سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ریحانه افشار_ کتابی هست به نام «جنگ چهره زنانه ندارد». شاید نامش را شنیده باشید. شاید هم کتاب را خوانده باشید. اما آیا واقعاً جنگ چهره زنانه ندارد؟ من آن کتاب را نخواندم. اما به نظرم جنگ چهره زنانه دارد. بخش خونبار جنگ، حملهها، کشتنها کشته شدنها، زخمی کردنها و زخمی شدنها همه چهرههای مردانه جنگ هستند. حتی اگر این کشته شدنها و کشتنها شامل حال زنها و بچهها شود… و غمها، دلتنگیها، رنج دوری و نگهداشتن بار زندگی روی دوشهای نحیف، چهره زنانه جنگ است.
فاطمه سلیمانی ازندریانی در جدیدترین رمانش «ستاره میبارید» چهره زنانه جنگ را به تصویر کشیده است. همان غمها و دلتنگیها را… کتاب در فضای دهه شصت روایت میشود. در سالهای میانی جنگ. داستان، داستان جنگ است اما خبری از توپ و تفنگ و جبهه نیست. توپ و تفنگ صدها کیلومتر دورتر از فضای قصه شلیک میشوند اما صدا و آثارش تا تهران سال ۱۳۶۴ میرسد.
سلیمانی که پیش از این در کتاب «دلی که نداشتی» یک فضای خانوادگی شلوغ را رقم زده بود اینبار نیز داستان را با شخصیتهای متعدد پیش میبرد. دلی که نداشتی داستان چند خانواده در دهه نود بود و ستاره میبارید داستان یک خانواده نسبتاً پرجمعیت در دهه شصت. خانوادهای با شش فرزند که محبوبه عروس بزرگ خانواده راوی ماجراهای مربوط به این خانه شلوغ است.
نویسنده در دو سه صفحه ابتدایی داستان تعداد زیادی از شخصیتهای اصلی داستان را به مخاطب معرفی کرده است. این معرفی زودهنگام ممکن است مخاطب را نگران این موضوع کند که شخصیتها در ادامه گم میشوند؛ اما در روند داستان شخصیتها با آرامش و سر جای خودشان وارد داستان میشوند و مخاطب را با خود همراه میکنند.
سلیمانی همانطور که در رمان دلی که نداشتی، هیچ شخصیتی را به حال خود رها نکرده در این رمان هم برای همه شخصیتها داستان خلق کرده است؛ حتی برای تعدادی از شخصیتهای فرعی. هر آدمی داستان و سرنوشت خودش را دارد و بیهوده وارد فضای داستان نشده است. شاید بعضی از شخصیتها کلیشهای به نظر برسند. مثل زنهای همسایه که اکثراً در همان حالت تیپ زنهای دهه شصت باقی ماندهاند. یا جوانهایی که عاشق جبهه و شهادت بودند و جوانانی شبیه به آنها را در فیلم و سریالهای دفاع مقدسی زیاد دیدهایم.
البته با کلیشهشکنیهای زیادی هم مواجه هستیم. مثلاً شخصیت علی، همسر محبوبه و پسر بزرگ خانواده که یک روحانی بازاری مبارز جبهه رفته است، با بهانه و بیبهانه خواهر و برادرهای کوچکتر از خودش را کتک میزند. حتی همین شخصیت اصلی یعنی محبوبه با اینکه یک زن مدیر و مدبر و یک زن مؤمن و نمازخوان است و به طور جدی برای پشت جبهه فعالیت میکند گاه حسادت میکند، گاه بدگویی و گاه دعوا و پرخاش.
شخصیت محبوبه آنقدر واقعی است که مخاطب به راحتی با او همراه میشود و قصه زندگی او و خانوادهاش را دنبال میکند. خانوادهای که روزهای سختی را پشت سر گذاشته است. از مجروحیت و جانبازی گرفته تا اسارت و شهادت.
نگران نباشید. داستان اسپویل نشده. نویسنده در همان چند صفحه اول تکلیفش را با مخاطب روشن کرده است که چه کسی اسیر شده چه کسی مجروح و چه کسی شهید. مضمون داستان مضمون انتظار است و چگونگی مواجهه با هرکدام از این اتفاقات. نویسنده در همان ابتدای داستان دست خودش را رو کرده و به نظر میرسد چیزی برای غافلگیری مخاطب در چنته ندارد. اما به دلیل فرم داستان و شیوه روایت رفتوبرگشتی خواننده کتاب از آنچه که قرار است روایت شود، هیچ پیشزمینهای ندارد.
در ابتدای هر فصل داستان با زمان حال شروع میشود (بهار و تابستان سال ۶۴) و با واگویههای محبوبه به گذشته باز میگردد. از داستان ازدواجش و مشکلات اوایل زندگی گرفته تا جنگ و حوادث بعد از آن. این اتفاقات به صورت غیرخطی روایت میشوند.
نویسنده از شیوه روایت غیرخطی برای ایجاد تعلیق و حس کنجکاوی استفاده کرده است. بخش عمده داستان در زمان گذشته اتفاق میافتد، اما گره اصلی در زمان حالِ داستان دنبال میشود. اسارت پسر نوجوان محبوبه و چشمانتظاری او.
داستان به هفت فصل تقسیم شده است. عدد هفت از اعداد نمادین در عرفان است. اما نویسنده احتمالاً به صورت تصادفی به عدد هفت رسیده است. چون اگر قرار بود از عدد هفت استفاده نمادین بشود باید فصلها به ترتیب نمادِ طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا میبودند؛ که نیستند. با توجه به فضای داستان استفاده از نمادهای عرفانی به غنای اثر کمک بیشتری میکرد.
البته همه فصلها مهندسی شدهاند. هر فصل با یک آیه قرآن یا یک حدیث یا یک دعا آغاز میشود و با یک دعا یا یک بیت شعر به پایان میرسد. شعر و دعا از عناصر پررنگ در این رمان هستند. دوبیتیهایی که گاه حال و هوای داستان را تلطیف میکنند و گاه به فضای غمگین داستان عمق میبخشند. دوبیتیهایی که اکثراً روی زبان مادرشوهر محبوبه هستند. مادر یک شهید.
ستاره میبارید یک داستان دهه شصتی است با بیشتر المانهای مربوط به آن. از توپ دولایه گرفته تا کوپن و چراغ نفتی و… داستان آدمهایی که شهید و اسیر و جانباز دادهاند وداستان آدمهایی که با جبهه و جنگ زاویه دارند. ستاره میبارید به سبک فیلم و سریالهای دهه شصت از مراسم خواستگاری و عروسی و جشن و شادی هم بهره برده است و به سبک زندگیهای دهه شصت همه آدمها به هم نزدیکند و حتی گاه در کار هم دخالت میکنند. نمک داستان همان دخالتها، قهر و آشتیها و جشن و سرورهاست. نمک یا شاید شیرینیای که در سرتاسر داستان پخش شده تا به مخاطب یادآور شود که در اوج غم و اندوه هم میتوان امیدوار بود و غم و شادی با هم برادرند. بدون یکی آن دیگری بیمعناست.
نظر شما