دوشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۳ - ۱۵:۲۵
ما وظیفه داریم درباره سنت‌ها با بچه‌ها صحبت کنیم

فاطمه مشهدی‌رستم درباره انگیزه تألیف کتاب جدید خود با عنوان «شِرت شِرت، خِرت خِرت» گفت: ما وظیفه داریم از راه‌های مختلف، درباره سنت‌ها با بچه‌ها صحبت کنیم تا آن‌ها به‌طور جامع با فرهنگی که از گذشته به ما ارث رسیده، آشنا شوند و این ارث را به نسل‌های بعدی منتقل کنند.

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: کتاب «شِرت شِرت، خِرت خِرت» نوشته فاطمه مشهدی‌رستم با تصویرگری سِروه ارسلانی به‌تازگی از سوی نشر مهری منتشر شده است. این کتاب، روایتی داستانی از تقابل میان سنت و مدرنیته است که به زبانی نمادین و متناسب با درک کودکان بیان شده است. این داستان سرنوشت جارو و خاک‌انداز قدیمی را روایت می‌کند که با ورود جاروبرقی به انبار فرستاده می‌شوند و در آنجا با دیگر وسایل قدیمی مانند سماور و کمد به گفت‌وگو می‌نشینند. هر یک از این وسایل از کارایی گذشته خود و بی‌مهری صاحبان‌شان گله‌مندند و در عین حال، از جایگاه ارزشمندشان در زندگی‌های گذشته یاد می‌کنند. این ماجرا سرانجام با بازگشت جارو و خاک‌انداز به زندگی روزمره پایان می‌یابد؛ جایی که صاحب‌خانه به ضرورت استفاده از این وسایل برای نظافت حیاط و پله‌ها پی می‌برد.

فاطمه مشهدی‌رستم در گفت‌وگو با خبرنگار ایبنا، از دغدغه‌های خود درباره حفظ و انتقال ارزش‌ها و سنت‌ها به نسل جدید سخن گفته است. او با اشاره به شکاف فرهنگی میان کودکان و والدین، از لزوم آشناکردن کودکان با ابزارهای قدیمی و داستان‌های مرتبط با آن‌ها صحبت کرده و معتقد است چنین آثاری می‌توانند پلی میان دنیای مدرن و هویت فرهنگی ما باشند. او توضیح می‌دهد که در کتاب «شِرت شِرت، خِرت خِرت»، جارو و دیگر وسایل قدیمی همچون هاون و سماور، نمادهایی از گذشته هستند که گرچه کنار گذاشته شده‌اند؛ اما همچنان اهمیت و نقش خود را حفظ کرده‌اند.

همچنین، این نویسنده به تجربه خود در مدارس و قصه‌گویی برای کودکان اشاره کرده و باور دارد این‌گونه داستان‌ها، کودکان را به تأمل در اصالت و نقش سنت‌ها ترغیب می‌کنند و زمینه‌ساز پیوندی عمیق‌تر با فرهنگ پیشینیان می‌شوند. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌توانید بخوانید:

- خانم مشهدی‌رستم، آن‌طور که از داستان «شِرت شِرت، خِرت خِرت» پیداست، این کتاب اثری در حوزه کودکان درباره تقابل سنت و مدرنیته است. چگونه تصمیم گرفتید موضوع تقابل سنت و مدرنیته را در این اثر مطرح کنید؟

من ابتدا سوال شما را با یک پرسش از طرف خود مطرح می‌کنم: چرا هر روز که می‌گذرد، فاصله بین والدین و فرزندان بیشتر می‌شود؟ چرا درک‌نکردن فرزندان به یک معضل مهم در جامعه ما تبدیل شده است؟ چرا توافق‌ها و سلیقه‌های فرزندان کمتر از سوی والدین درک می‌شود؟ این والدین که به آن‌ها اشاره می‌کنم، شامل محیط خانواده و محیط آموزشی نیز می‌شود. اجازه دهید علت را به‌طور مختصر بیان کنم. دلیل این وضعیت، همان نکته‌ای است که در کتاب «شِرت شِرت، خِرت خِرت» به آن اشاره کرده‌ام: تقابل سنت با مدرنیته.

