سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مهدی متولیان، مدیر انجمن هنرهای تجسمی انقلاب و دفاع مقدس: در روزهای هفته کتاب ۱۴۰۳ فرصتی پیدا کردهام که شاهنامه فردوسی را مطالعه کنم. یک ایرانی شاهنامه میخواند! فکر میکنید این فرصت از کجا به دست آمده؟ از به دست آوردن یک کتاب صوتی که میتوانم در مسیر طولانی بین منزل و محل کار، با استفاده از امکانات جانبی گوشی همراه گوش کنم. اما غالباً در بین این مطالعه، افکاری در مورد مشکلات زندگی، کار و اموری که باید آنها را رتق و فتق کنم، هجوم میآورند و کیفیت مطالعهام کاهش میدهند.
اگر میخواستم روزهایی را مرخصی بگیرم و کل روز بدون انجام هر کار دیگری، فقط شاهنامه بخوانم چه فکری درباره من میکردید؟ آیا در مورد قوه عاقله بنده و قدرت محاسباتیام به شک نمیافتادید؟! اصلاً خواندن شاهنامه در این وانفسای گرفتاریها و کمبود وقتها چه ضرورتی دارد؟ یک ایرانی چه نیازی دارد که شاهنامه بخواند؟
وقتی شغل یک نفر رانندگی، فروشندگی، کشاورزی و از این قبیل باشد، چه الزامی باید او را به مطالعه شاهنامه وا دارد؟ اگر نوع شغل کسی را به مطالعه وا دارد، آیا میتواند یک مطالعه ناب و کیفی بهحساب آید؟
در اینجا مطالعه ناب یا مطالعه محض را به آن مطالعهای نسبت میدهم که صرفاً و صرفاً محض شناخت و آگاهی انجام شود و از هر انگیزه دیگری مربوط به شغل و معیشت و…، مبرّا باشد.
وقتی زیست ما در یک کلانشهر بیسروته میگذرد، همه اوقات شبانهروز ما صَرف دوندگی برای معیشت و دوام زندگی در این کلانشهر گران و پرخرج میشود. یک شهروند شاغل، ساعتها باید در مترو یا اتوبوس صرف کند تا به محل کار، به منزل، به مرکز خرید، به بانک و… برسد. و سایر اوقات او در حدّاکثر زمان ممکن، به کسب درآمد اختصاص مییابد. در نهایت هرچه باقی ماند، به خانواده و استراحت میرسد.
طبق وعدهها و وعیدها قرار بود امکانات تکنولوژی برای انسان فراغت به ارمغان بیاورد تا آن را به مصرف رشد فردی خود، از جمله کسب علم و مطالعه برساند. اما چه شد که فراغتی نیست و اگر این شهروند، قدری به مطالعه اهمیت بدهد، ناچار است از همان فراغت ضمنی فراهم آمده در مسیرها و مسافتها برای مطالعه استفاده کند.
اما امکانات تکنولوژیک رفاهی در خدمت شهروندان قرار نمیگیرد تا آنها را به فراغت برساند، بلکه امکانات تکنولوژیک رفاهی در خدمت شهروندان قرار میگیرد تا او بتواند خدمتکار بهتری برای توسعه صنعت و اقتصاد باشد. همچنان که ماشینها بیشتر و بیشتر و سریعتر و سریعتر میشوند تا شهرها بزرگ و بزرگتر شوند و جمعیت بیشتری را در اطراف مراکز صنعتی و تجاری جمع کنند؛ در واقع خدمتکاران بیشتر.
قواعد اقتصاد لیبرال سرمایهداری که شهرها را به کلان شهرهای مهیب تبدیل کرده؛ موجب میشود تا بخش قابل توجهی از عمر یک انسان در تکاپوی معیشت مصرف شود و امکان رشد اقتصادی و رفاهی برای او ناممکن یا بسیار دشوار باشد. در این ورطه احتمالاً کسی میتواند خود را از باتلاق معیشت بیرون بکشد که حتی از ساعت خواب خود هم بتواند کسب درآمد کند! البته شاید. چرا که دعوات و جاذبههای زندگی لیبرالیستی، چرخه تولید و مصرف را مهمترین و طبیعیترین اصل زندگی جلوه میدهند و ما را به باتلاق معیشت میکشانند.
در این چرخه منحوس که همهچیز، حتی مطالعه هم به نفع نیازها و موجبیتهای این چرخه مصادره میشود، شما بفرمایید دیگر چه جایی برای مطالعه ناب باقی میماند؟!
انسانی که در چرخه فشرده تولید و مصرف بار میآید و همه ساحات زندگیاش، حتی نظام آموزش و پرورش هم برای نظام خدمت و مصرف تنظیم شده، اصلاً کجا باید ضرورت و اهمیت حقیقتجویی را درک کند و بشناسد؟
نهاد علم، چه مدرسه، چه دانشگاه هم از معنی حقیقی علم تهی و به فراگیری مهارتهایی منحصر شدهاند که باز باید در چرخه صنعت و اقتصاد به کار بیایند. عملاً همه شاهدیم که علم و حقیقت هرگز مورد علاقه دانشآموزان و دانشجویان نبوده و نیست. مدرسه جای خوشآیندی برای دانشآموز نیست. دانشگاه هم برای دانشجویان به دلایلی غیر از علم و دانش، جاذبه دارد. جوانان برای تأمین آینده معاش خود وارد دانشگاه میشوند و در کمتر کسی از ایشان، مهارتها و فنون از سر علاقه باطنی انتخاب میشود.
احتمالاً امروز برای نسل شهروندان جدید، بیان این سخن کمی غریب و ثقیل شده باشد که وظیفه انسان در این عالم، در پی حقیقت رفتن و کشف و شناخت حقیقت است. او برای این منظور به این جهان آمده و همه جهان برای این منظور به خدمت انسان درآمدهاند.
خلاصه کنم؛ حتماً و البته چالش مطالعه نداشتن مردم به دلایل و اسباب مختلفی برمیگردد، ولی آنچه که میتوان همه این اسباب و دلایل را ذیل آن جمع کرد، روح هولناک فرهنگ صنعتی است که بر ما چیره شده.
برای یک شهروند، عملاً رفاه و لذت هدف اصلی زندگی را تشکیل میدهد و مفهوم رشد روحی، به معنای تنظیم روانی تقلیل پیدا کرده است. شهروندان کمکم فراموش میکنند که کشف حقیقت و وصال آن، علت غایی زندگی است و شناخت، آگاهی، علم و معرفت مشغلههای اصلی انسان باید باشند. این معانی از اولویتهای زندگی کنار گذاشته شده، لاجرم کتاب هم از سبد مصرف انسان کنار میرود.
در یک جامعه بزرگ مدنی، همه مفاهیم و عناصر وجود دارند و فعالند؛ بلکه وجودشان ضرورت هم دارد. اما این مفاهیم به چه ترتیبی دستهبندی میشوند؟ در چه جدولی اولویتبندی میشوند و شأن هرکدام در این جدول چیست؟ در جامعه صنعتی مطلوبِ تمدنِ غرب، معنویت چه شأنی دارد؟ اقتصاد چه جایگاهی دارد؟ صنعت چه اهمیتی دارد؟ شناخت و آگاهی چه اولویتی دارد؟ انسان چه ارزشی دارد و زندگی چه گونه تعریف میشود؟
از نامها و صفات میتوان غایات جوامع و ایدهآلهای ذهنی آنها را شناخت. اصلاً خوب است بپرسیم که چرا غرب دوست دارد جوامع خود را صنعتی نام دهد؟ چرا صنعتی بودن اولین صفت مطلوب غرب است و لفظ دیگری استعمال نمیشود؟
هرچند ما و جامعهمان به اینهمه مبتلا هستیم، اما عزم کردهایم تا از این گرداب خارج شویم و عالم جاهلیت مدرن را ترک کنیم، اما این خروج ساده نیست و با رنج بسیار همراه است. پاره کردن زنجیرها دشوار و دردناک است. در این میان به نظر میرسد مدیران و کارگزارانی که برای ترویج مطالعه تلاش میکنند، همان مدیرانی که در گردونه اولویتهای عجولانه اجرایی گم شدهاند و در جزئیات کماهمیت سبک زندگی ماندهاند، نمیتوانند بدون آگاهی و محاسبه این علت اصلی، به توفیق قابل توجهی دست پیدا کنند. باید به کلیات حیات ما بنگرند و نقشه را از بالا بخوانند؛ نقشه وضعیت فرهنگیمان را.
حل چالش مطالعه، با برگزاری مسابقات کتابخوانی و گسترش کتابخانهها نمیشود. باید برای برقراری یک نظم جدید اقتصادی و گسترش آگاهیهای عمومی در مورد حقیقت باتلاق معیشت تدبیر کرد. باید درباره اهداف زندگیمان دوباره بیاندیشیم، سخن بگوییم، بازنگری کنیم و آنچه هستیم و آنچه بودیم را به یاد بیاوریم.
نظر شما