سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: هفته قبل از زال سپیدموی و نماد خرد در شاهنامه گفتیم و پرورش زال به دست سیمرغ که نیروی ماورایی اسطوره ایرانی است.
سام پدر زال، از کردار زشت خود شرمنده می شود و زال را با احترام نزد خود می خواند، زال فرمانده لشکر منوچهرشاه میشود و به نزدیک کابلستان می رود. زال با دیدار رودابه، عاشق رودابه دختر مهراب کابلی میشود اما رودابه از نظر نژادی به ضحاک میرسد و این مشکل بزرگ را سیندخت، مادر رودابه با دیپلماسی قوی بر طرف می سازد و ستارهشناسان بر این پیوند تاکید میکنند زیرا از ازدواج زال و رودابه می خواهد ابر مرد حماسهای، رستم پا به گیتی بگذارد، با این مقدمه ادامه داستان را ببینیم و تعبیر خواب سام نریمان را:
چو برخاست از خواب با موبدان
یکی انجمن کرد با بخردان
نقش خردمندان و بخردان در اسطوره ایرانی بسیار زیاد، شهریاران و پهلوانان نامی شاهنامه در هر حادثه و اتفاق، اول به سراغ خردمندان می روند.
گشاد آن سخن بر ستاره شمر
که فرجام این بر چه باشد گذر
دو گوهر چو آب و چو آتش به هم
برآمیخته باشد از بن ستم
همانا که باشد به روز شمار
فریدون و ضحاک را کارزار
از اختر بجوئید و پاسخ دهید
همه کار و کردار فرخ نهید
ستارهشناسان به روز دراز
همی ز آسمان بازجستند راز
بدیدند و با خنده پیش آمدند
که دو دشمن از بخت خویش آمدند
اما نظر تعبیرکنندگان خواب سام:
به سام نریمان ستاره شمر
چنین گفت کای گرد زرین کمر
ترا مژده از دخت مهراب و زال
که باشند هر دو به شادی همال
ازین دو هنرمند پیلی ژیان
بیاید ببندد به مردی میان
جهان زیرپای اندر آرد به تیغ
نهد تخت شاه از بر پشت میغ
ببرد پی بدسگالان ز خاک
به روی زمین بر نماند مغاک
نه سگسار ماند نه مازندران
زمین را بشوید به گرز گران
به خواب اندرد آرد سر دردمند
ببندد در جنگ و راه گزند
بدو باشد ایرانیان را امید
ازو پهلوان را خرام و نوید
پی بارهای کو چماند به جنگ
بمالد برو روی جنگی پلنگ
خنک پادشاهی که هنگام او
زمانه به شاهی برد نام او
دلیل اینکه سام و منوچهر به این ازدواج تن میدهند همین زادن رستم از این ازدواج است:
چو بشنید گفتار اخترشناس
بخندید و پذرفت ازیشان سپاس
ببخشیدشان بیکران زر و سیم
چو آرامش آمد به هنگام بیم
فرستادهٔ زال را پیش خواند
زهر گونه با او سخنها براند
بگفتش که با او به خوبی بگوی
که این آرزو را نبد هیچ روی
ولیکن چو پیمان چنین بد نخست
بهانه نشاید به بیداد جست
من اینک به شبگیر ازین رزمگاه
سوی شهر ایران گذارم سپاه
فرستاده را داد چندی درم
بدو گفت خیره مزن هیچ دم
گسی کردش و خود به راه ایستاد
سپاه و سپهبد از آن کار شاد
ببستند از آن گرگساران هزار
پیاده به زاری کشیدند خوار
دو بهره چو از تیره شب درگذشت
خروش سواران برآمد ز دشت
همان نالهٔ کوس با کره نای
برآمد ز دهلیز پردهسرای
سپهبد سوی شهر ایران کشید
سپه را به نزد دلیران کشید
فرستاده آمد دوان سوی زال
ابا بخت پیروز و فرخنده فال
گرفت آفرین زال بر کردگار
بران بخشش گردش روزگار
درم داد و دینار درویش را
نوازنده شد مردم خویش را
از طرفی زال با برنامهچینی دایگان رودابه، مخفیانه وارد قصر شده و موفق به دیدار رودابه میشود و این دیدار عشق آن دو را محکمتر میسازد. بهگونهای که بییکدیگر شکیبایی و خواب و خوراک ندارند.
یکی از بهترین داستانهای عشقی شاهنامه همین عاشق شدن زال بر رودابه است، زال شیدا شده و رودابه شیداتر به گونهای که برای بالا آمدن زال از دیوار قصر، رودابه آبشار زلف را به سوی زال رها می سازد تا زال به بام قصر بیاید.
زال دل داده به پدرش سام نامه مینویسد و شرح می دهد که قصد دارد با دختر مهراب کابلی ازدواج کند و از او میخواهد با این وصلت موافقت کند.
از طرفی گفتیم نژاد رودابه به ضحاکتازی میرسد و این بزرگترین مشکل است بنابراین، سام به دو دلیل مخالفت میکند، یکی اینکه او از نژاد ضحاک است و دیگر آنکه منوچهرشاه با این ازدواج مخالف است.
با این وجود پس از اصرار زال، سام برای گرفتن اجازه به درباره منوچهرشاه میرود. اما منوچهرشاه که از علاقه زال مطلع شده، پیش از آنکه سام حرفی بزند، برای آزمایش میزان وفاداری و سرسپردگی سام، او را به طرف کابل گسیل میکند تا مهراب کابلی را در هم بکوبد.