ببینید، فرزندان ما نسل به نسل به جامعه‌ای تعلق دارند که فاصله زیادی با دیروز خود دارد؛ حتی فاصله‌ای یک هفته‌ای یا دوساله. بر اساس تحقیقات میدانی که معمولاً در بخشی از کارهایم برای کسب تجربه بیشتر انجام می‌دهم، متأسفانه به این نتیجه رسیده‌ام هر روز که می‌گذرد، والدین حوصله کمتری برای نشستن پای صحبت فرزندان و گفت‌وگو با آن‌ها دارند. یکی از نشانه‌های این مسئله را می‌توانید به‌راحتی مشاهده کنید. کافی است در خیابان، اتوبوس یا مترو نگاهی بیندازید. مادری که فرزندش در کنارش نشسته یا پدری که بچه‌اش پیش اوست، گوشی همراهی به دست فرزند می‌دهد تا بازی کند.

اگرچه این بازی ممکن است تفکری برای کودک ایجاد کند و او را سرگرم کند؛ اما در حقیقت مادر یا پدر به‌جای اینکه با کودک صحبت کند و او را با تصاویر موجود در مترو یا خیابان آشنا کند، ترجیح می‌دهد گوشی همراه را به او بدهد و خود را خلاص کند. در اینجا اشکال چیست؟ اشکال، ایجاد فاصله و ناشناخته‌ماندن سنت‌های ماست در مقابل آنچه که روزبه‌روز مانند سیلاب و سونامی در برابر چشم‌های فرزندان‌مان اتفاق میفتد؛ یعنی تکنولوژی‌های پیشرفته، انتظارات بالاتر و نیازمندی کودک به دانسته‌هایی که باید بداند مهم است؛ اما متأسفانه منبعی برای کسب این اطلاعات پیدا نمی‌کند.

تمام این مسائل مجدداً به همان تقابل سنت و مدرنیته‌ای برمی‌گردد که متأسفانه بزرگ‌ترها در جامعه ما برای آن زحمتی نمی‌کشند. از سنت‌های بسیار نیکوی ما می‌توان به نوروز یا شب یلدا اشاره کرد. سفره هفت‌سین یکی از مثال‌هاست. کودک امروزی با سفره هفت‌سین آشناست؛ اما تصور کنید اگر این سفره را هرگز نبیند، حتی اگر به دلایلی در خانه خودشان سفره هفت‌سین انداخته نشود، دست‌کم در تلویزیون یا از صحبت‌های دیگران با این قضیه آشنا می‌شود. این تکرار آن‌قدر ادامه دارد که برای کودک جا میفتد و او با سنت آشنا می‌شود.

این سنت تنها به همین موارد محدود نمی‌شود. مثلاً ما در گذشته هاونی داشتیم که والدین‌مان با آن گوشت را می‌کوبیدند. اکنون اگر به یک کودک بگویید «هاون» چیست، او نمی‌داند. هرچند ممکن است ضرورتی نداشته باشد؛ اما زمانی که کودک بزرگ‌تر می‌شود و بنا به دلیلی دنبال چیزی می‌گردد، نمی‌داند آنچه به دنبالش است، کلمه «هاون» یا وسیله‌ای به شکل هاون است. بنابراین مسئله جارو نیز جدا از این مثال نیست یا قندشکن. در گذشته، بزرگ‌ترها قند را واقعاً می‌شکستند؛ اما اکنون قیچی قند وجود دارد یا قند به‌صورت شکسته‌شده؛ در نتیجه، کودک ممکن است نداند قندشکن چیست و فقط قیچی قند را بشناسد.

این وظیفه بزرگ‌ترهاست که این مسائل را برای فرزندان خود توضیح دهند و نه اینکه سنن ما تنها به آداب و رسوم و فرهنگی که داریم محدود شود؛ بلکه حتی ابزارهایی که در گذشته استفاده می‌شده نیز جزو آن سنن هستند و جدا از فرهنگ ما نیستند. بنابراین، من به‌شدت ضروری می‌دانم که حتماً درباره این‌گونه مسائل در برابر تکنولوژی که ما هر روز شاهد پیشرفت آن هستیم، صحبت کنیم و خط فاصله‌ای را که بین این دو وجود دارد، به هر ترتیب که ممکن است، برداریم. این امر موجب می‌شود فرزندان‌مان درباره این مسائل به اطلاعات عمومی و آگاهی لازم دست یابند و به‌هرحال، مطمئنم که این موضوع تأثیر مثبتی بر تخیل کودکان خواهد گذاشت.

- چه انگیزه‌ای شما را به نوشتن کتاب «شِرت شِرت، خِرت خِرت» ترغیب کرد؟ آیا تجربه خاصی در زندگی خود دارید که در خلق این داستان تأثیرگذار بوده باشد؟

من در یکی از مراجعاتم به یکی از مدارس که در آنجا به قصه‌گویی مشغول بودم، به سوالی از طرف بچه‌ها برخورد کردم که در پاسخ سوال اول ذکر کردم. قضیه همان هاون سنگی و هاون فلزی است که برایتان گفتم. در آنجا بود که متوجه شدم لازم است درباره چیزهایی که مربوط به فرهنگ گذشته می‌شود و همچنین سنن موجود، صحبت کنم. این سنن تنها به آداب و رسومی مانند شب یلدا، چهارشنبه‌سوری و نوروز محدود نمی‌شود. ما وظیفه داریم از راه‌های مختلف، درباره سنت‌ها با بچه‌ها صحبت کنیم تا آن‌ها به‌طور جامع با فرهنگی که از گذشته به ما ارث رسیده، آشنا شوند و این ارث را به نسل‌های بعدی منتقل کنند. به همین دلیل، در آن مدرسه جرقه‌ای در ذهنم زده شد که باید حتماً به چنین مقوله‌ای اشاره کنم.

البته این موضوع مربوط به سال‌های قبل است؛ چراکه من هرگز یک داستان را از روی خوشحالی یا بی‌هدف نمی‌نویسم. همواره دوست دارم داستان‌هایی که می‌نویسم و کارهایی که انجام می‌دهم، بر اساس فکر و تأمل باشد. این کار باید به پختگی نهایی خود برسد؛ به گونه‌ای که دیگر نیازی نباشد آن را بررسی کنم؛ پختگی‌ای که برای مقطع سنی کودکان حتی خردسالان یا کودکان دوره دبستان، مفهوم و ارزشمند باشد. همچنین باید نکات سفیدی در کار وجود داشته باشد که کودک را وادار به تفکر کند. به‌هرحال، این شیوه‌ای است که من دارم و بر اساس همین مسائل، داستان «شِرت شِرت، خِرت خِرت» در ذهنم جوانه زد و خوشبختانه بعد از مدتی تفکر درباره موضوعش، آنچه می‌خواستم به‌صورت داستان روی کاغذ شکل گرفت.

در کل، من از کودکی درباره بسیاری از مسائل فکر می‌کردم و بعدها که بزرگ‌تر شدم و به دوران کودکی‌ام بازمی‌گشتم، متعجب می‌شدم که چگونه درباره همه‌چیز فکر می‌کردم و دوست داشتم مسائل زیادی را کشف کنم و درباره آن‌ها آگاهی کسب کنم. یقیناً این موضوع باعث شد که بعدها به‌صورت تأثیری مستقیم در من ظاهر شود. به‌این‌ترتیب، من از مواردی که در دوران کودکی‌ام با آن‌ها برخورد کرده بودم، مانند قندشکنی که در ابتدای صحبت مطرح کردم، استفاده کردم و آن را از دنیای کودکی‌ام استخراج کردم. به یاد دارم که چگونه مادرم لبه قند را روی قند قرار می‌داد یا با ضربه‌ای آن را می‌شکست. این مسائل برای من در آن‌زمان مهم بود. سپس در بزرگ‌سالی، وقتی به گذشته و دنیای کودکی‌ام بازمی‌گشتم، متوجه می‌شدم چه چیزهایی در آن زمان برای من مطرح بوده و یقیناً می‌تواند سوال بسیاری از بچه‌های دیگر هم باشد. بنابراین، همه این‌ها، کار را برای من آسان‌تر می‌کرد. همچنین، هرچه کودک درون انسان با صداقت بیشتری در فکر و وجودش باقی بماند، شخص بهتر می‌تواند درباره نیازهای بچه‌ها صحبت کند یا داستان بنویسد یا قصه‌گویی کند و ارتباط لازم را با بچه‌ها برقرار کند.

