سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه نعمتی: علیاکبر والایی، نویسنده و نمایشنامهنویسی است که بیشتر آثارش قبل از چاپ، در مجلات و ماهنامههای مختلف نوجوان منتشر شده است. او نویسنده آثاری همچون «رسته سنگاندازان»، «روشنای خاموش»، «بازگشت کاتب» و «شرارههای آتش» است. والایی داوری جشنوارههای ادبی را در کارنامه فعالیت خود دارد و در زمینه ادبیات دفاع مقدس، تاریخ و فلسطین، آثاری برای نوجوانان تألیف کرده است. در این شماره از پرونده «چطور کتابخوان شدم؟» با او گفتوگو کرده و مروری داشتیم بر خاطرات کتابخوانی دوران کودکی و نوجوانیاش. این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
- آقای والایی، چطور و چه زمانی با کتاب و کتابخوانی آشنا شدید؟ یادتان هست اولین کتاب داستانیای که خواندید چه بوده؟
اولین خواندنیهای من با کاغذپارههای مجلاتی شکل گرفت که از هر جایی مییافتم. بعد، در آن سالهای کودکی دوره تحصیل ابتدایی، به بچهها در مدرسه تغذیه رایگان میدادند. کیک و شیر و میوه که یادم است بچهها پاکتهای سهگوش شیر را در راه بازگشت به خانه، زیر پا میگذاشتند و آن را با لگد میترکاندند و با صدایی که پاکتها در هنگام ترکیدن میداد و پخششدن سپیدی شیر به اطراف، کیف میکردند؛ اما من بعضی از روزها سهم شیرم را مصرف نمیکردم و همان پاکتهای سهگوش شیر را به لبنیاتی محله میفروختم و با پولش میرفتم مجله کیهانبچهها میخریدم. بهاینترتیب در آن سالها، لذت و تفریح من، خواندن آن داستانها بود.
اولین کتاب داستانیای را که خواندهام درست به خاطر نمیآورم؛ اما مجموعهداستانهای «قصههای خوب برای بچههای خوب» اثر مرحوم مهدی آذریزدی در میان اولینهای کتابهایی بود که میخواندم و بسیار هم از خواندنش لذت میبردم. بعدها که نوجوان شدم، داستانهای پرماجرای کارآگاهی و جاسوسی مایک هامر، کتابهای مورد علاقهام بود و بعد از آن داستانهایی از صمد بهرنگی و کتابهای کانون پرورش فکری. به سن دبیرستان که رسیدم، داستانهای مباحثاتی و عقیدتی مرحوم محمود حکیمی، داستانهایی از علیاشرف درویشیان، جلال آل احمد و بسیاری از رمانهای ترجمه خارجی در میان خواندنیهای من قرار گرفت.
- مشوق اصلی شما برای کتابخواندن چه کسی بود؟ آیا اصلاً برای کتابخوانشدن باید تشویقکنندهای حضور داشته باشد؟
من در دوران کودکی و نوجوانی، مشوقی برای خواندن نداشتم. آن سالها همین که بزرگترها مانع خواندن کتابهای غیردرسی نمیشدند، خودش بهنوعی مشوق محسوب میشد؛ زیرا تفکر سنتی این بود که باید فقط کتابهای درسی را خواند و همین که مشق و تکالیف بهموقع انجام شود، یعنی ما بچه خوبی بودیم. همین اندازه از فعالیت برای والدین کفایت میکرد.
- آیا احساس شما به کتاب و تعریفی که از مطالعه در سالهای کودکی و نوجوانی داشتید با احساس و تعریفتان در سنین بزرگسالی تفاوتی کرده است؟ چه متغیرهایی بر این تغییر اثر گذاشته است؟
قطعاً تغییر کرده است. در کودکی و نوجوانی مطالعه برای لذتبردن و ارضای حس کنجکاوی بود و تأثیرپذیری به همراه داشت؛ اما حالا در سنین بزرگسالی، نگرش به متن کاملاً متمایز است؛ چراکه با پرسش توأم است و آن نگاه نقادانه به اثر، از تأثیرپذیری میکاهد و حتی از لذت خالصی که در اثر خواندن معمول به دست میآید، به مقدار بسیاری کاسته میشود. البته این مسئله در شرایط حرفهای و نوع نگاه به کتابی که ما داریم، اجتنابناپذیر است.
- رابطهتان با کتابخانه عمومی چطور بوده است؟ خاطرهای از حالوهوای امانتگرفتن کتاب از کتابخانه در ذهن دارید که برایمان تعریف کنید؟
در محلهمان یک کتابخانه کانون پرورش فکری دایر شده بود و من در برههای از زمان در آن عضو بودم. گاهی میرفتم و مینشستم و کتابها را همانجا در محل کتابخانه روی میز میخواندم و گاهی کتابی را به امانت میگرفتم. یک بار کتابی را که به امانت به خانه برده بودم، گم کردم و به گمانم کسی آن را به اشتباه برداشته و برده بود. چند روز خیلی نگران و ناراحت بودم و نمیدانستم با مسئله آن کتاب امانتی گمشده چه کنم. عاقبت به نزد مسئول کتابخانه که یادم است خانم مهربانی بود، رفتم و موضوع را با او مطرح کردم.
آن خانم مسئول با همان مهربانی پرسید: شما در خانه آیا کتابی داستانی دارید؟ سر تکان دادم و گفتم بله. او با همان چهره گشاده مهربان ادامه داد و گفت: «خب پسر گلم، برو یکی از همان کتابها را بیاور و بهجای کتاب گمشده به کتابخانه اهدا کن.». از شنیدن این حرف، نفس راحتی کشیدم و با خوشحالی انگار که بال در آورده باشم، از جا جستم و به بیدرنگ سمت خانه دویدم.
- در سنین نوجوانی و جوانی پیش آمده کتابی بخوانید که فکر کنید مناسب سنتان نبوده است؟
خیر؛ آنچنان اشتیاقی به خواندن داشتم که اصلاً به این موضوع گروه سنی فکر نمیکردم و برای همین خیلی زود کتابهای مربوط به بزرگسالان را هم یکی پس از دیگری در دست میگرفتم و مطالعه میکردم.
- بهطور کل، به چه موضوعاتی برای کتابخواندن علاقه داشتید؟ اکنون این علاقه تغییری کرده است
در ابتدا در سالهای نوجوانی، بیشتر داستانهای ماجراجویانه، پرهیجان، پلیسی و کارآگاهی میخواندم. بعدها مجال آن را پیدا کردم که کتابهای وزینتر را برای خواندن دست بگیرم. آثار صمد بهرنگی، آل احمد، علیاشرف درویشیان و نیز رمانهای ترجمه، آثاری مانند «کوههای سفید» نوشته جان کریستوفر و آثار ترجمهای از نویسنده آلمانی اریش کستنر و داستانهای چخوف و نویسنده ترک، عزیز نسین، از آن جملهاند.
- کتابخواندن چه تأثیری داشت که شما در آینده به سمت فعالیت در حوزه فرهنگ و ادب حرکت کنید؟
آنچه مسلم است، ساختهشدن شخصیت امروزم، پایه و اساس تمام فعالیتهای دوران بزرگسالی و اکنونم، مرهون همان مطالعات پیوسته و شوقآمیز دوره نوجوانی بوده است. برایم فقط و فقط همان مطالعه مهم بود که هر روز و هر روز مستمر و بیوقفه ادامه مییافت.
- آثار همکارانتان در حوزه نویسندگی را هم مطالعه میکنید؟ آخرین کتابی که خواندهاید، چه نام دارد؟
بله اغلب مطالعه میکن؛ گاهی به مناسبت مسئولیتی که در داوری کتابها دارم، توفیق خواندنشان دست میدهد و گاهی به اقتضای دعوت به جلسات نقد کتاب و سخنگفتن از آن و برخی مواقع هم از سر کنجکاوی یا توصیهای که یک دوست برای خواندن کتاب خاصی پیشنهاد میدهد. اما اغلب اوقات با جستوجو در بازار و اخبار کتاب، با توجه به نویسندگان کتاب، آثاری را در صف نوبت خواندن قرار میدهم. آخرین کتابی هم که خواندهام، «سیاحتنامه» اثر ابراهیم بیگ است.
نظر شما