سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – ساحل رضایی: همزمان با دهه پایانی ماه صفر شب شعر «ذره و خورشید» دوشنبه شب در محل نگارخانه رضوان مشهد و به همت مؤسسه آفرینشهای هنری آستان قدس رضوی با اجرای «سعید بیابانکی» و با حضور جمعی از شاعران برجسته کشور و خراسان برگزار شد.
در این محفل، شاعران مطرحی چون محمدجواد غفورزاده «شفق»، حمیدرضا شکارسری، محمدمهدی سیار، محمود حبیبی کسبی، هادی منوری، هادی فردوسی، مسعود یوسفپور، جواد اسلامی، رضا گردویی، رضا رحیمی عنبران، علی مقدم، الهه بیات مختاری، ملیحه اخوندی و معصومه سادات اسدیا» اشعاری آیینی خواندند.
این برنامه ضبط تلویزیونی شد و قرار است از طریق شبکههای چهار سیما و خراسان رضوی، پخش شود.
مسعود یوسف پور در این مراسم این قطعه را قرائت کرد:
شب وصال چنان میرمد غم از دو طرف
که گرم دوست شود چشم پر نم از دو طرف
نه راه پیش و نه پس دارم از دو ابرویش
به قصد کشتنم آورده آدم از دو طرف
به اوست بسته حیاتم که نسبتِ نَفَسش
رسیدهاست به عیسی بن مریم از دو طرف
عرق نشسته بر آن رخ در آفتاب تموز
به گُل نشسته تو گویی که شبنم از دو طرف
نگو شکاف و ترک، کعبه آن مطافِ ملک
به حرمت پدر خاک، شد خم از دو طرف
میان ما و ولایش، مباهلهست و غدیر
شدهست رشتۀ پیوند، محکم از دو طرف
مسیحیان جهان «ایلیا» به او گفتند
یکیست خوانی اگر، نقش پرچم از دو طرف
به شرق و غرب نماند پناهگاهی راست
اگر برآورد آن تیغ خم، دم از دو طرف
علیست آینه ذات حق و نفس نبی
خدا گذاشته آئینه، آنهم از دو طرف
بهشت اوست، مرو راهِ آن دو دیگر را
جهنّم است برادر! جهنّم از دو طرف
میان ما و رسیدن به آن مقام، دریست
دری که بسته خداوندِ عالم از دو طرف
معصومه سادات اسدیان نیز این شعر تقدیم کرد:
سرم فواره ای آشفته در آغوش میدان است
صدایم نی نی دلتنگی یک مرد چوپان است
گلویم لانه ی گنجشک های از صدا لبریز
لبم میعادگاه هر چه حزن و هر چه هذیان است
دلم آرامشی دیرینه میخواهد ولی طوفان
میان سینه ام هر آینه در حال جولان است
قفس، وقتی قفس پرواز را از یاد من برده
حرم آری حرم تنها پناه خسته بالان است
پس از این خشکسالی چشم هایم گریه میخواهد
بخواه از او که اینجا بارگاه جود و احسان است
ببار ای ابر رحمت بر درختان تبر خورده
تویی که دست هایت آسمان هر چه باران است
به دریا میرسم در ایستگاه آخر بغضم
دم باب الجواد از زائرانت راهبندان است
زیارت نامه را با صد زبان از عجز میخوانم
چقدر اینجا برای دردها درمان فراوان است
به سمتت دست مشتاقی برای دانه آوردم
به جز صحن شما هر جا که رفتم شرح خسران است
میان صحن آزادی لباس توبه می پوشم
مرا در بند کن آزادی از تو عین عصیان است
منم یک ذره ناچیز در پای تو افتاده
که محتاج نگاه گرم خورشید خراسان است
کنارم می نشینی لحظه ی جان دادنم آیا
اگر لطف تو باشد مرگ حتی سخت آسان است.