سام به دلیل اینکه دل منوچهر را بدست آورد و پاک نیتی خود را ثابت کند به دروازههای کابل میرسد و کابل را در محاصره میگیرد اما به زال قول میدهد که به کابل حمله نکند تا زال خود شخصاً به درباره منوچهرشاه برود و اجازه این وصلت را بگیرد.
منجمان به منوچهرشاه میگویند حاصل ازدواج زال و رودابه فرزندی است که مرزبان ایران زمین (رستم) خواهد شد. منوچهرشاه تعدادی معما طرح میکند تا خردمندی زال را بیازماید و پس از اینکه زال از این آزمون سربلند بیرون میآید به او اجازه میدهد با رودابه ازدواج کند.
از طرف دیگر مهراب که میبیند کابل نزدیک است به حمله سام با خاک یکسان شود، قصد دارد رودابه را بکشد تا عامل این آشوب را از میان برداشته باشد:
چو آمد ز درگاه مهراب شاد
همی کرد از زال بسیار یاد
گرانمایه سیندخت را خفته دید
رخش پژمریده دل آشفته دید
بپرسید و گفتا چه بودت بگوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی
چنین داد پاسخ به مهراب باز
که اندیشه اندر دلم شد دراز
ازین کاخ آباد و این خواسته
وزین تازی اسپان آراسته
وزین بندگان سپهبدپرست
ازین تاج و این خسروانی نشست
وزین چهره و سرو بالای ما
وزین نام و این دانش و رای ما
بدین آبداری و این راستی
زمان تا زمان آورد کاستی
به ناکام باید به دشمن سپرد
همه رنج ما باد باید شمرد
یکی تنگ تابوت ازین بهر ماست
درختی که تریاک او زهر ماست
بکشتیم و دادیم آبش به رنج
بیاویختیم از برش تاج و گنج
چو بر شد به خورشید و شد سایهدار
به خاک اندر آمد سر مایهدار
برینست فرجام و انجام ما
بدان تا کجا باشد آرام ما
به سیندخت مهراب گفت این سخن
نوآوردی و نو نگردد کهن
در اینجا سیندخت وارد کار میشود، مانع مهراب میشود و به عنوان فرستادهای ناشناس از کابل با سام دیدار میکند. سام به درایت درمییابد این زن، همسر مهراب کابلی است و وقتی که میبیند زنی اینچنین خردمند و دانا مادر رودابه است، بیدرنگ دختر وی را برای پسر خویش زال خواستگاری میکند. زال هم با نامه منوچهرشاه سر میرسد:
چو بشنید سیندخت سر پیش اوی
فرو برد و بر خاک بنهاد روی
بر دختر آمد پر از خنده لب
گشاده رخ روزگون زیر شب
همی مژده دادش که جنگی پلنگ
ز گور ژیان کرد کوتاه چنگ
کنون زود پیرایه بگشای و رو
به پیش پدر شو به زاری بنو
بدو گفت رودابه پیرایه چیست
به جای سر مایه بیمایه چیست
روان مرا پور سامست جفت
چرا آشکارا بباید نهفت
به پیش پدر شد چو خورشید شرق
به یاقوت و زر اندرون گشته غرق
بهشتی بد آراسته پرنگار
چو خورشید تابان به خرم بهار
پدر چون ورا دید خیره بماند
جهان آفرین را نهانی بخواند
بدو گفت ای شسته مغز از خرد
ز پرگوهران این کی اندر خورد
که با اهرمن جفت گردد پری
که مه تاج بادت مه انگشتری
چو بشنید رودابه آن گفتوگوی
دژم گشت و چون زعفران کرد روی
سیه مژه بر نرگسان دژم
فرو خوابنید و نزد هیچ دم
پدر دل پر از خشم و سر پر ز جنگ
همی رفت غران بسان پلنگ
سوی خانه شد دختر دلشده
رخان معصفر بزر آژده
به یزدان گرفتند هر دو پناه
هم این دل شده ماه و هم پیشگاه
در انتهای داستان وصلت زال و رودابه در نهایت شادی و نشاط سر میگیرد.
آنچه در این داستان مهم است این است که شاهنامه را گرچه کتابی حماسی و اساطیری میدانیم اما حکیم طوس به همان اندازه که در این اثر به شرح دلاوریها و پایمردیها پرداخته، در خصوص لطافت عشق و احساس هم هنرنمایی کرده است و میتوان گفت قسمتهای لطیفی از ادبیات غنایی را در خود جای داده است با این حساب داستانهای عاشقانه در شاهنامه از جمله بهترینهای حماسه فردوسی هستند و تعداد آنان دست کمی از حماسههای رزمآورانه ندارد.
شاعر در روایتهای احساسی کتاب، هنر خود را به رخ کشیده و به خوبی نشان داده که علاوه بر صلابت و مردانگی، دستی قوی در سرودن اشعار عاشقانه و غنایی و ظریف دارد.
شاهنامه فردوسی گرچه مملو از خرده روایتهای عشقی است اما چند داستان عاشقانه اصلی هم دارد که یکی از بهترین داستانهای عاشقانه همین عاشق شدن زال بر رودابه است.
ادامه دارد…
نظر شما