ما وظیفه داریم درباره سنت‌های گذشته با بچه‌ها صحبت کنیم

- چگونه به انتخاب نام «شِرت شِرت، خِرت خِرت» برای کتاب رسیدید؟

شاید جالب باشد که درباره انتخاب عنوان این کتاب، نکته‌ای بامزه برایتان تعریف کنم. زمانی که به داستان و تقابل جارو و خاک‌انداز قدیمی با جاروبرقی فعلی می‌اندیشیدم، به این فکر می‌کردم که چگونه می‌توان قصه‌ای بر این اساس شکل داد که هم برای کودک جنبه لذت‌آفرینی داشته باشد و هم تنوع موضوعی را برای او به ارمغان آورد و در عین حال، اطلاعات جدیدی هم به کودک بدهد. طبیعتاً من به‌عنوان شخصیت باید روی این ابزارها و عناصر فکر می‌کردم. شخصیت‌های ما دارای صوت هستند. وقتی که ما شخصیت‌ها را به نوعی انسانی در قصه تبدیل می‌کنیم و با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری می‌کنیم، باید این عناصر داستانی که به‌صورت شخصیت انسانی ظاهر می‌شوند، زبانی برای گفت‌وگو داشته باشند. این گفت‌وگو باید مصداقی از نوع تکلم آن‌ها را به همراه داشته باشد.

ممکن است کودک نتواند توضیحات بسیار اساسی را درک کند؛ اما در سطح پایین‌تر متوجه آن خواهد شد و حتی ممکن است خود او نیز بخواهد امتحان کند. برای انتخاب صدا و آوای شخصیت‌های خود، من از جاروی معمولی که از چوب‌های ریز تشکیل شده است، استفاده کردم. این چوب‌ها از گیاهان تهیه می‌شوند و انواع مختلفی دارند. برخی از آن‌ها زبرتر هستند که پاکبان‌ها از آن‌ها استفاده می‌کنند و برخی دیگر نرم‌تر هستند که ما در منزل نیز از آن‌ها استفاده می‌کنیم. من به‌طور مکرر، جارو را روی زمین می‌کشیدم، همراه با خاک‌اندازی که داشتم تا آن آوا و صوت واقعی آن‌ها را به دست آورم. نتیجه این بود که بعد از چندین‌بار کشیدن جارو یا مرطوب‌کردن آن و کشیدن روی زمین و دیوارها، توانستم بهترین و واقعی‌ترین صدای جاروی دستی و خاک‌انداز را به دست آورم. این شد که عنوان داستان «صدای خاک‌انداز» انتخاب شد و شخصیت‌ها نیز در داخل داستان بر همین مبنا پیش رفتند و با یکدیگر صحبت کردند.

- آیا فکر می‌کنید کودکان به خوبی می‌توانند با احساسات شخصیت‌های داستان «شِرت شِرت، خِرت خِرت» ارتباط برقرار کنند؟

در این زمینه هیچ شکی ندارم. لازم به ذکر است که قصه، اصولاً اگر به گونه‌ای پرداخته شود و از زبانی برخوردار باشد که برای کودک و حتی خردسال قابل درک باشد، مسلم بدانید که آن کودک، ارتباط لازم را با شخصیت‌های داستان، فضای آن و هدف و پیامی که به همراه دارد، برقرار خواهد کرد؛ حتی اگر این پیام به‌طور ضمنی باشد، این ارتباط زیبا و نزدیک احساس خواهد شد و او به مفهوم واقعی نهفته در آن داستان پی خواهد برد. بر اساس تجاربی که در طول دو دهه یا سه دهه گذشته در حوزه‌های مختلف با کودکان داشته‌ام و هنوز هم ادامه دارد، خوشبختانه به این نتیجه رسیده‌ام که در کارهایی که برای کودکان ارائه می‌دهم، می‌توانم مطلوبیت، تنوع، لذت و درایتی را که کودک نیاز دارد، به او عرضه کنم. این درایت در ارائه داستان نیز وجود دارد و از این بابت می‌توانم با اطمینان خاطر بگویم که به مسئله صددرصد اطمینان دارم.

- چه بازخوردهایی از سوی کودکان یا والدین درباره جدیدترین کتاب‌های خود دریافت کرده‌اید؟

مسلماً در ارتباط با فعالیت‌های انسان بحث بازخوردها بسیار مهم است. فعالیت‌ها به‌هر حال در حوزه‌های متفاوتی وجود دارند و ما به اینجا می‌رسیم که این فعالیت در حوزه کاری ماست؛ یعنی مربوط می‌شود به حوزه داستان و قصه برای کودکان. عادت من، که معمولاً نه فقط امروز و دیروز بلکه همیشه چنین بوده است، این است که هر داستانی را که نوشته‌ام و هر قصه‌ای را که خلق کرده‌ام، ابتدا با کودکان زیادی در سنین مختلف و حتی بزرگ‌ترها چک می‌کنم. من این داستان‌ها را می‌خوانم و در ضمن خوندن به نحوه رفتار بچه‌ها دقت دارم. یعنی در لحظه‌ای که برای بچه‌ها می‌خوانم، مانند این است که ده چشم پیدا کرده‌ام؛ هم بچه‌ها را زیر نظر می‌گیرم و هم اینکه مطلب را می‌بینم و سعی می‌کنم به عمق احساسات بچه‌ها در آن حالاتی که از خود بروز می‌دهند، برسم و کشف کنم.

مطمئن باشید اگر نتوانم واکنش‌های خوب و مناسبی را از بچه‌ها ببینم، قصه را کنار می‌گذارم. کمااینکه حتی زمانی که مشغول قصه‌خوانی هستم، پیش از اینکه بخواهم هرگونه اقدامی کنم یا به ناشر بسپارم، داستان‌هایی را که ارائه می‌دهم برای بچه‌ها می‌خوانم و سریعاً درباره آن اقدام نمی‌کنم. همان‌طور که وقتی داستان را می‌نویسم، آن را کنار می‌گذارم. بعد از مدتی- که ممکن است سه ماه، هفت ماه یا حتی یک سال باشد- مجدد برمی‌گردم و آن داستان را از قفسه‌های خود بیرون می‌آورم و می‌خوانم تا ببینم من خودم در ابتدا چه کرده‌ام. اگر نتیجه‌ای که می‌خواهم را گرفته‌ام، آن‌وقت آن داستان را برای بچه‌ها می‌خوانم و بازخوردها را دریافت می‌کنم. حتی در بیشتر موارد برای بزرگ‌ترها نیز می‌خوانم تا واکنش آن‌ها را به دست آورم. سپس اگر زمینه مساعد باشد برای ارتباط با ناشر، این ارتباط را برقرار می‌کنم و اگر نه، قصه را تا زمان دیگری کنار می‌گذارم؛ زیرا به اعتقاد من، هر اتفاق و هر اقدامی در زندگی انسان برمی‌گردد به یک ساعت موعود؛ این ساعت موعود در زمان خاصی شکل می‌گیرد.

قصه «شِرت شِرت، خِرت خِرت» من نیز که مربوط به چندین سال قبل است، ساعت موعودی داشت که رسید و ناشر آن را چاپ کرد و به موفقیتی که واقعاً مدنظر داشتم، رسید؛ زیرا ناشر به من گفت فردای روز چاپ، ۴۰ نسخه از آن به فروش رفته است. به نظر من، هیچ مژده و خوشحالی‌ای برای نویسنده بالاتر از این نیست که کارش به‌طور مطلوب به دست مخاطبش برسد.

- به نظر شما چگونه می‌توانیم به کمک ادبیات کودک، ارزش‌های سنتی را در دنیای مدرن حفظ کنیم؟

پاسخ این سوال به بزرگ‌ترها برمی‌گردد؛ بزرگ‌ترهایی که باید حوصله‌مند باشند و به این آگاهی‌ها و سنت‌ها احترام بگذارند. آن‌ها باید این ارزش‌ها را در نظر داشته باشند و فکر نکنند که چون دنیا روزبه‌روز به سوی تکنولوژی‌های گسترده پیش می‌رود و اکنون نیز بحث هوش مصنوعی مطرح شده، بنابراین این سنت‌ها کمرنگ‌تر و نادیده گرفته خواهند شد و چه‌بسا روزی فرا برسد که نیازی به طرح آن‌ها نباشد؛ درحالی‌که ابتدا خدمت‌تان عرض کردم، ما به‌عنوان نویسنده و اصولاً نه‌تنها نویسندگان، بلکه پدران و مادران و بزرگ‌ترهای کودکان در حوزه‌های آموزشی که بسیار مهم و تأثیرگذار است، وظیفه داریم درباره آنچه در گذشته وجود داشته و حالا یا به‌صورت مقایسه با اکنون یا اینکه فواید آن زمان را بررسی کنیم، به آن‌ها بپردازیم. به چیزهایی که در دسترس بوده‌اند، مانند همین ابزارها یا سنن و آدابِ فرهنگی به‌عنوان بخش‌هایی از فرهنگ هر ملت، باید توجه شود.