هادی فردوسی از دیگر شاعران نیز در این مراسم شعر زیر را خواند:
در باغ همیشه سرو، سرور، سلطان
در بیشه هماره شیر، رهبر، سلطان
سلطان پرندگان عقاب است ولی
در صحن تو میشود کبوتر سلطان
ای شمس شموس، صبح روشنگر تو
همچون صدف است مشهد و گوهر تو
خورشید جواب نور بر لب دارد
وقتی که سلام میفرستم بر تو
از نغمه ی عشق، شور میگیرد و بس
از دانش او شعور میگیرد و بس
عمری ست پس از شاه خراسان خورشید
از شاه چراغ نور میگیرد و بس
باد آمده است در تکاپو باشد
شیر آمده است تا که آهو باشد
ای رویش هشتمین بهار آقا جان
گل نام تو میبرد که خوشبو باشد
با روح بهار در تکلم هستی
میرویی و از تبار گندم هستی
خورشید به هفت آسمان مینازد
غافل که تو آسمان هشتم هستی
با نام تو عشق سرمدی خواهد شد
دلها همه خالی از بدی خواهد شد
هر غنچه که بر تو میفرستد صلوات
یک روز گل محمدی خواهد شد
همیشه مثل آهو در طواف اند
در این سو و در آن سو در طواف اند
کبوترهای زائر دسته دسته
به دور گنبد او در طواف اند
بنوشم شهدی از پیمانهات را
ببوسم خاک پاک خانه ات را
به دریاها نخواهم داد ای عشق
نمی از آب سقاخانهات را
دل شاعر همیشه سنگ میماند
زبان شعر بی آهنگ میماند
بدون تو یقین دارم رضا جان
که دعبل هم کمیتش لنگ میماند
رضا رحیمی عنبران هم با این قطعه در شب شعر «ذره و خورشید» حضور یافت.
صدای خش خش جاروی پاکبان آرام
به کوچه های پر از درد و رنج، داد سلام
نشسته زخم به چهره به شدت چشمه
نشانده اشک به رخساره از غم ایام
به جوی برگ خزان، جای آب پاک، روان!
به شهر، عطر غریبی وزیده در هر گام
دلش دچار سپاسی ست از غمی مبهم
که یک جهان ورع و حلم مانده در ابهام
گرفته بود ولی وام ازدواج، از بانک
برای مجلس جشن پسر، که شد ناکام!
تمام فکر و خیالش سراغ وامش بود
هنوز فکر خودش را نکرده بود تمام
حلال خویش نمیخواست مال مردم را
نرفته بود، نه هرگز، به سمت مال حرام
به نان سفره همسایه چشم داشت نداشت
به رقم حجم تهی دستی اش نشد بد نام
اگرچه دامبرایش گشوده فکر و خیال
خدا گواست، نبوده به فکر استخدام!
همیشه روی گشاده اگرچه دستش تنگ
نبوده تنگ نظر در کنار فقر مدام
چنان شهیر به تقواست بین مردم شهر
نرفته حج شده حاجی و حجة الاسلام
به با صفایی او نیست، بیناین مردم
لباس خدمت او مثل جامه ی احرام
مقام قرب خدا، جایگاه هرکس نیست
رضاست اوج کمال و خوشا به سیر مقام
چه سر به زیر رسیده به پای درب حرم
پرید جغد بد اقبالی اش، چنین از بام
گذاشت جاروی خود را به شانه ی دیوار
گذاشت پشت سرش خیل غصه و آلام
خوشا زیارت در نیمه ی شبی روشن
خوشا سعادت بزم خواص و جمع عوام
نگاه کرد به سمت حرم سلامی داد
تمام صحن به ناگاه شد علیک سلام
نوشت نامه و اما… گذاشت در جیبش
رسید نامه ی ناخوانده اش به دست امام
غبار از دل او رفت زیر جاری اشک
غبار از سر و رو رفت با پر خدام
کنار پنجره فولاد، خسته، خوابش برد
و نور بود که تابید، روی او آرام
محمد مهدی سیار هم با این شعر در این شب شعر حضور پیدا کرد:
ای پناه بیپناهان، السلام! چاره گمکرده راهان، السلام!
آسمان ابرهای بیقرار! کهکشان اشکهای بیشمار!
دیدهی مردم به دست یاریاتچشم آهوها به مردمداریات
ای زمین و آسمان سرمست توبر میآید کارها از دست تو
گوشه گوشه صحن تو در نور ماهتکیهگاه گریههای بیپناه
در طوافت ابر و باران و نسیمبال بال یا رئوف و یاکریم
آمدم قفل دلم را وا کنیکودکیهای مرا پیدا کنی
ای بهشتم باغ کاشیکاریات! مانده دل دست امانتداریات
نظر شما