سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: هفته گذشته گفتیم که شاهنامه را گرچه کتابی حماسی و اساطیری میدانیم اما حکیم طوس به همان اندازه که در این اثر به شرح دلاوریها و پایمردیها پرداخته، در خصوص لطافت عشق و احساس هم هنرنمایی کرده است و میتوان گفت قسمتهای لطیفی از ادبیات غنایی را در خود جای داده است با این حساب داستانهای عاشقانه در شاهنامه از جمله بهترینهای حماسه فردوسی هستند و تعداد آنان دست کمی از حماسههای رزمآورانه ندارد، پس از آن، از برترین داستان عشقی شاهنامه یعنی زال و رودابه و این عشق پاک سخن راندیم، در واقع فردوسی در روایتهای احساسی شاهنامه، هنر خود را به رخ کشیده و به خوبی نشان داده که علاوه بر صلابت و مردانگی، دستی قوی در سرودن اشعار عاشقانه و غنایی و ظریف دارد.
نتیجه پیوند پاک و عاشقانه زال رودابه، تولد ابرمرد حماسه ایران رستم دستان است:
بسی برنیامد برین روزگار
که آزاده سرو اندر آمد به بار
آزاده سرو، فردوسی بزرگ چه بیان زیبا و دلنشینی در وصف رودابه دارد «زنی آزاده و بهسانِ سروی بالا بلند». نگاه فردوسی به زن را در شاهنامه اینگونه میبینیم. با این توصیفات هنوز گاهی به بزرگترین حماسه سرای ایران و جهان ظلم میکنند و او را زنستیز مینامند! چون شاهنامه را نخواندهاند و آگاه نیستند.
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش را غم و رنج بسپرده شد
شکم گشت فربه و تن شد گران
شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که ای جان مام
چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین داد پاسخ که من روز و شب
همی برگشایم به فریاد لب
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز
تو گویی به سنگستم آگنده پوست
و گر آهنست آنکه نیز اندروست
چنین تا گه زادن آمد فراز
به خواب و به آرام بودش نیاز
چنان بد که یک روز ازو رفت هوش
از ایوان دستان برآمد خروش
رودابه پاک، آبستن فرزندی درشت هیکل در درونِ جان خویش است، فرزندی بیهمانند در اسطوره و ادب حماسی ایران زمین و مادر رودابه، سیندخت پریشان از احوال رودابه دل نشین و دردمند:
خروشید سیندخت و بشخود روی
بکند آن سیه گیسوی مشک بوی
یکایک بدستان رسید آگهی
که پژمرده شد برگ سرو سهی
زال زر از این اتفاق با خبر میشود:
به بالین رودابه شد زال زر
پر از آب رخسار و خسته جگر
زال سپید موی حماسه ایران، دست پرورده نیروی ماورایی سیمرغ، از سه پری که سیمرغ به او داده یادش میآید:
همان پر سیمرغش آمد به یاد
بخندید و سیندخت را مژده داد
یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابری که بارانش مرجان بود
چه مرجان که آرایش جان بود
سیمرغ نیروی ماورایی اسطوره ایران که بعدها در ادبیات عرفانی، مرشد و مراد و خدا میگردد، بر زال ظاهر میشود و مژده بزرگی به خاندان زال و ایرانیان میدهد:
برو کرد زال آفرین دراز
ستودش فراوان و بردش نماز
چنین گفت با زال کین غم چراست
به چشم هژبر اندرون نم چراست
کزین سرو سیمین بر ماهروی
مژده ای بزرگ، برای زادن ابرمردِ دوران پهلوانی شاهنامه با توصیفات ذیل:
یکی نره شیر آید و نامجوی
که خاک پی او ببوسد هژبر
نیارد گذشتن به سر برش ابر
از آواز او چرم جنگی پلنگ
شود چاک چاک و بخاید دو چنگ
هران گرد کاواز کوپال اوی
ببیند بر و بازوی و یال اوی
ز آواز او اندر آید ز پای
دل مرد جنگی برآید ز جای
به جای خرد سام سنگی بود
به خشم اندرون شیر جنگی بود
به بالای سرو و به نیروی پیل
به آورد خشت افگند بر دو میل
نیاید به گیتی ز راه زهش
به فرمان دادار نیکی دهش
با این مژده و این چنین توصیفات زال زر خوشحال میشود و گوش به فرمان سیمرغ میسپارد، سیمرغ میفرماید:
بیاور یکی خنجر آبگون
یکی مرد بینادل پرفسون
اولین جراحی و رستمزایی در جهان بشری به این گونه شکل میگیرد، اولین بیهوشی در جهان هستی در همین داستان زادن رستم است، سیمرغ طبیب جسم و جان است و میفرماید:
