دوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳ - ۱۲:۴۳
داستان زال؛ از نوزادی طرد شده تا انسانی کامل

خراسان‌رضوی - زال از قهرمانان اسطوره‌ای ایرانی است که پدرش از آنکه پسرش با موی سپید (آلبینیسم) و در رخسارِ پری یا دیو به دنیا آمده ناخرسند است اما او توسط سیمرغ به نماد دانایی دست پیدا می‌کند و انسان کامل می‌شود.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: زال یا دستان از قهرمانان اسطوره‌ای ایرانی است که در پارسی به معنای سپیدمو است. وی پسر سام و پدر رستم است. سام از آنکه پسرش با موی سپید (آلبینیسم) و در رخسارِ پری یا دیو به دنیا آمده ناخرسند است به همین دلیل است که تا یک هفته (باز تکرار عدد هفت) خبر تولد او را به سام نمی‌دهند.

کنون پرشگفتی یکی داستان

بپیوندم از گفته باستان

نگه کن که مر سام را روزگار

چه بازی نمود ای پسر گوش دار

نبود ایچ فرزند مر سام را

دلش بود جویندهٔ کام را

نگاری بُد اندر شبستان اوی

ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی

از آن ماهش امید فرزند بود

که خورشیدچهر و برومند بود

ز سام نریمان هم او بار داشت

ز بار گران تنش آزار داشت

ز مادر جدا شد بر آن چند روز

نگاری چو خورشید گیتی‌فروز

به چهره چنان بود تابنده شید

ولیکن همه موی بودش سپید

پسر چون ز مادر بر آن گونه زاد

نکردند یک هفته بر سام یاد

زمانی که از شبستان خبر زادن زال سپید موی را به او می‌دهند، او این نوزاد سپید موی را لکه ننگ دانسته و زال را در پای کوه قاف که محل رفت و آمد سیمرغ است می‌گذارد:

شبستان آن نامور پهلوان
همه پیش آن خرد کودک نوان
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوب‌جفت
یکی دایه بودش به کردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر
که بر سام یل روز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
پس پردهٔ تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماه‌روی
تنش نقرهٔ سیم و رخ چون بهشت
بر او بر نبینی یک اندام زشت
از آهو همان کش سپید است موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی

سر انجام دایه‌ای دلیر و به کردار شیر نزد سام می‌آید و خبر زادن زال زر را به سام داده و تنها عیب نوزاد را سپیدی اندام او ذکر می‌کند.

فرود آمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نو بهار
چو فرزند را دید مویش سپید
ببود از جهان سر به سر ناامید
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادآور آنگاه فریاد خواست
که ای برتر از کژی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی
اگر من گناهی گران کرده‌ام
و گر کیش آهرمن آورده‌ام
به پوزش مگر کردگار جهان
به من بر ببخشاید اندر نهان
بپیچد همی تیره جانم ز شرم
بجوشد همی در دلم خون گرم
چو آیند و پرسند گردن‌کشان
چه گویم از این بچهٔ بدنشان‌؟
چه گویم که این بچهٔ دیو چیست؟
پلنگ و دو رنگ است و گر نه پری‌ست
از این ننگ بگذارم ایران زمین
نخواهم بر این بوم و بر آفرین


سام به دیدار نوزاد می‌آید، با دیدن نوزاد سپیدموی به درگاه ایزد ناله می‌کند او زال را «دیو بچه» می‌داند و از آبروی خود هراسان است و می‌نالد و می‌گوید «اگر بزرگان و پهلوانان از من دلیل زادن چنین نوزادی را بپرسند چه پاسخی بدهم؟»


اسطوره ایرانی براساس خرد و خردورزی است، اما سام فقط ظاهر زال را می‌بیند و کاملاً احساسی برخورد می‌کند، انسان‌ها به همان اندازه که از احساسات، عجولانه بهره بگیرند به همان مقدار از اندیشه دور خواهند شد. سام نگران دل‌بند خود نیست، نگران پاسخ به مردمانی است که عقل‌شان در چشم‌شان است و همین نکته آغاز شکست اندیشه انسان عجول و سراسر احساسی است، انسانی که برای چشم مردم زندگی می‌کند، انسانی که فقط به نظر مردم می اندیشد:


بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند
به جایی که سیمرغ را خانه بود
بدان خانه این خرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز

اولین حضور سیمرغ در اسطوره ایران

سام پسر می‌خواهد، زال زاده می‌شود، سام زاده خود را پلید می‌داند و زال را از خود طرد می‌کند. سیمرغ در اسطوره ایران جلوه‌گر می‌شود. از این پس سیمرغ (سیرنگ) پرنده‌ای شگرف و اسطوره‌ای که به عنوان جلوه‌ای متفاوت و خارق‌العاده در عرصه افسانه، حماسه، فلسفه، عرفان، پزشکی و به‌طور کلی در فضای فرهنگ ایرانی ایفای نقش می‌کند. سیمرغ واژه‌ای فارسی و مخفف «سین مرغ» است که در اوستا به صورت «مر غو سائنو» و در «پهلوی» «سین موروک» نیز نامیده شده‌است.

سیمرغ دانایی هنرمند است که رازهای نهانی آگاهی دارد. سیمرغ نیرویی ماورایی و اهورایی در اسطوره ایرانی است که پرورش زال پدر رتستخمات درشت هیکل برآمده را به عهده می گیرد. سیمرغ همان اندیشه والای انسانی است که به دامن خرد و خردورزی پناه برده است. سیمرغ دانای کل است، سیمرغ گوهر وجودی حکمت خسروانی ایران و ایرانیان است و خلاصه سیمرغ نیرویی ماورایی از جنس آگاهی است.


چنان پهلوان زادهٔ بی‌گناه
ندانست رنگ سپید از سیاه
پدر مهر و پیوند بفگند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار
یکی داستان زد بر این نرّه شیر
کجا بچه را کرده بد شیر سیر
که گر من تو را خون دل دادمی
سپاس ایچ بر سرت ننهادمی

که تو خود مرا دیده و هم دلی
دلم بگسلد گر ز من بگسلی
چو سیمرغ را بچه شد گرْسنه
به پرواز بر شد دمان از بنه
یکی شیرخواره خروشنده دید
زمین را چو دریای جوشنده دید
ز خاراش گهواره و دایه خاک
تن از جامه دور و لب از شیر پاک
به گرد اندرش تیره خاک نژند
به سر برش خورشید گشته بلند
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایه‌ای یافتی ز آفتاب
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ

زال، زار و درمانده که از طرف بهترین‌ها و عاطفی‌ترین‌ها رانده شده به مهر سیمرغ پیوند می‌خورد و سر از البرز در می‌آورد.

ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش بدانجا کنام و گروه

داستان زال؛ از نوزادی طرد شده تا انسانی کامل

البرز کوهی اسطوره ای در ایران باستان که بعدها به ادبیات عرفانی هم راه پیدا می‌کند. نمونه‌های از یاد کرد البرز در اسطوره:

_هبوط انسان بر البرز کوه (اسطوره کیومرث)
_عروج انسان آگاه و عارف او به عالم ملکوت (اسطوره کیخسرو)
مهر الهی در بازگشت از البرز (اسطوره زال)


در واقع البرز رمز وحدت وجود است زیرا کوه رمز «مرکز» است و راه یافتن به این مرکز، رهایی از زمان و اتصال به محور جهان است یعنی بازگشت انسان به اصل خود که بعد همین اتصال به مبدا در عرفان و تصوف جایگاه ویژه می‌یابد.

از طرفی کوه، در نماد شناسی اسطوره‌ای، نشانه صلابت و تحکیم آفرینش است، کوه در فرهنگ پیش از اسلام و بعد از آن همواره ارزش نمادین خود را حفظ کرده است. راز گشایی نماد کوه، گوشه‌ای از دیرینه‌های فرهنگ ایران و ناخودآگاهِ قومی و جمعی را آشکار می‌سازد.

در نقل داستان‌ها، کوه‌ها به ویژه کوه اسطوره‌ای البرز، جایگاه خاصی در شاهنامه دارد. زیباترین و رمزی‌ترین داستان‌های شاهنامه هریک به نوعی با البرز کوه در پیوند هستند. اسطوره البرز اولین‌بار در زادن زالِ زر، رخ می‌نماید و جرقه می‌شود تا بعدها در ادب فارسی دامنه‌دار شده و از البرز با نام «قاف» یاد می‌شود.

البرز کوه که نماد و رمز «مرکز خلقت» است نقش بارزی در اسطوره‌های شاهنامه دارد، در اساطیر متعدد می‌بینیم که آفرینش از یک نقطه مرکزی و اصلی آغاز می‌شود. کوه در آیین‌های کهن و امروزی، مکانی مقدس شمرده می‌شود، در همین راستا سیمرغ که مظهر دانایی است زال را برای تبدیل شدن به انسان کامل به البرز می‌برد.

سوی بچگان برد تا بشکرند
بدان ناله زار او ننگرند
ببخشود یزدان نیکی‌دهش
کجا بودنی داشت اندر بوش
نگه کرد سیمرغ با بچّگان
بر آن خرد خون از دو دیده چکان
شگفتی بر او بر فگندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر
شکاری که نازک‌تر آن برگزید
که بی‌شیر مهمان همی خون مزید
بدین گونه تا روزگاری دراز
برآورد داننده بگشاد راز
چو آن کودک خرد پر مایه گشت
بر آن کوه بر روزگاری گذشت
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو
برش کوه سیمین میانش چو غرو
نشانش پراگنده شد در جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان

زال به وسیله نیروی ماورایی و اهورایی سیمرغ به نماد دانایی دست پیدا می‌کند و انسان کامل می‌شود. از سویی دیگر:
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرّهی


ادامه دارد…‌

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط