سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) میخوانیم: «کسی نمیتوانسته از کار جوانی سر در آورد که سرش همیشه توی کار خودش بوده؛ پسری که سالیان سال، بسیجی بودنش را، آن هم بسیجی فعال بودنش را، حتی دوست و فامیل متوجه نشده بوده؛ پسری که خیلی از دوستانش، بعد از شهادتش، متوجه سوریه رفتنش شدهاند. این پسر اهل تظاهر و سوءاستفاده نبوده. متواضع بوده و میگفته من برای دل خودم و اعتقادِ خودم به بسیج رفتهام و حالا هم برای وظیفهای که روی شانهام سنگینی میکند، راهیِ سوریه میشوم…» همانجا هم، در عملیات آزادسازی منطقه بوکمال به شهادت رسید. در مسیر انجام وظیفهای که احساس میکرد به عهده دارد. زمان شهادت بیستوپنج سال داشت. روز شهادتش با سالروز شهادت امام رضا (ع) مصادف شد.
کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند» نگاهی است به زندگی این شهید مدافع حرم، بابک نوری هریس. در این کتاب، خاطرات شهید از زبان نزدیکانش – البته به شکلی متفاوت از اغلب کتابهای خاطرات - مرور میشوند و هر کدام از آنها چیزهایی درباره بابکی که میشناختند میگویند. در این روایتها، با جوانی سروکار داریم که مثالی عالی از خلوص و فروتنی بود. از تظاهر پرهیز میکرد، به راستی و درستی عشق میورزید و از انجام وظایف سخت طفره نمیرفت.
این کتاب به قلم فاطمه رهبر تألیف شده است و او کوشیده خاطرات شهید را از منظری شخصیتر، درونیتر، و شاید عمیقتر بازخوانی کند. «پیاده میشوم. به زانویم دستی میکشم. راه که میروم، انگار یک واگن توی کاسه زانویم جا مانده و ترق تروق صدا میدهد. از سوپری سر کوچه نشانی خانه را میپرسم. باید چند متری برم پایینتر. قلبم توی حلقم است. جوان از دست دادن خودش سخت است، و اینکه هر بار جلوی کسی بشینی و این از دست دادن را بارها و بارها بازگو کنی سختتر. صدای داد و بیداد بچههایی که در پارک کوچکی بازی میکنند فضای کوچه را پر کرده. زنگ طبقه دوم را میزنم. صدایی از در بازکن جواب میدهد و من خودم را معرفی میکنم.»
انتخاب این سبک، نقاط قوت و ضعف خودش را دارد. متن را به روایتی متفاوت تبدیل کرده و خاطرات را از افتادن به دام کلیشهها و تکرارها نجات داده است. اما برای برخی از خوانندگان، دنبال کردن خط اصلی خاطرات و پیدا کردن راوی اصلیشان دشوار است. البته باید از این دست تجربهها دفاع کرد و به نویسندگانی که شهامت چنین خلاقیتهایی را دارند آفرین گفت. کوشش فاطمه رهبر برای خلق چیزی بیشتر از روایتهای تکراری هم ستودنی است و هم موفق. تلاش کرده تا فراز و فرودها را نشانمان دهد و به آن سوی خاطره، به عواطف و احساساتی که پشتشان وجود دارد برسد. خواننده را نیز با خود، به آن سوی این خاطرات ببرد. «وقتهایی که میخواهم بنویسم، از سالن با دو قدم میرسم به جایی که اتاق کارم است؛ بعد فکر میکنم یک اتاق شیشهای دارم. وقت کار، درش را هم میبندم. دَرِ اتاق کارم، وقت بستن صدا میدهد. یک گلدان سانسوریای پایه کوتاه هم کنار میز تلویزیون گذاشتهام؛ درست کنج راست اتاق کارم. گلدان پیچک را هم روی صفحهی اپن گذاشتهام که یک جورهایی حکم سقف اتاقم را دارد. فایل صوتی مربوط به دیدار با مادر شهید بابک نوری را به لپتاپم انتقال میدهم و هندزفری را در گوشم میگذارم. هشت انگشتم را روی صفحه کلید آماده نگه میدارم.»
نظر شما