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن
اولین بیهوشی با می، می نزد ایرانیان و آیین میترا جایگاه پزشکی پیدا میکند، پس سیمرغ میافزاید «پزشکی پاک دست تهیگاه سرو سهی را بشکافد»:
بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد آگهی
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد
همه پهلوی ماه در خون کشد
پس از این به بعد ایرانیان باید واژه «سزارین» را فراموش کرده و «رستمین» و «رستمزاد» را به کار برند. شوربختانه عدهای میگویند «این افسانه است!» در صورتیکه واقعیت است. و باز سیمرغ فرمان میدهد:
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بساو و برآلای بر خستگیش
ببینی همان روز پیوستگیش
بدو مال ازان پس یکی پر من
خجسته بود سایهٔ فر من
ترا زین سخن شاد باید بدن
به پیش جهاندار باید شدن
که او دادت این خسروانی درخت
که هر روز نو بشکفاندش بخت
بدین کار دل هیچ غمگین مدار
که شاخ برومندت آمد به بار
بگفت و یکی پر ز بازو بکند
فگند و به پرواز بر شد بلند
بشد زال و آن پر او برگرفت
برفت و بکرد آنچه گفت ای شگفت
بدان کار نظاره شد یک جهان
همه دیده پر خون و خسته روان
فرو ریخت از مژه سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون
به این ترتیب رستم ابرمرد اسطوره ایران، با کمک نیروی ماورایی سیمرغ پا به هستی میگذارد و نخستین رستم زایی، نخستین بیهوشی مادر به منظورِ زادن فرزند، اولین شکاف در پهلوی مادر، اولین جراحی، اولین دوختن پهلوی مادر و اولین ضماد گذاشتن بر زخم مادر و بهبود مادر شکل میگیرد، ایرانی باید ارزش اسطوره خود را بداند و افتخار کند که در بسیاری از جاها و کارها در جهان اولین است. از طرفی در موردِ نژاد رستم در بعضی منابع اینچنین آمده است:
نژاد رستم به جمشید، پادشاه پیشدادی، میرسد. جمشید، هنگام فرار از ضحاک تازی، با دختر «کورنگ»، پادشاه زابل، ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که نام او را «نور» گذاشت. از نور «شیدسب» و از او «طورک» و از طورک «شم» و از شم «اثرط» و از او «گرشاسب» و از گرشاسب «نریمان» و از او «سام» به وجود آمدند.
از سام فرزندی به دنیا آمد، که در هنگام تولد سُرخروی و سفیدْموی بود و بدین سبب او را «زال» یا «زال زر»، که هر دو به معنی پیر است، نام نهادند. سام از تولد این فرزندِ پیرْسر شرمگین شد و برای نجات خود از این ننگ، او را به البرزکوه برد و همانجا رهایش ساخت. اما سیمرغ آن کودک را به کنام یا آشیانه خود برد و از او پرستاری و مراقبت کرد تا بزرگ شد و پهلوانی دلیر و بیباک شد و آنگاه به سوی پدر، یعنی بازگشت. در هنگام عزیمت زال سیمرغ، چند پَر از پرهای خود را به او داد و از او خواست که هرگاه سختی بروز کرد یا دشمن سرسختی فرا رسید، فوراً پر را آتش بزند تا سیمرغ حاضر شود و گره از کار او بگشاید. از زال و رودابه فرزندی پدید آمد که او را رستم نام نهادند.
در برخی منابع هم درباره نام رستم آمده است که:
رستم در ادبیات فارسی به صورتهای رستهم، روستهم، روستم نیز آمده است. در اصل از دو جزء تشکیل شده است: «رُس» از /raodha/ (به معنی بالیدن و نمو یافتن) [رستن و روییدن از همین ریشه است] + «تَهم» /taxma/ که در فارسی باستان و گاتاها و دیگر بخشهای اوستا به معنی «دلیر» و «پهلوان» آمده است و «تهمتن» نیز از همین ریشه است، به معنی بزرگ پیکر و قوی اندام و در حقیقت تهمتن معنی واژه رستم است. بنابر آنچه گفته شد، رستم یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر. «در ادبیات پهلوی نام رستم به صورت «رُتستَخمَک» /rot-staxmak/ یا «رُتستَخم» /rot-staxm/ و «رُتستَهم» /rot-stahm/ آمده است.
آنچه در شاهنامه مهم است، شناختن اسطوره های ایرانی است به گونهای که ایرانیان سند هویت ملی خود را بشناسند و از آن سند هویت ملی برای پاسداشت ایران و همدلی ایرانیان بهره برده و ایرانی آباد و سربلند به جهانیان معرفی نمایند.
نظر شما