مثلاً من به‌قدری جست‌وجو کردم تا عکس این قضیه را پیدا کنم که در گذشته، حوض‌هایی در حیاط‌ها وجود داشت که تا مدتی پیش، ما نیز در خانه پدری‌مان یکی از آن‌ها را داشتیم. چیزهایی وجود داشت که در حکم شیر آب امروزی بود و نام آن تلمبه بود. حتی این تلمبه به‌صورت نمادین در میادین برخی کشورهای خارجی وجود دارد؛ حالا به‌عنوان سمبل یا نماد، برای کسانی که اهل آن کشور نیستند، دسترسی به آب را فراهم می‌کند. البته بیشتر این‌ها جنبه زیبایی برای آن شهر یا کشور دارند؛ اما به‌هرحال، این‌گونه نیست که اگر در آنجاها رشد یک سری علوم لحظه‌به‌لحظه ایجاد می‌شود، از این مسئله غافل شوند. چرا؟ زیرا ما چیزهایی داریم که فرهنگ‌سازی محسوب می‌شوند. وجود این فرهنگ‌ها از قدیم، باعث می‌شوند اصالتی برای گذشته ما تعریف شود و اگر این اصالت‌ها را نداشته باشیم، تبدیل به انسانی بی‌هویت می‌شویم. در حقیقت، سنن و آدابی که ما وظیفه داریم به اشکال مختلف مطرح کنیم و زنده نگه‌داریم، نه‌تنها برای کودکان، بلکه در سطوح کلی به اصالت و هویت بزرگ‌ترها و نسل‌های گذشته ما برمی‌گردد. این یک سِیر است که وقتی ما به‌طور غیررسمی و نه برای تحقیق علمی، به بهانه تفریح و کنجکاوی به آن بپردازیم و آن‌ها را مرور کنیم، لذت اصالت و فرهنگی را که داریم احساس خواهیم کرد. من فکر نمی‌کنم هیچ لذتی بیشتر از این باشد که بدانیم در کجا زندگی می‌کردیم، دارای چه هویتی بودیم، اصالت ما از کجا سرچشمه می‌گیرد و اجداد ما چگونه زندگی می‌کردند تا مسیر طی‌شده‌ای را به زندگی امروز رسانده‌اند. این نکات مهمی است که اگر بزرگ‌ترهای ما به آن توجه کنند، بدون شک خوشبختی را برای نسل‌های آینده رقم خواهند زد.

- ناگفته‌ای باقی مانده است؟

من ابتدا از شما سپاسگزاری می‌کنم که به کتاب‌های تازه‌ای که از من منتشر شده توجه کردید. این موضوع بسیار حائز اهمیت است؛ زیرا به مسائل فرهنگی بازمی‌گردد. باید این نکته را نیز یادآوری کنم که ترجیح من در نگارش قصه‌هایی برای کودکان، نه به‌صورت شعار، نه به‌صورت مستقیم و نه به‌شکل نصیحت، بلکه پیونددادن مباحث آموزشی با قابلیت تفکر در ذهن کودک است. هدف من این است که کودکان را به کشفی برسانم که خودشان بدانند و ضرورت ایجاب کند تا با ذهنیت‌های لطیف و تخیل کودکانه خود ارتباط برقرار کنند.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 1
  • آزیتا ذاکرانی IR ۱۹:۳۳ - ۱۴۰۳/۰۹/۰۲
    به وجود ارزشمند چنین هموطنی می بالم که دغدغه اش ،نگهداری فرهنگ و ارزش های ایرانی است . من هم به این حوزه بسیار علاقه مند هستم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها