یکشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۶
خیمه‌ها خالی ز سقا مانده بود!

گلستان- عاشورا نمایش پرشکوه عشق است که با ایثار و از خودگذشتگی امام حسین (ع) و یاران فداکارش در صحنه کربلا خلق شد و هر سال با فرا رسیدنش هر عاشقی که واقعه عاشورا را خوانده باشد و به راز و رمز آن پی برده باشد، دل از این عاشقی بر نمی‌کند و می کوشد وارد این خیمه و مکتب شود تا بهره ای ببرد و یا ردی از ارادت خویش به یادگار بگذارد که نمونه ای از آن را در شعر جمعی از شاعران شهرستان گنبدکاووس شاهد هستیم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در گنبدکاووس؛ حماسه کربلا حقیقتی را در کهکشان عشق و خون به تصویر کشید تا دیگرکسی برای چشم پوشیدن از آفتاب حقیقت، بهانه‌ای نیابد و صلابت آسمانی‌اش را ستایش کند و در برابر قداست و عظمت آن سر تعظیم فرود آورد.

تابلوی عاشورا درس و تضمینی برای عدالت، حق‌گرایی، حق‌خواهی و مبارزه با ظلم و ستم در همه عصرها و دوران‌ها و الگویی برای چگونه زیستن است که هر کس می‌کوشد از این منبع درخشان در حد تاب‌وتوان بهره‌مند شود که جلوه‌ای از این توجه و تأمل در این مکتب را در شعر جمعی از شاعران گنبدی شاهد هستیم.

بهمن نشاطی

شب، امشب، دلم با صفا شد چه بهتر

به آیینگی مبتلا شد چه بهتر

غریبی که ناگاه دل کند ازاین خاک

هوایی ترین آشنا شد چه بهتر

به سوی حرم دستها را گشوده ست

فقط گرم ذکر ودعا شد چه بهتر

شفابخش وقتی تو باشی چه باک است

به رویم در درد وا شد چه بهتر

در این روضه کاری کن ای اشک ای اشک!

که شاید دل عقده وا شد چه بهتر

خودت را فقط از تو می خواهم وبس

اگر حاجتم هم روا شد چه بهتر

به عکس حرم قانع ام تا همیشه

نصیبم اگر کربلا شد چه بهتر

سید ابراهیم سجادی زاده

آشنای آشنا، قرآن بخوان

تا شود ثابت که گفتار تو نیست،

غیر آیات خدا، قرآن بخوان

سوره کهف از لبانت می سرود

باز می آیی به ما، قرآن بخوان

تا شود رسوا فریب وفتنه ها

با همان صوت رسا، قرآن بخوان

تا نترسد دخترت در بین راه،

تا همان شام بلا، قرآن بخوان

با صدایت می کندزینب (س) یقین

فتنه ها را برملا، قرآن بخوان

تا شود سجاد (ع) هم آماده تر

از برای خطبه ها، قرآن بخوان

در فلسطین، کودکان را می کشند،

شامیان بی حیا، قرآن بخوان

جنگ فرهنگ است ای قاری بیا،

روضه روضه، جا به جا قرآن بخوان

ای حسینی، با سرِ بر روی نی،

اربعین در کربلا، قرآن بخوان

جان پیغمر (ص) حسین فاطمه (س)

ای سر از تن جدا، قرآن بخوان

علی اکبر رحیمی

در کنار و لابلای نیزه ها

پیکری از آل طاها مانده بود

از جفای شمر بی شرم و حیا

جسم پاکش زیر سم ها مانده بود

رفت سوی آب عباس رشید

خیمه ها خالی ز سقا مانده بود

از زمین و آسمان خون می چکید

کربلا شرمنده و وا مانده بود

شعله سر تا سر گرفته خیمه ها

آتشی بر دشت و صحرا مانده بود

دختری تنها و از آل حسین

در میان خیمه ها جا مانده بود

بی برادر با یتیمان حسین

زینب است زینب که تنها مانده بود

زین مصیبت زین عزا زین واقعه

آتشی بر قلب زهرا مانده بود

محمد حسن زاده

قصه آغاز شد از دعوت پنهانی تان

از خبر های پیاپی, دل زندانی تان

قاصدک های شما یا خبری خوش دارند

یا که نه حامل پیغام خطر – هشدارند-

راه افتادم و در ماسه فرو می رفتم

همه گفتند نرو، هیچ نگو … می رفتم

وقت احرام تنم از وطنم برگشتم

دل به دریا زدم و با کفنم برگشتم

دل به دریا زده ها تشنه ی اقیانوسند

در شط خونی دریازده ها محبوسند

***

ناگهان سکه ی زر بر سرتان پاشیدند

خواب را از دم چشمان شما دزدیدند

تب عصیانگری کوفی تان گل کرد و...

عامل شهرت و معروفی تان گل کرد و...

این چنین شد هوس دست بریدن کردید

هوس حنجره بر نیزه کشیدن کردید

همه دریا زده، جادو شده، در خواب و… همین

قصه کامل شده با بردگی آب و …همین

استخوان در گلوی ساقی کوثر شده اید

تیر در حنجره ی سرخ کبوتر شده اید

نا مه هاتان همه تبدیل به شمشیر شده

وقت گل دادن و گل گفتن مان دیر شده

بگذرم باقی مطلب همه را می دانید

نینوا و عطش و علقمه را می‌دانید

رقص هفتاد و دوخورشید سر نیزه ی عشق

رقص بی پا و تن از کرببلا تا به دمشق

دارم از بین شما می روم اکنون، بزنید

دشنه ی تشنه ی خود را به دل خون بزنید

بزنید این دل دریایی من مال شماست

بی کفن، بی سر، قربانی امسال شماست

قصه پایان نگرفته است که پایان شماست

تا ابد قصه ی ایمان من و نان شماست

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها