در خصوص این کتاب مرتضی قاضی، مدیر گروه مطالعات فرهنگی اجتماعی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در مراسم رونمایی برای کتاب یاد شده با اشاره به اینکه از وظایف گروه مطالعات فرهنگی اجتماعی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس انتشار روایت مستند مردمی است، گفت: در این حوزه به روایت مردم کف میدان جنگ میپردازیم؛ کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان و هرکسی که در جنگ حضور داشته است.
وی با بیان اینکه کتاب «چشمهایی که نوشتند» نتیجه همکاری انتشارات مرزوبوم با مؤسسه فرهنگی راویان فتح لنجان است، اظهار کرد: در مشارکتی که با مؤسسه فرهنگی راویان فتح لنجان داشتهایم کتاب خاطرات جانباز کاظم سلیمیان را که توسط علی هاشمی به نگارش در آمده است به چاپ رساندهایم. البته علاوه بر این کتاب قرار است آثار دیگری نیز طی این مشارکت توسط انتشارات مرزوبوم منتشر شود.
بررسی آسیبهای جنگ برنامه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
مدیر گروه مطالعات فرهنگی اجتماعی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با بیان اینکه بررسی آسیبهای جنگ از برنامههای این مرکز است، تصریح کرد: وقتیکه جنگ تمام شد روی افرادی که از جنگ آسیب دیدند، روی جانبازان، روی همسران شهدا، بازماندگان از جنگ، فرزندان شهدا، تأثیراتی گذاشت. چه اتفاقاتی را که این افراد از سر گذراندند. این اتفاقات را کجای این ساختارهای عریض و طویل ما در حوزه جنگ باید بپردازد؟ آیا جنگ برای آن جانبازی که هنوز روی تخت است یا بر ویلچرش مینشیند تمام شده است؟ جنگ برای او هنوز زنده است، برای همسر او هنوز هم زنده است.
وی افزود: لذا مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس روی بحث آسیبهای جنگ و آسیب دیدگان جنگ برنامه ویژه داشته باشد. کتابهایی مثل کتاب «چشمهایی که نوشتند» شروع و فتح بابی برای اینگونه قضایا هستند.
قاضی بیان واقعیات این آسیبها را هرچند تلخ از وظایف ناشر برشمرد و گفت: در کتاب «چشمهایی که نوشتند» تمامی اتفاقات سعی شده تا بدون روتوش گفته شود و ما سعی کردهایم تریبونی برای افرادی همچون جانباز پرافتخار کاظم سلیمیان باشیم تا حرفهایشان را بزنند؟ بنابراین وظیفه و رسالت خود دیدیم تا روی این زمینهها کار کنیم و به این قضیه افتخار هم میکنیم که سخنان این بزرگواران شنیده شود و این در جامعه نشر پیدا کند و شنیده و دیده شود و عنایت شود و به دست آن مسئولی که این افراد باید به آنها خدمت بدهد برسد و همچنین به دست نسل بعدی ما برسد که این جانبازان هنوز هم چه دارند میکشند؟
وی متذکر شد: ما نباید از کنار این افراد ساده عبور کنیم، اینها پس زمینهها وزندگیهایشان بسیار میتواند برای ما بسیار درسآموز و دردآور و دردناک باشد و البته مسئولیت ما را بالاتر میبرد یعنی وظیفه ما سنگینتر میشود که باید به این عزیزان رسیدگی کنیم و چشممان را به این قضایا نبندیم.
کتابی تلخ در عین حال امید بخش
مدیر گروه مطالعات فرهنگی اجتماعی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس اظهار کرد: من معتقدم که این کتاب هرچقدر هم که تلخ باشد همینکه آقای کاظم سلیمیان هنوز به زمان جنگش افتخار میکند و همانطوری که رهبر معظم انقلاب فرمودند «سرباز تا زمانی که خاطرات خودش را ننوشته است، قلمش را زمین نگذاشته است سربازیاش تمام نشده است»، ایشان خاطراتش را نوشته و بنا داشته است که اینها را به یادگار بگذارد همین، این خودش امید است یعنی من باید بنویسم، باید دیگران را آگاه کنم.
ماجرای تولد دوباره راوی کتاب
در ادامه مراسم رونمایی کاظم سلیمیان جانباز قطع نخاعی و راوی کتاب «چشمهایی که نوشتند» که در آسایشگاه نگهداری از جانبازان زندگی میکند در مصاحبهای تلفنی ضمن بیان علایقش به حوزه نویسندگی گفت: 35 سال خیلی کارها میخواستم انجام بدهم ولی چون دستهایم اجازه نمیداد نمیشد، نمیتوانستم بنویسم، نمیتوانستم کاری انجام دهم. قبلاً دستم یک مقدار بهتر کار میکرد و بهسختی با دو دستم تابلوی نقاشی با رنگروغن میکشیدم تا با تابلو احساسم را بگویم، دیدم که نمیشود. همیشه دوست داشتم بنویسم.
وی افزود: یک روز با شخص معلولی آشنا شدم که یک نرمافزاری را روی لپتاپش نصب کرده بود که هم مینوشت، هم پیامک، هم کارهای بانکی انجام میداد. بعد از آموزش، یک لپتاپ خریدم. اولین کلمهای که تایپ کردم گویا یک بار دیگر به دنیا آمدم و حال خوبی به من دست داد. من هم شروع به نوشتن کردم.
راوی کتاب «چشمهایی که نوشتند» در خصوص این کتاب گفت: وقتی توانستم بنویسم تصمیم گرفتم از دوران مجروحیت و الان که جانباز هستم، شرح حالی بدهم تا اگر یک جوانی خواند حداقل بداند کسی که به جنگ رفته و جانباز شده، بعد از جنگ چگونه دارد زندگی میکند. نسبت به بزرگترها نمیدانم که بتوانم تأثیرگذار باشم ولی بچهها و جوانها را میتوانم به خط و عقیده و واقعیت زندگی خودم آشنا کنم.
ثبت و ضبط خاطرات جنگ در 2.5 سال
وی در ادامه اظهار کرد: با همین نیت شروع به نوشتن کردم و دو سال و نیم، کلمه به کلمه نوشتم تا اینکه با آقای هاشمی آشنا شدم و قرار شد این نوشتهها بهاضافه مصاحبههای دیگری که با من داشتند به کتاب تبدیل شود.
سلیمیان از آرزوی تحققنیافتهاش گفت و بیان کرد: آرزوی من دیدار با رهبر عزیزمان است. 35 سال است که با دلم زندگی کردم، با دلم جنگیدم و تحمل کردم. هیچوقت خداینکرده نیامده که بگویم پشیمان شدم و با قوت تمام ایستادگی کردم و هنوز هم بدتر از این هم بشود ادامه میدهم چون هدف داشتم و دوست داشتم. جبهه مثل دانشگاه بود، شعار نیست. من با وجودم و زندگیام همه اینها را ثابت کردم. و اکنون تنها آرزویم دیدار با رهبر است و امیدوارم به این آرزویم برسم. چندین سال پیش آقا با جانبازان دیدار داشتند خیلی لذتبخش بود. خیلی دوست داشتم من هم جای آنها باشم، من هم مثل آنها رهبر را ببینم.
تکمیل کتاب نیازمند مصاحبه بود
در ادامه علی هاشمی نویسنده کتاب «چشمهایی که نوشتند» با اشاره به اینکه اثر یاد شده بیست و چهارمین کتاب اوست، گفت: آثار بنده در حوزه خاطرات شفاهی رزمندگان و سرگذشت پژوهی شهدای دفاع مقدس است. این اولین اثر بنده است که توسط انتشارات مرزوبوم منتشر شده و قرار است دو کتاب دیگر هم توسط این انتشارات منتشر شود.
وی با اشاره به اینکه حاج کاظم یکسری دل نوشتهها و خاطراتش را با چشمانش توسط نرمافزاری نوشته بود، افزود: برای تکمیل شدن کتاب نیاز بود تا با ایشان مصاحبه مجددی انجام شود و خاطرات ایشان از ابتدا ضبط شود. در واقع این کتاب تلفیق خاطرات خودنوشته خود حاج کاظم است و مصاحبههایی که با ایشان انجام شده است.
نویسنده «چشمهایی که نوشتند» از آشنایی خود با راوی کتاب گفت و بیان کرد: حاج کاظم را از قبل میشناختم. چون در دهه 60 در زرینشهر بودم، من یک فرد ورزشی و اهل والیبال بودم، کاظم سلیمیان جزو بچههای فوتبالی و دروازهبان منتخب فوتبال شهر بود. به این صورت من با ایشان دورادور آشنا بودم.
«چشمهایی که نوشتند» روایتگر دوران جانبازی روای کتاب
وی در رابطه با محتوای این کتاب «چشمهایی که نوشتند» گفت: حاج کاظم کسی است که در 13 سالگی با از دست دادن پدر خود به همراه برادرهای بزرگترش مشغول به کار میشود و به همین علت دوران تحصیل دبیرستان را بهصورت شبانه به پایان میگذراند. با تمام مشکلاتی که داشته در ورزش پیشرفت میکند و دروازهبان منتخب شهرستان زرینشهر اصفهان میشود. در سال 1365 بهعنوان سرباز در یگان 22 بعثت خدمت میکند و در سال 1366 بر اثر اصابت گلوله جانباز قطع نخاع گردنی میشود.
هاشمی افزود: عمده محتوای کتاب «چشمهایی که نوشتند» مربوط به بخش جانبازی حاج کاظم است. در واقع این کتاب روایت زندگی حاج کاظم با همه مشکلات، دلتنگیها، امیدها و نومیدهای یک جانباز قطع نخاع گردن است. با توجه به اینکه حاج کاظم حالات روحی و مشکلاتی که با آنها دست و پنجره نرم میکند را بدون هیچ کمی و کاستی بیان کرده، فکر میکنم اثر خوبی در حوزه جانبازان باشد.
وی اظهار کرد: در بعضی از بخشهای کتاب سعی کردهایم از متن خود حاج کاظم هم استفاده کنیم که در زیرنویس مطرح شده است. حاج کاظم یک فرد احساسی است، من هم تلاش کردم تا آن حدی که بتوانم احساسات ایشان را در کتاب منتقل کنم. هرچند ما نمیتوانیم واقعیتهایی را که یک جانباز دارد تجربه میکند و مشکلاتی که وجود دارد را منعکس کنیم.
نویسنده «چشمهایی که نوشتند» بهعنوان نمونه بخشی از کتاب که درد و دل حاج کاظم با خدا است اشاره کرد و گفت: زمانی که داشتم خاطرات و دل نوشتههای حاج کاظم را میخواندم بارها اشک بر چشمانم جاری شد چراکه تحمل برخی مطالب برای من که آن را میخواندم و مینوشتم سنگین بود.
برشی از کتاب «چشمهایی که نوشتند»
نویسنده کتاب «چشمهایی که نوشتند» در ادامه برشی از کتاب را در این مراسم برای حضار قرائت کرد که به این شرح است: «مرا چه شده است؟ افسوس که گردش روزگار و چرخش چرخ گردون، گیسوان به آتش کشیده و محاسن به خون نشسته را به فراموشی سپرد و قدر عشاق جنونزده پریشانحال را که ماندند، ندانست.
خدایا، من همچون گل گلخانهای بیطراوت هستم که از پشت شیشه، زندگی را بو میکشد و چیزی به مشامش نمیرسد و آرزوی مجالست با پروانه خوشخطوخال و زیبایی را دارد که از احوال گلهای خوشبوی صحرا باخبرش کند، ولی هرگز به آرزویش نمیرسد! تمام بدنم پیش شهداست و سرم در این دنیا بین شیاطین هزارچهرهای است که هر روز صورتهای پرفریب و رنگارنگ خود را به رخ ما میکشند و سخنانی دوگانه میگویند. ولی ناچارم ببینم و بشنوم! گاهی مثل ماهی زندهای میمانم که درون ماهیتابه سرخ میشود و کسی متوجه او نیست! گاهی حس میکنم قفسه سینهام زندان تنگی برای قلبم شده و دیوارهایش هرلحظه به هم نزدیکتر میشوند تا واپسین حرکات قلبم را در تنگنا بگذارند. صدای فریاد قلبم قصد رهیدن از گلو دارد؛ اما سد راه رهاییاش میشوم تا او که در لباس دوست ظاهر شده، شاد نشود و دوستی که شنیدن صدای دردهایم برایش ملالآور خواهد بود، آزرده نشود.
پس خدایا، کمکم کن بتوانم بنویسم. به خودت سوگند دلخوشی دیگری ندارم. ناشکری نمیکنم؛ ولی کِرم خاکی بیدستوپا هم از من بیشتر فعالیت میکند! چقدر بخوابم و نتوانم تکان بخورم و همهچیز را از پشت پنجره ببینم. پس کِی مأموریتم تمام میشود و مرا پیش خودت میخوانی و با مهربانی میگویی: «کاظم، دیگر بس است. میدانم که خسته شدی!» بالاخره آن روز میرسد ولی آیا برنده و روسفیدم یا بازنده و روسیاه؟
شاید برای خیلیها باور کردنش امکانپذیر نیست که در این وضع اسفناک هم میتوان راضی بود و میتوان خدا را شکر کرد و میتوان لبخند زد! میتوان خدا را شکر کرد برای همه داشتهها، برای فرشتهای مثل همسرم و برای نعمتی مثل کمیل. میتوان خدا را سپاس گفت برای زبانی که هنوز حرف میزند و هنوز دعا میکند. میتوان از خدا تشکر کرد برای شنیدن آواز دلنواز زندگی، برای چشمهایی که زیباییها را میبیند، برای چشمهایی که نوشتند.»
نظر شما