درون داستان این اتفاق نمی‌افتد، از سویی، با کشف ماهیت واقعی برخی شخصیت‌ها، مخاطب علاقه‌مند است که زندگی این دسته از شخصیت‌ها را نیز دنبال کند. با این حال، نویسنده برخلاف مدرنیست‌ها به دنبال نزدیک شدن به حقیقت نیست، بلکه احساس می‌شود که از نظر او همچون نگاه پست‌مدرنها اصولاً حقیقتی وجود ندارد.

در قسمتی از رمان، یکی از رختشوها به نام لین‌من، چهل و یک سال بعد از ماجرای حبیبه، با این خیال که هنوز جنگ در حال وقوع است و او باید وظیفه‌اش را به عنوان یک رختشو انجام دهد، صبح زود خودش را به در ورودی شرکت تراورس بتنی راه‌آهن می‌رساند؛ جایی که در زمان جنگ تبدیل به بیمارستان شده است. او، بعد از اینکه درمی‌یابد که اشتباه کرده، با دیدن نویسنده، سراغ دایی مرادش را می‌گیرد: «بدون آنکه منتظر پاسخ من باشد، خودش گفت: «یکدفعه غیبش زد. می‌گفتن با آیفای ارتشی جزغاله شده!»

لین‌من حرف‌های دیگری هم زد و قبل از رفتن از من پرسید که در ورودی شرکت تراورس بتنی راه‌آهن چه می‌کنم؟ وقتی در جوابش گفتم که برای تحقیق در باره رمانی با عنوان رختشو به اندیمشک سفر کرده‌ام و این نگهبان بدعنق نمی‌گذارد بروم بیمارستان را از نزدیک ببینم، پرسید: «چرا این همه راه رو کوبیدی اومدی اینجا؟ تو که بیمارستان رو دیدی؟»

چگونه می‌توانستم در جوابش بگویم که بیمارستان را ندیده‌ام و خود او هم ساختة خیال من است؛ ناچار حرفی نزدم؛ اجازه دادم فکر کند که همه چیز واقعییت دارد.» (ص ۳۸۵)

در ادامه، نویسنده، اینگونه، به استحاله جامعه و تغییر ارزش‌ها بعد از گذشت چند دهه از دوره جنگ و دفاع مقدس اشاره می‌کند: «به دیوار آجری اتاق نگهبانی شرکت تراورس بتنی راه‌آهن تکیه دادم. باد کولر گازی از دری که هنوز باز بود، به یک طرف صورتم می‌خورد … نگهبان شرکت تراورس بتنی راه‌آهن، حتی حاضر نیست، زنی سالخورده را لختی به اتاق خنک نگهبانی دعوت کند. پیرزنی که فکر کرده، هنوز هم در روزگار جنگ زندگی می‌کند و آمده بی‌هیچ مزد و منتی رخت خونین سربازان جنگ را بشوید؛ آن‌وقت یک مسافر غریبه چرا باید انتظار داشته باشد که ساعتی در خنکی اتاق نگهبانی بیاساید؟

.... لین‌من غضب‌ناک به نگهبان بدعنق نگاه کرد: «برو خدا رو شکر کن که آجر و خاک این بیمارستانم واسم عزیزه! وگه نه جوابت رو می‌دادم.»

لین من این را گفت و به پیشواز دومین حملة باد سموم رفت. خاک و شن چادر سیاهش را رنگ زد. صحنة رفتنش در میانة راهی که از دو سوی آن، درختهای آکالیپتوس سر برآورده بودند…»» (ص ۳۸۶)

در مجموع باید گفت که رختشو از نظر محتوایی روی وضعیت زنان در جنگ متمرکز شده و از جنبة ساختاری نیز نگاهی نو به جنگ دارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها