سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ مرصع موسیالرضایی، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی: پیشتر خواندیم که جمشید بعد از طهمورث به پادشاهی رسید. او پادشاه-موبدی بود که علاوه بر فره ایزدی، میخواست روان مردم را به روشنایی هدایت کند و در دوره اول پادشاهیاش توانست مردم را از تمام امورات دنیایی بینیاز کند و مرگ را نیز از بین ببرد!
برآمد بر آن تخت فرخ پدر به رسم کیان بر سرش تاج زر
کمر بسته با فرّ شاهنشهی جهان گشته سرتاسر او رهی
جمشید با دیدن گستردگی روزافزون قلمرو و مردمان زیر سلطهاش، و با داشتن تختی که با کمک دیوان، آرزوی پرواز را نیز برای او دستیافتنی کرده بود، مغرور شد و فراموش کرد هرچه دارد به لطف اهورامزدا و با مدد فره ایزدی است؛ پس این غرور قلب او را تیره ساخت؛ موبدان را فرخواند و ادعای خدایی کرد:
ز گیتی سر شاه یزدان شناس ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده مهان که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم چنان است گیتی کجا خواستم
آری، جمشید ادعا کرد هر آنچه از خیر و نیکی در گیتی وجود دارد، تنها از آنِ اوست و همه باید او را در مقام خدایی بستایند. موبدان و روحانیون با شنیدن این سخنان از او ناامید شدند. چندی نگذشت که فره ایزدی از او رخت بست و کم کم هر آنچه از دانش و هنر داشت، از او گرفته شد.
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیره گون گشت روز همی کاست آن فرّ گیتی فروز
قدرت جمشید رو به افول گذاشت. در سراسر کشور مدعیان حکومت و مخالفان سر بر داشتند. جمشید که بدون فره ایزدی توان بدست گرفتن مجدد قدرت را نداشت، چارهای جز گریز پیدا نکرد. صد سال کسی از او نشانی نیافت و این در حالی رخ داد که در آن سوی مرزها، در بین النهرین، اتفاقاتی در حال وقوع بود.
داستان پادشاهی جمشید در دفتر اول شاهنامه فردوسی بعد از داستان طهمورث و پیش از داستان مرداس آمده است.
نظرات