سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - بشیر علوی، نویسنده و منتقد ادبی: رمان «ماجده» نوشته فریبا جعفری، نمایشنامهنویس و داستاننویس بوشهری سال ۱۴۰۲ با همکاری انتشارات عنوان در ۲۳۴ صفحه منتشر شده است. داستان با شروع ناگهانی که معلوم میکند ژانری غمگینانه و عاشقی دارد، شروع میشود. بهادر شخصیت اصلی این داستان است که به دنبال دختری به نام زیور راهی دریا میشد. زیوری که در اول داستان معلوم نیست، چرا رفته و کجا رفته است؟ راوی داستان سوم شخص مفرد با دانای محدود است. راوی طرفدار بهادر است و در تصمیمها و توصیفهایش طرف بهادر را میگیرد.
کتاب فصل فصل نوشته شدهاست و در هر فصل تقریباً و مبهم به معرفی یا شناساندن شخصیتی میپرداخت. خواننده تا صفحهها ۴۰ تا ۵۰ هنوز در ابهام داستان و شروع آن است که راوی آرام آرام داستان را برای خواننده روشن میکند و خواننده متوجه داستان و چگونگی آن و ربط شخصیتها به هم میشود و به نظرم میرسد که این رفتار از سوی نویسنده کاملاً آگاهانه و عامدانه بوده است.
چیزی که در اوایل، داستان را زیبا میکند، عشق ناتمام زائرمحمد، پدر بهادر، به زیوری که از قضا همنام معشوق بهادر است. زائرمحمد عاشق زیور بوده و چون به او نرسیده، او را به ازدواج ناگهانی ستاره درمیآورند. ستارههای که قرار بوده، خواهرش، نازخاتون، زن زائرمحمد شود، ولی چون یک جنگ قبیلهای باعث شده که نازخاتون را به بهمنیار بدهند، به تلافی نازخاتون، خواهرش ستاره را به زائرمحمد میدهند. این ازدواج هرچند بدون اذن و اجازه زائرمحمد ایجاد شده بود، ولی زائر محمد به ستاره وفادار مانده بود و به او خیانت نکرد. این شروع داستان باعث زیبایی و جذابیت داستان شده است.
داستان در تنگستان و دلوار و روستاهای آن منطقه و نیز در کویت و آبادان اتفاق افتاده است. بهادر به وسیله تلاش و راهکار خودِ ستاره به کویت فرستاده میشود و آنجا دست او را در دست ایوب می گذارند که ستاره به او سفارش کرده بود از بهادر نگهداری کند.
در داستان به رسمهایی اشاره شده است که زن را به عنوان کالایی یا برای توقف درگیری و دعوایی شوهر میدادند:
«کار عجیبی نبود، اینکه پدری برود و دختری را برای پسرش پسند کند. و به خانه بیاورد معمول بود… این نوع ازدواجها هم در آن زمان مرسوم بود و بیشتر به خاطر رفع کدورت و ایجاد بین دو فامیل انجام میشد تا هیچکدام متعرض دیگری نشود.»
داستان در داستان شیوه این کتاب است. هر کسی در داستان برای خودش داستانی دارد. ماجده که نام کتاب است، نام دختر ایوب است. ایوب که همان «ماندنی» است که از سوی ستاره به کویت فراری داده شده و کسی به جز ستاره نمیداند که او همان ماندنی است. با این منوال داستان، بهادر در فرار خود با کویت به نزد دایی خود میرود و این را اصلاً متوجه نیست. ماجده دختر همین ایوب است که دختری زیبا و خوشصدا و متمایل به موسیقیهای بوشهری است.
در این کتاب، اشارهای ارزشمندی به باورهای بومی شده است. جایی که زن بهمنیار، نازخاتون، بچهاش پس از تولد مرده است. ستاره نگران بود، زیرا میدانست که بهمنیار «حالا بیشتر به فکر شوم بودن مرگ بچهاش هست، نه تلخ بودنش».مرگ بچه را شوم دانستن و نگرانی شومی این اتفاق بودن در سنت بعضی از قبایل بوشهر جاری بوده است.
در ادامه، بهادر، فرزند ستاره، با شریفه ازدواج میکند و ماجده نیز به خاطر درگیری با خانواده و تهمتی بیاساسی که زبیده به او زده بود با پیشنهاد پدرش، ایوب و با کمک زائرمحمد به بوشهر میرود و در بوشهر و برازجان معلم میشود. زائرمحمد ناخواسته بهخاطر نگاه جنسی که بهمنیار به ماجده داشت، بهمنیار را با تیر میزند و همراه با ماجده به خرمشهر فرار میکند و آنجا برایشان اتفاقاتی میفتد و از سوی دیگر، بهادر و فرشته و ستاره نیز راهی کویت میشوند تا نزد ایوب زندگی کنند.
این داستان در بحبوبه شروع اعتراضات و راهپیماییهای قبل از انقلاب علیه رژیم پهلوی صورت میگیرد. نگاه نویسنده بیشتر معرفتشناسی عناصر داستان است تا بحث وجود. عنصر غالب در داستان در این حیطه، معرفتشناسی است. البته مباحث وجودی نیز در داستان مطرح میشود؛ ولی آنچه غالب است گفتمانها و موارد معرفتپژوهی است.
زبان داستان هموار و سالم و ساده و روان است و اطناب یا ایجادی در داستان وجود ندارد و همه چیز بر طبق تعادل پیش میرود. چیزی که در داستان دیده نشد، تفاوت میان حادثه و اتفاق است. نویسنده، نتوانسته این تفاوت را در داستان اجرا کند، گاهی اتفاق و تصویرسازیهای آن در جایگاه حادثه ایجاد شدهاست. این از نکات ضعف این داستان بود که اگر یک خوانندهای حرفهای داستان را بخواند، میتواند این سستی را در داستان ببیند.
در داستان گاهی به زنانگی زنان نیز اشاره شده است. در داستان زنان استان بوشهر تا به حال ندیده بودم که یک زن در مورد زنان این گونه بنویسد و زنان را متهم به مواردی کند که علمی نیست و فقط در افواه عوام متواتر شده است. در داستان ماجده چند بار دیده شد که نویسنده به زنان، اتهاماتی زدهاست که این اوصاف از دیدگاه زن، آن هم در زمانی که زنان به دنبال استقلال متنی و فرهنگی خو هستند، جای تعجب دارد. در صفحه ۱۸۸ کتاب ماجده پس از درگیری زنان داستان که بیشتر میان زبیده و ستاره و حمیرا بود، راوی از ذهن ماجده مینویسد که «صدای اذان صبح که بلند شد به خودش گفت: هیچکس مثل زن نمیتواند ریشه یک زن را بسوزاند. امان از کینه زنها.»
تراژدی پایان داستان نیز در جای خود بسیار زیرکانه و زیبا بود. داستان هرچند خیلی سریع تمام شد. این تمام شدن سریع داستان، به گونهای نمایشی و سینمایی است، چیزی که نویسنده در آن دستی دارد. داستان در دو کشور ایران و کویت و کاملاً با مفاهیم و باورهای بوشهریها و اعراب تولید شده است. از متلکهای زنانه، معلوم است که راوی جنسیتی زنانه دارد. داستان بیشتر قبل از انقلاب اتفاق افتاده است که با شروع و پیروزی انقلاب اسلامی ایران داستان به پایان میرسد.
داستان مملو از واژههای بیابانی و دریایی است. نویسنده جایی که از منگلو و روستاهای پشت کوه تنگستان صحبت میکند از باورها و زبان بیابان بهره میبرد و جایی که از مردمان دریا صحبت میکند از باورها و زبان دریا استفاده میکند. این دو زبان در کتاب با هم طرح داستان را تمام کردهاند. در پایان ذکر این نکته لازم است که زبان سرشار از اصطلاحات دریایی است که ذهن خواننده را به این میکشاند، انگار نویسنده مرد است و ناخدا است.
نظرات